Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English
Persian
compellation
عمل خطاب یا احضار کردن نام
Other Matches
to address
[to]
خطاب کردن
[به]
thou
توبکسی خطاب کردن
repeals
احضار کردن احضار
repeal
احضار کردن احضار
to address somebody as
کسی را خطاب کردن با
[لقبی]
summon
احضار کردن
evoking
احضار کردن
evokes
احضار کردن
recalls
احضار کردن
recalled
احضار کردن
summoned
احضار کردن
countermands
احضار کردن
countermanding
احضار کردن
countermanded
احضار کردن
countermand
احضار کردن
recall
احضار کردن
evoke
احضار کردن
invoke
احضار کردن
processes
احضار کردن
process
احضار کردن
invoking
احضار کردن
invokes
احضار کردن
vouch
احضار کردن
invoked
احضار کردن
to recall somebody
کسی را احضار کردن
to bring somebody back
کسی را احضار کردن
to call somebody back
کسی را احضار کردن
to summon somebody back
کسی را احضار کردن
to order somebody back
کسی را احضار کردن
citation
احضار احضار به بازپرسی
citations
احضار احضار به بازپرسی
conscripting
به خدمت وفیفه احضار کردن
conscripted
به خدمت وفیفه احضار کردن
conscript
به خدمت وفیفه احضار کردن
remanded
به بازداشتگاه برگرداندن احضار کردن
conscripts
به خدمت وفیفه احضار کردن
summon
فراخواندن احضار قانونی کردن
remand
به بازداشتگاه برگرداندن احضار کردن
remanding
به بازداشتگاه برگرداندن احضار کردن
summoned
فراخواندن احضار قانونی کردن
adduse
احضار کردن بگواهی خواستن
remands
به بازداشتگاه برگرداندن احضار کردن
recall
فرا خواندن احضار لغو کردن
recalled
فرا خواندن احضار لغو کردن
recalls
فرا خواندن احضار لغو کردن
muster
احضار کردن جمع اوری کردن
mustering
احضار کردن جمع اوری کردن
mustered
احضار کردن جمع اوری کردن
musters
احضار کردن جمع اوری کردن
aposteophe
خطاب
to call a meeting of the board of directors
برای شرکت در جلسه هیئت مدیره احضار کردن
addersser or or
خطاب کننده
cites
احضار کردن استشهاد کردن
citing
احضار کردن استشهاد کردن
cited
احضار کردن استشهاد کردن
cite
احضار کردن استشهاد کردن
letters testamentary
حکم یا خطاب دادگاه ذی صلاحیت
letters testamentary
خطاب به وصی دائربه اشتغال بامروصایت
injunction
دستور کتبی دادگاه خطاب به خوانده که متضمن اجبار وی به رعایت حقوق خواهان است
injunctions
دستور کتبی دادگاه خطاب به خوانده که متضمن اجبار وی به رعایت حقوق خواهان است
arraign
احضار متهم زندانی به دادگاه جهت پاسخگویی به مفاد کیفرخواست تعقیب یا متهم کردن به طور اعم
charge
عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charges
عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
summons
احضار
calling
احضار
convocations
احضار
summonsed
احضار
summonsing
احضار
convocation
احضار
recalling
احضار
summonses
احضار
summoning
احضار
citations
احضار
vocations
احضار
citation
احضار
vocation
احضار
ouija board
لوح احضار
ban
اگهی احضار
evocable
قابل احضار
bans
اگهی احضار
summon
احضار فراخواستن
invocations
حکم احضار
phantasmagorias
احضار روح
phantasmagoria
احضار روح
invocation
حکم احضار
function invocation
احضار تابع
impeachment
احضار بدادگاه
call to quarters
شیپور احضار
warning sign
علامت احضار
summoned
احضار فراخواستن
recalled
فراخوانی احضار
impeach
احضار نمودن
spiritism
احضار روح
arraign
احضار نمودن
banning
اگهی احضار
recall
فراخوانی احضار
recalls
فراخوانی احضار
drop annunciator
زنگ احضار
annunciator
زنگ احضار
summoner
احضار کننده
impeached
احضار نمودن
impeaches
احضار نمودن
impeaching
احضار نمودن
spiritualism
اعتقاد به احضار ارواح
venire faciac
حکم احضار به محکمه
arraignment
احضار به محکمه تعقیب
annunciator wire
سیم زنگ احضار
automatic annunciator
زنگ احضار خودکار
subpoenas
احضاریه حکم احضار
at his call
بر حسب اخطار یا احضار او
gravity drop
زنگ احضار وزنی
subpoena
احضاریه حکم احضار
subpoenaing
احضاریه حکم احضار
subpoenaed
احضاریه حکم احضار
seance
جلسه احضار روح
call up
احضار برای فعالیتهای نظامی
draftee
احضار شده به خدمت نظام
call-ups
شیپور احضار بخاطر اوردن
call-up
احضار برای فعالیتهای نظامی
evocation
احاله بدادگاه بالاتر احضار
call up
شیپور احضار بخاطر اوردن
call-ups
احضار برای فعالیتهای نظامی
call-up
شیپور احضار بخاطر اوردن
evocations
احاله بدادگاه بالاتر احضار
adjutant's call
احضار یکانها به منظور انجام تشریفات
double click
احضار یک فرمان توسط دکمه دستگاه OUSE
minuteman
داوطلبانی که متعهد بودند بمحض احضار حاضر بخدمت نظام شوند
habeas corpus
دستور احضار زندانی دستوری که دادگاه به زندان محل توقیف زندانی یی که توقیفش را غیر قانونی می داند
recredential
نامهای است که بعضی اوقات رئیس دولتی که سفیر نزد ان ماموریت دارد در جواب احضار نامه سفیر به رئیس دولت فرستنده سفیر می نویسد و در واقع این نامه پاسخی است به استوار نامهای که سفیر در شروع ماموریتش تقدیم داشته است
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com