Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
agonist muscle
عضله موافق
Other Matches
evertor
عضله برون گرداننده عضله راجعه
retentor
عضله نگاهدارنده عضله ماسکه
triceps
عضله سه سر
muscles
عضله
muscle
عضله
thews
عضله
cramps
گرفتگی عضله
pronator
عضله مکبه
stabilizer muscule
عضله نگاهدارنده
antagonists
عضله مخالف
antagonist
عضله مخالف
benders
عضله خم کننده
myalgia
درد عضله
cramp
گرفتگی عضله
myograph
عضله نگار
myography
عضله نگاری
orbicular muscle
عضله باسطه
flexor
عضله تاکننده
sartorius
عضله خیاطه
smooth muscule
عضله صاف
flexor
عضله خم کننده
splenius
عضله محرکه
extensor
عضله بازکننده
bender
عضله خم کننده
sweeney
فلج عضله
sweeny
فلج عضله
adducent muscle
عضله مقربه
transverse
عضله مستعرضه
ciliary muscle
عضله مژگانی
ejaculator
عضله انزال
humeruses
استخوان عضله
tic
پرش عضله
tics
پرش عضله
humerus
استخوان عضله
tensor
عضله ممدده
protractor
عضله ممدده
protractors
عضله ممدده
biceps
عضله دوسر
trapezius
عضله ذوذنقه
humeri
استخوان عضله
injured muscle
عضله اسیب دیده
tonus
خاصیت انقباض عضله
calf machine
دستگاه پرورش عضله
archer's paralysis
گرفتگی عضله کمانگیر
adductor
عضله نزدیک کننده
complexus
عضله پهن گردن
myocardium
عضله قلب میان دل
relaxing
ازاد و شل شدن عضله ها
relaxes
ازاد و شل شدن عضله ها
supinator
عضله مدیره بخارج
supinator muscle
عضله برون گردان
tonicity
کشیدگی طبیعی عضله
tonus
کشیدگی طبیعی عضله
lobes
بخشی از عضله یا مغز
lobe
بخشی از عضله یا مغز
abductors
عضله دور کننده
stabilizer muscule
عضله ثابت کننده
abductor
عضله دور کننده
sphincter
عضله تنگ کننده
pulled muscle
عضله کشیده شده
myosin
پروتئین اساسی عضله
psoas
عضله قطن پیسواس
crick
انقباض عضله پیداکردن
relax
ازاد و شل شدن عضله ها
crimps
پیچش وانقباض عضله درخواب
crimped
پیچش وانقباض عضله درخواب
crimp
پیچش وانقباض عضله درخواب
epicardium
قسمت خارجی عضله قلب
external rectus
عضله مستقیم برون چشمی
hamstring pull
کشیدگی عضله پشت ران
isokinetic exercise
تقویت عضله ها به کمک وسایل مقاومتی
masseter
ماهیچه مخصوص جویدن عضله مضغ
charley horse
[American]
[colloquial]
گرفتگی عضله پشت ساق پا
[پزشکی]
levator
عضله بالابر ماهیچهای که عضو را بالامیبرد
myoglobin
پروتئینی محتوی اهن قرمزدر عضله
systremma
[leg cramps]
گرفتگی عضله پشت ساق پا
[پزشکی]
cramp in the leg
گرفتگی عضله پشت ساق پا
[پزشکی]
d. muscle
ماهیچه سه گوش شانه عضله دالی
cramp in the calf
گرفتگی عضله پشت ساق پا
[پزشکی]
charleyhorse
[American]
[colloquial]
گرفتگی عضله پشت ساق پا
[پزشکی]
tones
کشیدگی طبیعی عضله حال و هوا
tone
کشیدگی طبیعی عضله حال و هوا
textually
موافق نص
sympathisers
موافق
pro
له موافق
concordant
موافق
in suit with
موافق
congruous
موافق
consentaneous
موافق
consentient
موافق
sympathizers
موافق
in keeping
موافق
agreed
موافق
non concurrent
نا موافق
congruent
موافق
prosodiacal
موافق
prosodial
موافق
pro-
له موافق
amicable
موافق
in suit with
موافق با
attune
موافق
compossible
<adj.>
موافق
incompatible
نا موافق
compliant
موافق
accordant
موافق
consilient
موافق
sympathizer
موافق
respondents
موافق
respondent
موافق
sympathetic
موافق
agreeably to
موافق
compatible
<adj.>
موافق
attuned
موافق
according
موافق
fasciculus
دستهای ازرشتههای عضلانی که عضله را تشکیل میدهند
fascicule
دستهای ازرشتههای عضلانی که عضله را تشکیل میدهند
fascicle
دستهای از رشتههای عضلانی که عضله را تشکیل میدهند
stapedial
وابسته به عضله واستخوان رکابی گوش میانی
charly horse
کشیدگی یا گرفتگی عضله ران کشتی گیر
isotonic exercise
تقویت عضله ها به کمک وسایل مقاومتی محرک
iron boot
کفش اهنی تمرینی برای تقویت عضله پا
palatably
موافق ذائقه
placet
رای موافق
prorenata
شخص موافق
favourable
موافق مطلوب
to go along
موافق بودن
prorenata
نسبت موافق
quarter wind
باد موافق
to my satisfaction
موافق دلخواه من
consistently
بطور موافق
string along
موافق بودن
see eye to eye
<idiom>
موافق بودن
adapt
موافق بودن
disagree
موافق نبودن
disagreed
موافق نبودن
disagreeing
موافق نبودن
disagrees
موافق نبودن
non placer
موافق نیستم
compatibly
بطور موافق
friendliest
مهربان موافق
accomodating
راحت موافق
after ones own heart
موافق دلخواه
satisfactorily
موافق دلخواه
fellow countryman
موافق کردن
fair wind
باد موافق
at will
موافق میل
after one's will
موافق میل
friendlies
مهربان موافق
fellow countryman
موافق شدن
fair tide
جریان اب موافق
harmoniously
بطور موافق
yea
رای موافق
in accordance with
مطابق موافق
friendlier
مهربان موافق
friendly
مهربان موافق
shaken
موافق شیوه
go along
موافق بودن
rationally
موافق عقل
truly
موافق باحقایق
harmonious
موزون سازگار موافق
physically
موافق علم فیزیک
comkpliant
موافق اجابت کننده
concurring opinion
رای موافق مشروط
quite the thing
موافق سبک روز
cronies
رفیق موافق هم اطاق
crony
رفیق موافق هم اطاق
to a toa praposal
باپیشنهادی موافق بودن
to bring in to line
وفق دادن موافق
naturalistic
موافق با اصول طبیعی
scientifically
موافق اصول علمی
accommodatingly
بطور موافق راحت
to agree on something
موافق بودن با چیزی
genetically
موافق علم پیدایش
genealogically
موافق شجره نامه
no deal
<idiom>
موافق نبودن ،رد کردن
no cigar
<idiom>
موافق نبودن ،رد کردن
in tune
<idiom>
با یکدیگر موافق بودن
geodetically
موافق قاعده پیمایش
geometrically
موافق علم هندسه
adapting
وفق دادن موافق بودن
to put over a play
موافق بدادن نمایشی شدن
bandae jireugi
ضربه دست موافق ایستادن
she always had her way
همیشه موافق میل اوعمل می شد
harmonizing
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonizes
موافق کردن هم اهنگ شدن
agreeing
موافقت کردن موافق بودن
agrees
موافقت کردن موافق بودن
adapts
وفق دادن موافق بودن
physiognomically
موافق علم قیافه شناسی
in obdience to
برای اطاعت از موافق امر
harmonized
موافق کردن هم اهنگ شدن
gastronomically
موافق علم خوب خوردن
agree
موافقت کردن موافق بودن
harmonising
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonize
موافق کردن هم اهنگ شدن
fall in
مطابقت کردن موافق شدن
pros and cons
موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
harmonises
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonised
موافق کردن هم اهنگ شدن
gluteus
یکی از سه عضله سرینی که برای حرکت دادن ران بکار میرود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com