Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
dividend
عملوندی که مقسوم در عمل تقسیم
dividends
عملوندی که مقسوم در عمل تقسیم
Search result with all words
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
Other Matches
addressing
در سطح صفر: عملوندی که بخشی از قسمت آدرس دستورالعمل است . سطح اول : عملوندی که در آدرس دستور ذخیره شده است . سطح دوم : عملوندی که در آدرسی که به دستور داده میشود ذخیره شده است
operand
عملوندی که فقط حاوی اعداد باشد
immediate
عملوندی که همزمان با دستور بازیابی میشود.
numeric
عملوندی که فقط از اعداد استفاده میکند
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
alphanumeric
عملوندی که میتواند شامل حروف الفبا- عددی مانند رشته ها باشد
dividends
مقسوم
dividend
مقسوم
part
مقسوم
divtsor
مقسوم علیه
divisor
مقسوم علیه
denominators
مقسوم علیه
denominator
مقسوم علیه
common d.
مقسوم علیه مشترک
divisor
مقسوم علیه
[ریاضی]
common factor
مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
common divisor
مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
baseband
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
greatest common divisor
بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
highest common factor
[HCF]
بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
greatest common divisor
[gcd]
بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
greatest common factor
[GCF]
بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
niladic
مربوط است به عملیاتی که برای ان هیچ عملوندی مشخص نشده است
addressing
محل دستیابی شده حاوی آدرس عملوندی است که قرار است پردازش شود
sectors
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
remainder
عدد معادل مقسوم منهای حاصل ضرب خارج قسمت ومقسوم علیه
common divisor
مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
distribution
تقسیم
dealing
تقسیم
dispensations
تقسیم
dispensation
تقسیم
cleavages
تقسیم
distributions
تقسیم
allotments
تقسیم
allocating
تقسیم
graduator
خط تقسیم کن
sharing
تقسیم
allocates
تقسیم
allocate
تقسیم
repartition
تقسیم
cleavage
تقسیم
allotment
تقسیم
admensuration
تقسیم
admeasurement
تقسیم
divisions
تقسیم
division
تقسیم
apportionment
تقسیم
branches
تقسیم
branch
تقسیم
division
عمل تقسیم
intersect
تقسیم کردن
intersected
تقسیم کردن
frequency alloment
تقسیم فرکانس
intersects
تقسیم کردن
line graduation
تقسیم بندی خط
indistributable
تقسیم نشدنی
hyphenation
تقسیم کلمه
battery bus
جعبه تقسیم
aminister
تقسیم کردن
busbar
جعبه تقسیم
frequency distribution
تقسیم فرکانس
frequency domulipliction
تقسیم فرکانس
frequency division
تقسیم فرکانس
divisions
عمل تقسیم
autotomy
تقسیم خودبخود
clastic
تقسیم شونده
divider
پرگار تقسیم
fire distribution
تقسیم اتش
administers
تقسیم کردن
divisibility
قابلیت تقسیم
administering
تقسیم کردن
administered
تقسیم کردن
administer
تقسیم کردن
dichotomy
تقسیم به دو بخش
divide exception
خطای تقسیم
divide exception
استثناء تقسیم
fifty fifty
تقسیم بالمناصفه
fifty-fifty
تقسیم بالمناصفه
dichotomies
تقسیم به دو بخش
dividable
قابل تقسیم
distribution box
جعبه تقسیم
distribution coefficient
ضریب تقسیم
distribution of forces
تقسیم نیروها
distribution of the estate
تقسیم ترکه
splice box
جعبه تقسیم
regionalism
تقسیم کشوربنواحی
distributing box
جعبه تقسیم
divider
تقسیم کننده
compart
تقسیم کردن
divisive
تقسیم کننده
divided
تقسیم شده
delay allowance
زمان تقسیم
divisional
مربوط به تقسیم
demultiplexer
تقسیم کننده
compartment
تقسیم کردن
compartments
تقسیم کردن
subdivision
تقسیم مجدد
subdivisions
تقسیم مجدد
division of labor
تقسیم کار
division line
خط تقسیم شده
dividing
تقسیم بندی
division check
ازمایش تقسیم
distribution pannel
تابلوی تقسیم
give-and-take
<idiom>
تقسیم کردن
to share out
تقسیم کردن
sortition
تقسیم با قرعه
short division
تقسیم باختصار
sharing the market
تقسیم بازار
severability
قابلیت تقسیم
scissor
قطع تقسیم
division of labour
تقسیم کار
denominator
تقسیم کننده
go halves
<idiom>
تقسیم مساوی
division sign
نماد تقسیم
distributing
تقسیم کردن
zeradivide
تقسیم بر صفر
divide
تقسیم کردن
divides
تقسیم کردن
distributes
تقسیم کردن
water point
نقطه تقسیم اب
distribute
تقسیم کردن
division
تقسیم
[ریاضی]
shares
تقسیم کردن
shared
تقسیم کردن
share
تقسیم کردن
divisions of labour
تقسیم کار
meiosis
تقسیم کاهشی
allotment
پخش تقسیم
allotments
پخش تقسیم
graduate
بدرجات تقسیم
meiosis
تقسیم سلولی
divisible
قابل تقسیم
separate
تقسیم کردن
separated
تقسیم کردن
separates
تقسیم کردن
market segmentation
تقسیم بازار
denominators
تقسیم کننده
o o line
خط تقسیم دیدبانی
graduates
بدرجات تقسیم
parting
تقسیم تجزیه
load distribution
تقسیم بار
quartile
تقسیم شده به 4/3و 4/1
partings
تقسیم تجزیه
junction box
جعبه تقسیم
junction boxes
جعبه تقسیم
partition function
تابع تقسیم
graduating
بدرجات تقسیم
balkanization
تقسیم بقطعات ریز
cross loading
تقسیم بارهای هواپیما
distribution point
نقطه تقسیم اماد
degree gradution
تقسیم بندی درجهای
pull one's weight
<idiom>
کارها را تقسیم کردن
panels
صفحه تقسیم برق
compartmentation
تقسیم بندی کردن
Six
[divided]
by three is two.
شیش تقسیم بر سه می شود دو.
classis
تقسیم برحسب طبقه
bifurcation
تقسیم بدو شاخه
break down
تقسیم بندی کردن
denominationalism
اعتقاد به تفکیک و تقسیم
dial graduation
تقسیم بندی درجهای
diffract
باجزاء تقسیم شدن
redistribution of force
تقسیم مجدد نیروها
residuary legatee
باقیمانده ماترک پس از تقسیم
retained profit
سود تقسیم نشده
undistributed profits
سود تقسیم نشده
self divison
تقسیم خود بخود
splitting a window
تقسیم بندی پنجره
divisibly
بطور قابل تقسیم
switch board
صفحه تقسیم برق
proration
سرشکنی تقسیم به نسبت
prorate
به نسبت تقسیم کردن
karyokinesis
مرحله تقسیم سلولی
jack box
جعبه تقسیم تلفن
indivisibly
بطور غیرقابل تقسیم
frequency dividing network
شبکه تقسیم فرکانس
maxwell velocity distribution
تقسیم سرعت ماکسول
undivided profit
سود تقسیم نشده
fractionize
تقسیم بجزء کردن
fractionalize
تقسیم بجزء کردن
table of distribution
جدول تقسیم اماد
tierce
به سه قسمت تقسیم کردن
work breakdown
روش تقسیم کار
work unit
یک واحد تقسیم کار
billionth
یک تقسیم بر هزار میلیون
distributing mains
شبکه تقسیم اصلی
billionths
یک تقسیم بر هزار میلیون
distributed profit
سود تقسیم شده
distributed fire
اتش تقسیم شده
distribute among the creditors in propor
به غرماء تقسیم کردن
whack up
تقسیم به سهام کردن
voltage division
تقسیم یا پخش ولتاژ
time slicing
تقسیم بندی زمانی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com