Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
expostfacto
عطف به ماسبق نشدن قانون
Other Matches
the law is not retrospective
قانون عطف به ماسبق نمیشود
to show f.
تسلیم نشدن رام نشدن
what is preceded
ماسبق
retroactive
عطف به ماسبق
legalism
رستگاری از راه نیکوکاری افراط در مراعات قانون اصول قانون پرستی
forced sale
فروش چیزی به حکم قانون و به طریقی که قانون معین کرده است
code
قانون بصورت رمز دراوردن مجموعه قانون تهیه کردن
the law is not retroactive
قانون شامل گذشته نمیشود قانون عطف بماسبق نمیکند
declaratory statute
قانون تاکیدی قانونی است که محتوی مطلب جدیدی نیست بلکه لازم الاجرابودن یک قانون سابق را تاکیدو تصریح میکند
law of procedure
قانون اصول محاکمات قانون شکلی
to keep up one's spirits
دلسرد نشدن
to put by
تسلیم نشدن
to go wrong
موفق نشدن
to miss plant
سبز نشدن
to miss fire
کامیاب نشدن
to get out of the way
مانه نشدن
to fall through
موفق نشدن
disallows
قائل نشدن
disallowing
قائل نشدن
excluding
شامل نشدن
disallow
قائل نشدن
fall short (of one's expectations)
<idiom>
موفق نشدن
hold the line
<idiom>
تسلیم نشدن
disallowed
قائل نشدن
unsay
گفته نشدن
resist temptation
وسوسه نشدن
exclusion
عمل شامل نشدن
keep cold
دست پاچه نشدن
keep one's hair on
دست پاچه نشدن
keep one's head
دست پاچه نشدن
exclude
شامل نشدن یا جداشدن
underdraw
کشیده نشدن زه تا اخر
excludes
شامل نشدن یا جداشدن
to keep one's hair on
دست پاچه نشدن
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
to keep cold
دست پاچه نشدن
to keep ones hair on
دست پاچه نشدن
to keep ones he
دست پاچه نشدن
to not be
[any]
the wiser
<idiom>
باز هم متوجه نشدن
To stick to the main topic ( issue ).
از موضوع اصلی خارج نشدن
to meet with a repulse
پذیرفته نشدن پاسخ رد شنیدن
to collapse
موفق نشدن
[مذاکره یا فرضیه]
blackout
پخش نشدن مسابقه ازتلویزیون
to f. in the pan
باوجودجوشش وکوشش موفق نشدن
blackouts
پخش نشدن مسابقه ازتلویزیون
penal statute
قانون جزایی قانون مجازات
canons
قانون کلی قانون شرع
canon
قانون کلی قانون شرع
say's law
قانون سی . براساس این قانون
throw up one's hands
<idiom>
توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
to not be
[any]
the wiser
<idiom>
ملتفت نشدن
[با وجود نشانه ها و توضیحات]
leakages
مقدارمالیاتی که به علت خرج نشدن درامد در کشور
To keep one s distmce from some one .
از کسی فاصله گرفتن ( زیاد صمیمی نشدن )
leakage
مقدارمالیاتی که به علت خرج نشدن درامد در کشور
impenitence
سر سختی زیاد در گناهکاری پشیمان نشدن از گناه
marginal productivity law
قانون بازدهی نهائی قانون بهره وری نهائی ب_راساس این ق__انون با اف_زایش یک عامل تولید با ف_رض ثابت بودن سایر ع__وامل تولیدنهائی نهایتا کاهش خواهدیافت
fails
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
failed
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
fail
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
ratchet effect
اثر چرخش دهنده مصرف بالا و استانداردبالای زندگی باسانی عوض نشدن
implied trust
امانت فرضی حالتی است که کسی به حکم مندرج در قانون و یاجمع شدن شرایطی که قانون پیش بینی کردن عنوان امین می یابد و یا در موردی مسئول تلقی میشود بدون انکه شخصا" به این امرتمایل داشته باشد
the law does not apply to him
او مشمول قانون نمیشود قانون شامل او نمیشود
miss
موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
misses
موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
missed
موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
lanolin
لانولین
[ماده چربی موجود در سطح الیاف پشم که در صورت شسته نشدن حالت انعطاف پذیری و درخشندگی به فرش های پشمی می بخشد.]
the long arm of the law
دست قانون
[دست قدرتمند قانون]
regulation
قانون
statute
قانون
legal
قانون
law of constant heat sumation
قانون هس
legislation
قانون
acted
قانون
regardless of the law
به قانون
nisi
قانون
laws
قانون
act
قانون
lex
قانون
kanoon
قانون
statutes
قانون
law
قانون
edict
قانون
canons
قانون
rule
قانون
code
قانون
canon
قانون
hess's law
قانون هس
edicts
قانون
enacment
قانون
gas laws
قانون گاز
law of recency
قانون تاخر
left hand rule
قانون دست چپ
law of readiness
قانون امادگی
law of progression
قانون پیشروی
law of gravitation
قانون گرانش
faraday's law
قانون فاراده
fechner's law
قانون فخنر
law of reflection
قانون بازتاب
reflection law
قانون بازتاب
lawbreaker
قانون شکن
law of use
قانون استعمال
gay lussac's law
قانون گیلوساک
law of scarcity
قانون کمیابی
game law
قانون شکار
five second rule
قانون 5 ثانیه
faraday's law
قانون فارادی
marioote law
قانون ماریوت
matrimonially
به قانون زناشوئی
mercantile law
قانون تجارت
merkel's law
قانون مرکل
mil rule
قانون میلیم
nationality law
قانون تابعیت
employment act
قانون اشتغال
nomographer
قانون گذاری
nomographer
قانون گذار
enactment of law
وضع قانون
enactor
واضع قانون
make law
وضع قانون
extralegal
ماورای قانون
legiskative
قانون گذار
legislatress
قانون گذار زن
legislatrix
قانون گذار زن
legist
قانون دان
lenz' law
قانون لنز
lenz's law
قانون لنتس
engels law
قانون انگل
engel's law
قانون انگل
lextalionis
قانون قصاص
nomography
فن قانون گذاری
law of causation
قانون علیت
laplace's law
قانون لاپلاس
lambert law
قانون لامبرت
labour code
قانون کار
labour act
قانون کار
labour law
قانون کار
lawmaker
قانون گزار
juristic
قانون دان
jurisprudent
قانون دان
law abidingness
پیروی قانون
law breaker
قانون شکن
law of clouser
قانون بستار
law of complimentarity
قانون مکملیت
law of analogy
قانون تمثیل
law of contiguity
قانون مجاورت
law of contract
قانون قرارداد
law of advantage
قانون امتیاز
law of demand
قانون تقاضا
law merchant
قانون تجارت
law fallen into desuetude
قانون متروک
jurisconsult
قانون دان
law of election
قانون انتخابات
law of frequency
قانون بسامد
law of induced current
قانون لنتس
hauy law
قانون هوی
greshams law
قانون گرشام
gresham's law
قانون گرشام
law of nations
قانون ملل
law of primacy
قانون تقدم
graham's law
قانون گراهام
law of effect
قانون اثر
hook's law
قانون هوک
hubble law
قانون هابل
cl
قانون مدون
joule's law
قانون ژول
joiting law
قانون ژول
jachson's law
قانون جکسون
islamic law
قانون شرع
introduce law
انشاء قانون
insolvent law
قانون اعسار
insolvent law
قانون درماندگی
ignorance of law
جهل به قانون
governing law
قانون حاکم
plaintiff
خواهان
[قانون]
complainant
[British E]
خواهان
[قانون]
pursuer
[Scottish English]
خواهان
[قانون]
claimant
[arbitration proceedings]
خواهان
[قانون]
petitioner
[divorce proceedings]
خواهان
[قانون]
plaintiff
شاکی
[قانون]
complainant
[British E]
شاکی
[قانون]
pursuer
[Scottish English]
شاکی
[قانون]
claimant
[arbitration proceedings]
شاکی
[قانون]
petitioner
[divorce proceedings]
شاکی
[قانون]
plaintiff
مدعی
[قانون]
It's a rule that ...
قانون است که ...
to come into operation
قانون شدن
to take effect
قانون شدن
to inure
قانون شدن
to go into effect
قانون شدن
breach of the law
نقض قانون
complainant
[British E]
مدعی
[قانون]
pursuer
[Scottish English]
مدعی
[قانون]
claimant
[arbitration proceedings]
مدعی
[قانون]
petitioner
[divorce proceedings]
مدعی
[قانون]
in the eyes of law
از دید قانون
nomological
وابسته به قانون
penal statute
قانون جزا
peronality of laws
ویژگی قانون
planck law
قانون پلانک
power law
قانون توانی
preamble of a statute
مقدمه قانون
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com