Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
a stitch in time saves nine
<proverb>
علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
Other Matches
latest event time
دیرترین زمان وقوع یک واقعه
early event time
زودترین زمان وقوع یک واقعه
nostrum
دارویی که علاج هر درد باشد علاج هر چیز
post mortem dump
رونوشت پس از واقعه روگرفت پس از واقعه
cureless
بی علاج
remedies
علاج
remedy
علاج
remedying
علاج
cure
علاج
cured
علاج
cures
علاج
remedied
علاج
curability
علاج پذیری
curative
علاج بخش
operable
قابل علاج
medicative
علاج بخش
incurability
علاج ناپذیری
incurable
علاج ناپذیر
curable
علاج پذیر
irremediableness
علاج ناپذیری
remediless
علاج ناپذبر
remediable
قابل علاج
acology
علم علاج
bootless
بی مصرف بی علاج
panacea
علاج عام اسقولوفندریون
panaceas
علاج عام اسقولوفندریون
incurably
بطور علاج ناپذیر
azoth
علاج کلیه دردها
ischuretic
علاج حبس پول
event
واقعه
rede
واقعه
events
واقعه
post mortem
پس از واقعه
occurrences
واقعه
incident
واقعه
occurrence
واقعه
incidents
واقعه
sanative
علاج کننده بهبودی دهنده
contra indicate
راه علاج راجوردیگرنشان دادن
sanatory
علاج کننده بهبودی دهنده
logger
واقعه نگار
logging
واقعه نگاری
postmortem dump
روگرفت پس از واقعه
post mortem dump
روگرفت پس از واقعه
settings
صحنه واقعه
loggers
واقعه نگار
occurence
رویداد واقعه
setting
صحنه واقعه
circumstantial event
واقعه ضمنی
The remedy may be worse than the disease.
<proverb>
گاهى علاج بدتر از بیمارى است.
acute dose
دز دریافتی حاد و غیر قابل علاج
anecdotal method
روش واقعه نگاری
miracles
واقعه شگفت انگیز
accident
سانحه واقعه ناگوار
log drum
طبله واقعه نگاره
landmarks
واقعه برجسته راهنما
accidents
سانحه واقعه ناگوار
landmark
واقعه برجسته راهنما
miracle
واقعه شگفت انگیز
nurse a cold
سرما خوردگی را ماندن درخانه علاج کردن
double coincidence of wants
زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
shannon
انتخابی بین دو واقعه بااحتمال یکسان
it is past cure
از علاجش گذشته است مافوق انست که بتوان علاج کرد
far between
کم وقوع
incidence
وقوع
occurrence
وقوع
occurrences
وقوع
outbreaks
وقوع
outbreak
وقوع
occurance
وقوع
occurence
وقوع
interjacency
وقوع در میان
localities
محل وقوع
locality
محل وقوع
imminence
قرابت وقوع
infrequency
ندرت وقوع
come through
وقوع یافتن
contingencies
احتمال وقوع
contingency
احتمال وقوع
frequentness
کثرت وقوع
scenes
جای وقوع
under way
درشرف وقوع
centricity
وقوع درمرکز
come off
وقوع یافتن
recurrenge
وقوع مکرر
externality
وقوع درخارج
rede
وقوع مصلحت
bring to pass
به وقوع رساندن
frequencies
کثرت وقوع
done
وقوع یافته
scene
جای وقوع
frequency
کثرت وقوع
the scene is laid in paris
جای وقوع
presence
وقوع وتکرار
incidence
تصادف وقوع
chronological
بترتیب وقوع
carry
نشانه وقوع وام
chronological
ترتیب زمانی وقوع
carrying
نشانه وقوع وام
prejudgment
قضاوت قبل از وقوع
red handed
حین وقوع جنایت
trichromatism
وقوع درسه حالت
carries
نشانه وقوع وام
alpha radiation
وقوع طبیعی پرتو
imminence
وقوع خطر نزدیک
allopatric
بتنهایی وقوع یافته
accident proof
علت وقوع حادثه
failure logcing
ثبت وقوع خرابی
carried
نشانه وقوع وام
imminency
وقوع خطر نزدیک
mark time
<idiom>
منتظر وقوع چیزی بودن
venues
محل وقوع جرم یا دعوی
bring about
سبب وقوع امری شدن
rhyme scheme
ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
hunches
فن احساس وقوع امری در اینده
venue
محل وقوع جرم یا دعوی
hunched
فن احساس وقوع امری در اینده
hunch
فن احساس وقوع امری در اینده
hunching
فن احساس وقوع امری در اینده
pigs might fly
وقوع هر چیزبعید نیست کاردنیا را چه دیدی
preclude
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precludes
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluded
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
word order
ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
straw in the wind
<idiom>
نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
impend
اویزان کردن در شرف وقوع بودن
precluding
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preordain
قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
latest event time
دیرترین زمانیکه تا ان زمان یک واقعه میتواند اتفاق بیافتد بدون انکه مدت اجرای پروژه طولانی تر گردد
looped
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
loops
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
alibi
غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
conditional
مین کننده وقوع چندین کار مشخص
alibis
غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
loop
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
anticipation
سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
the bird is p of that event
مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
flag
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flag
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flags
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
intercurreace
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
attended operation
فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
flags
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
error handling
به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
special vertict
رایی که وقوع قضیهای راثابت میکندولی نتیجهای ازان نمیگیرد
to prove an a
اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
faulted
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
faults
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
fault
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
condition
1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
fallout
خرابی مولفههای الکترونیکی که به هنگام کنترل کیفی یک قطعه جدید از تجهیزات به وقوع می پیوندد
counter revolution
عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
water cure
علاج بااب معالجه بااب
anarthritic
علاج نقرس دوای نقرس
this day six months
شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
unconditional
دستوری که کنترل را از یک بخش برنامه به دیگری منتقل میکند , بدون بستگی داشتن به وقوع شرایط ی .
metal deactivator
مادهای که برای کاهش امکان وقوع واکنشهاالکتروشیمیایی در تانک سیستم به سوختهای هیدروکربنی افزوده میشود
flowchart
دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
flow diagram
دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
voter
عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
voters
عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
faulted
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
fault
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
faults
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
presentiments
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiment
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
warns
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warned
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warn
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
presentment
اطلاع هیات منصفه دادگاه جنایی از وقوع جرم درصورتی که مبنی بر مشاهده یا اگاهی خود ایشان بوده بر مبنای کیفرخواست تنظیمی نباشد
to have to
باید
should
باید
shall
باید
ought
باید
there is a rule that...
که باید.....
must
باید
outh
باید
maun
باید
in due f.
باید
the f. of a table
باید
probability factor
ضریب احتمال وقوع ضریب احتمالات
it is necessary to go
باید رفت
ought
باید وشاید
one must go
باید رفت
i ougth to go
باید رفت
i ougth to go
باید بروم
i ought to go
باید بروم
it is to be noted that
باید دانست که
you must know
باید بدانید
It must be granted that …
باید تصدیق کر د که …
how shall we proceed
چه باید کرد
We have to go as well.
ما هم باید برویم .
it is necessary for him to go
باید برود
as it deserves
چنانکه باید
i must go
باید بروم
it is to be noted that
باید ملتفت بود که
he must have gone
باید رفته باشد
Let us see how it turns out.
باید دید چه از آب در می آید
we must winnow away the refuse
اشغال انرا باید
You should have told me earlier.
باید زودتر به من می گفتی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com