English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
The culpable action may be done wilfully or by negligence. عمل قابل مجازات ممکن است آگاهانه یا با سهل انگاری انجام شود.
Other Matches
immunity به طوری که توقیف و اعمال مجازات درمورد چنین ماموری ممکن نیست مگر به وسیله تحویل دادنش به دولت متبوع وی
forfeitable قابل مجازات
punishable قابل مجازات
culpable قابل مجازات
actionable <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
culpable <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
indictable <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
penal <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
punishable <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
chargeable <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
capacity انجام دادن هر مقدار کار که ممکن است
capacities انجام دادن هر مقدار کار که ممکن است
capital قابل مجازات مرگ دارای اهمیت حیاتی
escrow سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
perpetuting testtimony تاسیسی که به وسیله ان شهادتی که ممکن است بعدا" به ان استناد لازم شود و در عین حال ممکن است بعدا" ممکن الحصول نباشد حفظ میشود
capacity حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacities حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
crested دیدبانی غیر ممکن غیر قابل دید به وسیله مانع
lynch law مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
wide-awake آگاهانه
witting آگاهانه
knowledgeably <adj.> آگاهانه
wittingly <adj.> آگاهانه
consciously <adj.> آگاهانه
deliberately <adj.> آگاهانه
purposely آگاهانه
knowingly <adj.> آگاهانه
conscious آگاهانه
easy to use آنچه قابل فهم و انجام باشد
capability لیستی از اعمالی که قابل انجام هستند
bi directional که قابل انجام در جهت جلو و عقب است
communication رادیو یا هر رسانه قابل حمل سیگنال انجام میشود
elegant یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند
punitive damages خسارت ناشی از مجازات خسارت حاصله از اجرای مجازات
instruction کلمهای در زبان برنامه نویسی که قابل فهم برای کامپیوتر است تا عملی را انجام دهد
IF statement عبارت زبان برنامه نویسی سطح بالا به معنای اینکه IF چیزی قابل انجام نیست
instructions کلمهای در زبان برنامه نویسی که قابل فهم برای کامپیوتر است تا عملی را انجام دهد
centralized امکانات پردازش داده که در یک محل متمرکز و قابل دستیابی توسط سایر کاربران انجام می شوند
asynchronous انتقال داده بین دو وسیله که بدون هر گونه سیگنال زمانی قابل پیش بینی انجام میشود
basic سیستمی که برنامه یا کارهای مشخصی را برای یک کامپیوتر مرکزی انجام میدهد و با استفاده از سیگنالهای وقفه قابل کنترل است
basics سیستمی که برنامه یا کارهای مشخصی را برای یک کامپیوتر مرکزی انجام میدهد و با استفاده از سیگنالهای وقفه قابل کنترل است
imaginary انگاری
minimization کم انگاری
nihilism نیست انگاری
cryptomnesia نو انگاری خاطره
anthropomorphism انسان انگاری
insouciance سهل انگاری
presupposition پیش انگاری
presuppositions پیش انگاری
imaginary root ریشه ی انگاری
laches سهل انگاری
imaginary axis محور انگاری
imaginary part جزء انگاری
nonchalance سهل انگاری
negligence سهل انگاری
imaginary جزء انگاری
sour grapes mechanism مکانیسم ناچیز انگاری
reification شیئی انگاری مفهومها
indifference لاقیدی سهل انگاری
necromimesis خود مرده انگاری
enelicomorphism بزرگسال انگاری کودک
contralateral neglect نادیده انگاری دگرسو
theomania خود خدا انگاری
zoomorphism حیوان ریخت انگاری
backgrounds سیستمی در کامپیوتر که کارهای با حق تقدم پایین در فاصل زمانهای معین که کارهای بزرگ انجام نمیشوند قابل انجامند
subroutine بخشی از برنامه که تابع مورد نظر را انجام میدهد و در هر زمان از داخل برنامه اصلی قابل فراخوانی است
background سیستمی در کامپیوتر که کارهای با حق تقدم پایین در فاصل زمانهای معین که کارهای بزرگ انجام نمیشوند قابل انجامند
neghgent غفلت کار سها انگاری
to greenwash نشان دادن که انگاری نگران محیط زیست باشند
talk someone's ear off <idiom> آنقدر حرف میزند که انگاری سرگنجشک خورده [اصطلاح روزمره]
His sculptures blend into nature as if they belonged there. مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند.
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
dim نرم افزاری که به کاربر اجازه میدهد متن چاپ شده را به صورت دیجیتالی ذخیره کند این کار توسط اسکنر و رسانه ذخیره سازی با حجم بالا مثل CDROM قابل ضبط انجام میشود
dimmed نرم افزاری که به کاربر اجازه میدهد متن چاپ شده را به صورت دیجیتالی ذخیره کند این کار توسط اسکنر و رسانه ذخیره سازی با حجم بالا مثل CDROM قابل ضبط انجام میشود
dims نرم افزاری که به کاربر اجازه میدهد متن چاپ شده را به صورت دیجیتالی ذخیره کند این کار توسط اسکنر و رسانه ذخیره سازی با حجم بالا مثل CDROM قابل ضبط انجام میشود
automating نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
armistise متارکه جنگ عبارت است از توقف عملیات جنگی با موافقت طرفین محاربه اتش بس ممکن است کامل یعنی شامل کلیه عملیات جنگی و در جمیع میدانهای نبرد باشد و نیز ممکن است محلی یعنی فقط مربوط به قسمت معینی از میدان جنگ وبه مدت محدود باشد
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
groupware نرم افزاری که توسط گروهی از افراد استفاده میشود که به شبکه وصل اند و به آنها کمک میکند تا کار خاصی را انجام دهند. حاوی توابع مفید مثل پست الکترونیکی است که توسط تمام کاربران قابل دستیابی است
retribution مجازات
sanctions مجازات
the lash مجازات
reprimand مجازات
wite مجازات
sanction مجازات
reprimanded مجازات
reprimanding مجازات
reprimands مجازات
sanctioned مجازات
punishment مجازات
castigation مجازات
pains and penalties مجازات
penalty مجازات
sanctioning مجازات
rocket [British E] مجازات
penalties مجازات
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
agravation of punishment تشدید مجازات
to get ticked off [British E] <idiom> مجازات شدن
degrading punishment مجازات ترذیلی
divine legislation تشدید مجازات
deterrent punishment مجازات ارعابی
disciplinary punishment مجازات انضباطی
suspended sentences مجازات تعلیقی
fasces قدرت مجازات
accessory punishment مجازات تبعی
absolution انصراف از مجازات
deterrennt punishment مجازات ترهیبی
suspended sentence مجازات تعلیقی
castigator مجازات کننده
to get a rocket [British E] <idiom> مجازات شدن
sanctioning مجازات کردن
sanctions مجازات کردن
capital punishment اعدام مجازات
punishability مجازات کردنی
criminous مستحق مجازات
principal punishment مجازات اصلی
theories of punishment فلسفه مجازات
doom حکم مجازات
reformative punishment مجازات تادیبی
pecuniary punishment مجازات نقدی
pecuniary pumishment مجازات نقدی
punishability قابلیت مجازات
punishment of a minor offence مجازات تکدیری
communication of punishment ابلاغ مجازات
commutation تخفیف مجازات
sentencing حکم به مجازات
sentences حکم به مجازات
sentence حکم به مجازات
probation تعلیق مجازات
punishable مستحق مجازات
punishment کیفر مجازات
punitory متضمن مجازات
pecuniary penalty مجازات مالی
capital punishment مجازات اعدام
death penalty مجازات اعدام
sanctioned مجازات کردن
degradatory punishment مجازات ترذیلی
sanction مجازات کردن
culpability قابلیت مجازات
to death penalty اعدام مجازات
theories of punishment اهداف مجازات
suspension of punishment تعلیق مجازات
punish مجازات کردن
mitigation of punishment تخفیف مجازات
supplementary punishment مجازات تکمیلی
reprieval تعلیق مجازات
punishes مجازات کردن
severe punishment مجازات شاق
punished مجازات کردن
on probation به شرط تعلیق مجازات
commutation تبدیل مجازات به اخف
on probation در دوره تعلیق مجازات
to be on probation در دوره تعلیق مجازات
suit the punishment to the crime انطباق مجازات بر جرم
finger-wagging مجازات [اصطلاح روزمره]
censure مجازات [اصطلاح روزمره]
actionable <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
chargeable <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
culpable <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
indictable <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
reprieve تعلیق اجرای مجازات
penal <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
reprieved تعلیق اجرای مجازات
reprieving تعلیق اجرای مجازات
penal code قانون مجازات عمومی
reprieves تعلیق اجرای مجازات
penal codes قانون مجازات عمومی
sanction تصدیق مجازات اقتصادی
penal <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
indictable <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
punishable <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
actionable <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
chargeable <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
culpable <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
indictable <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
penal <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
punishable <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
it is death to مجازات 0000مرگ است
reproof مجازات [اصطلاح روزمره]
actionable <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
punishable <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
sanctioned تصدیق مجازات اقتصادی
culpable <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
sanctioning تصدیق مجازات اقتصادی
chargeable <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
sanctions تصدیق مجازات اقتصادی
to be on probation در دوره تعلیق مجازات بودن
reprieving مجازات کسی را بتعویق انداختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com