English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (19 milliseconds)
English Persian
deliberate عمدا انجام دادن عمدی
deliberated عمدا انجام دادن عمدی
deliberates عمدا انجام دادن عمدی
deliberating عمدا انجام دادن عمدی
Other Matches
willful misrepresentation عمدا" بد جلوه دادن
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
perform انجام دادن
to follow out انجام دادن
carry out انجام دادن
implementing انجام دادن
carry out انجام دادن
to do a thing the right way انجام دادن
implements انجام دادن
actualise [British] انجام دادن
actualize انجام دادن
carry ineffect انجام دادن
chare انجام دادن
chars انجام دادن
charring انجام دادن
char انجام دادن
performed انجام دادن
do up انجام دادن
to carry through انجام دادن
to bring to effect انجام دادن
fulfill [American] انجام دادن
execute انجام دادن
to bring to an issve انجام دادن
bring inbeing انجام دادن
accomplish انجام دادن
go through انجام دادن
fulfill انجام دادن
fulfit انجام دادن
pays انجام دادن
to carry into execution انجام دادن
pay انجام دادن
paying انجام دادن
bring into being انجام دادن
implemented انجام دادن
put into practice انجام دادن
put into effect انجام دادن
implement انجام دادن
furnishing انجام دادن
make a reality انجام دادن
furnishes انجام دادن
furnish انجام دادن
make out <idiom> انجام دادن
put on انجام دادن
parform انجام دادن
stand to انجام دادن
effect انجام دادن
effected انجام دادن
effecting انجام دادن
cover انجام دادن
fulfils انجام دادن
fulfills انجام دادن
fulfilling انجام دادن
to put through انجام دادن
accomplish انجام دادن
accomplishes انجام دادن
accomplishing انجام دادن
administer انجام دادن
to make good انجام دادن
fulfil انجام دادن
fulfilled انجام دادن
coverings انجام دادن
covers انجام دادن
implement انجام دادن
to go through انجام دادن
carry into effect انجام دادن
make something happen انجام دادن
put ineffect انجام دادن
put inpractice انجام دادن
performs انجام دادن
for the nonce عمدا`
deliberately عمدا"
prepensely عمدا
of set purpose عمدا"
on purpose عمدا"
voluntarily عمدا"
designedly عمدا"
knowingly عمدا"
wilfully عمدا"
wittingly عمدا"
intentionally عمدا"
purposely عمدا
purposely عمدا"
serves خدمت انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
lurks در خفا انجام دادن
out act بهتر انجام دادن از
overdoes بیش از حد انجام دادن
redid دوباره انجام دادن
overdoing بیش از حد انجام دادن
top خوب انجام دادن
misdo ناصحیح انجام دادن
served خدمت انجام دادن
put across خوب انجام دادن
go the whole hog <idiom> بطورکامل انجام دادن
overdid بیش از حد انجام دادن
dashed بسرعت انجام دادن
dash بسرعت انجام دادن
on the beam <idiom> خوب انجام دادن
solemnize باتشریفات انجام دادن
overdo بیش از حد انجام دادن
serve خدمت انجام دادن
dashes بسرعت انجام دادن
lurking در خفا انجام دادن
to bring through خوب انجام دادن
alternates بنوبت انجام دادن
alternated بنوبت انجام دادن
alternate بنوبت انجام دادن
performs انجام دادن خوب یا بد
manipulate با دست انجام دادن
performed انجام دادن خوب یا بد
perform انجام دادن خوب یا بد
completion of a contract انجام دادن قرارداد
manipulates بامهارت انجام دادن
to toss off زود انجام دادن
manipulate بامهارت انجام دادن
manipulated بامهارت انجام دادن
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
to do by halves ناقص انجام دادن
to a one's object مقصودخودرا انجام دادن
redo دوباره انجام دادن
redoes دوباره انجام دادن
reworking دوباره انجام دادن
rework دوباره انجام دادن
reworks دوباره انجام دادن
lurk در خفا انجام دادن
lurked در خفا انجام دادن
repeat دوباره انجام دادن
repeats دوباره انجام دادن
reworked دوباره انجام دادن
redoing دوباره انجام دادن
redone دوباره انجام دادن
tank job عمدا" باختن
completes کامل کردن انجام دادن
redo انجام دادن مجدد چیزی
redoes انجام دادن مجدد چیزی
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
completing کامل کردن انجام دادن
overlabour با رنج فراوان انجام دادن
completed کامل کردن انجام دادن
complete کامل کردن انجام دادن
administered انجام دادن اعدام کردن
administering انجام دادن اعدام کردن
administers انجام دادن اعدام کردن
achieves انجام دادن بانجام رسانیدن
redoing انجام دادن مجدد چیزی
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
consummating انجام دادن عروسی کردن
consummates انجام دادن عروسی کردن
consummated انجام دادن عروسی کردن
consummate انجام دادن عروسی کردن
delegation of authority دادن اختیار انجام عمل
pops بسرعت عملی انجام دادن
popped بسرعت عملی انجام دادن
pop بسرعت عملی انجام دادن
redid انجام دادن مجدد چیزی
achieve انجام دادن [بانجام رسانیدن]
effecturate موجب شدن انجام دادن
redone انجام دادن مجدد چیزی
bootleg معامله قاچاقی انجام دادن
do انجام دادن کفایت کردن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
achieving انجام دادن بانجام رسانیدن
achieved انجام دادن بانجام رسانیدن
heat treat انجام دادن عملیات حرارتی
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
finish انجام دادن چیزی تا انتها
speculate معاملات پرخطر انجام دادن
speculated معاملات پرخطر انجام دادن
speculates معاملات پرخطر انجام دادن
speculating معاملات پرخطر انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
single stepping در یک مرحله انجام دادن یا شدن
finishes انجام دادن چیزی تا انتها
slurred باعجله کاری را انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to go to رسیدگی کردن انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com