Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 91 (6 milliseconds)
English
Persian
obsession
عقده روحی
obsessions
عقده روحی
Search result with all words
obsess
ایجاد عقده روحی کردن
obsessed
ایجاد عقده روحی کردن
obsesses
ایجاد عقده روحی کردن
obsessing
ایجاد عقده روحی کردن
Other Matches
superiority complex
عقده ای
complex
عقده
ganglion
عقده
complexes
عقده
spinal ganglion
عقده نخاعی
jocasta complex
عقده یوکاستا
sympathetic ganglion
عقده سمپاتیک
electra complex
عقده الکترا
nodule
برامدگی عقده
edipus complex
عقده ادیپ
complex indicator
نشانگر عقده
universal complex
عقده همگانی
diana complex
عقده دیانا
complex
عقده روانی
medea complex
عقده میدیا
lump in throat
عقده در گلو
knot
مشکل عقده
knots
مشکل عقده
inferiority complexes
عقده حقارت
mother complex
عقده مادری
oedipus complex
عقده ادیپ
orestes complex
عقده اورستس
nodules
برامدگی عقده
complexes
عقده روانی
inferiority complex
عقده حقارت
ganglionated
عقده دار
preganglionic
قبل از عقده عصبی
medea complex
عقده فرزند کشی
preganglionic
وابسته به جلو عقده عصبی
psychic
روحی
spiritual
روحی
intrinsic
روحی
inanition
بی روحی
psychiatry
طب روحی
spectral
روحی
mental
روحی
psychical
روحی
to raise a ghost
روحی راحاضرکردن
psychic force
قوه روحی
supersensible
روحی روانی
panpsychism
روحی نگری
psychic force
نیروی روحی
to lay a ghost
روحی راناپدیدکردن
psychasthenia
ضعف روحی
anagogy
تعالی روحی
numinous
اسرارامیز روحی
verve
سبک روحی
inner
روحی باطنی
gaiety
سبک روحی
spiritually
معنوی روحی
psychotherapy
تداوی روحی
anagoge
تعالی روحی
emotional and physical
روحی وبدنی
analeptic
محرک روحی
anagogic
وابسته بتعالی روحی
insalutary
تاثیر روحی بد اب و هوا
congenial
دارای تجانس روحی
invigorate
تقویت روحی کردن
congenial
<adj.>
دارای تجانس روحی
to sustain a trauma
ضربه روحی خوردن
anagogical
وابسته بتعالی روحی
psycho analysis
تجزیه و تجلیل روحی
psychic
واسطه پدیده روحی
trauma
ضربه روحی روان اسیب
to be dashed to the ground
از نظر روحی خرد شدن
to hit rock bottom
از نظر روحی خرد شدن
to empower somebody
به کسی قدرت
[روحی]
دادن
to be shattered
[British E]
از نظر روحی خرد شدن
traumas
ضربه روحی روان اسیب
to be devastated
از نظر روحی خرد شدن
psychotherapy ortherapeutics
معالجه بوسائل روحی یاهیپنوتیزیم
haunt
دوستی روحی که زیاد بمحلی امدوشدکند
to haunt
به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
to walk
به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
haunts
دوستی روحی که زیاد بمحلی امدوشدکند
syupersubstantial
مافق وجود یا جوهر مادی روحی
orthopsychiatry
تداوی روحی اختلالات فکری وروحی اطفال
structuralism
بخشی از روانشناسی که ازراه تعقل وتفکر وضع روحی فرد را مورد مطالعه قرارمیدهد
zombie
روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد
zombi
روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد
zombies
روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد
shell shock
اختلال روحی در اثر صدای افنجار نارنجک وامثال ان وحشت واضطراب حاصله ازصدای انفجار
shell-shock
اختلال روحی در اثر صدای افنجار نارنجک وامثال ان وحشت واضطراب حاصله ازصدای انفجار
satyagraha
اصطلاح ابداعی گاندی پیشوای نهضت ملی هند برای به کار بردن قدرت روحی به جای خشونت وشدت عمل برای وصول به اهداف سیاسی و اجتماعی
flying status
وضعیت پرواز از نظر جسمی و روحی وضعیت امادگی خدمه برای پرواز
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com