English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English Persian
ascription عمل نسبت دادن به چیزی اتصاف
Other Matches
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
To pin something on someone . چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
attributable قابل نسبت دادن نسبت دادنی
there is nothing wanting چیزی کم نسبت
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to be incredulous of anything نسبت به چیزی شکاک بودن
diathesis تمایل یا حساسیت نسبت به چیزی
allergy حساسیت نسبت به چیزی [پزشکی]
to be out of all proportion to something غیر مقایسه بودن نسبت به چیزی
born-again دارای اعتقاد بازیافته نسبت به چیزی
indifference to any thing خون سردی یا بی علاقگی نسبت به چیزی
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
ascribe نسبت دادن
ascribing نسبت دادن
impute نسبت دادن
imputed نسبت دادن
to put down نسبت دادن
ascribed نسبت دادن
assion نسبت دادن
attribution نسبت دادن
imputes نسبت دادن
attributes نسبت دادن
ascribes نسبت دادن
imputing نسبت دادن
imputation نسبت دادن
credit نسبت دادن
crediting نسبت دادن
relativization نسبت دادن
attributing نسبت دادن
credited نسبت دادن
lay to نسبت دادن به
credits نسبت دادن
attribute نسبت دادن
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
attach نسبت دادن گذاشتن
trump up نسبت ناروا دادن
attaches نسبت دادن گذاشتن
attaching نسبت دادن گذاشتن
to bear witness to شهادت دادن نسبت به
anglicization انگلیسی منشی اتصاف بصفات و خصوصیات انگلیسی
gives نسبت دادن به بیان کردن
attributing نسبت دادن حمل کردن
To cast a slur on some one . To speak disparagingly of someone . نسبت زشتی به کسی دادن
give نسبت دادن به بیان کردن
giving نسبت دادن به بیان کردن
attribute نسبت دادن حمل کردن
attributes نسبت دادن حمل کردن
handicap مسابقه ارابه رانی با دادن امتیاز از محل شروع به نسبت مسابقه امتیاز دادن به شرکت کنندگان
handicaps مسابقه ارابه رانی با دادن امتیاز از محل شروع به نسبت مسابقه امتیاز دادن به شرکت کنندگان
mallet goal نمره دادن از صفر تا 01 به بازیگر به نسبت مهارت او
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
protection سد کردن راه حریف نسبت به مهاجمی که در شرف پاس دادن است
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
insert قرار دادن چیزی در چیزی
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
preferentialism اصول دادن امتیازات به برخی کشورها نسبت به حقوق گمرکی کالای انها
leverage نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
ohm's law جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
lift fan توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
liftjet توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
prorata برحسب نسبت معین بهمان نسبت
nationallism مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
string out <idiom> کش دادن چیزی
To let something slip thru ones fingers . چیزی را از کف دادن
to plug in گماشتن در [در چیزی جا دادن]
integrating درشکم چیزی جا دادن
to book something چیزی را سفارش دادن
to rent out something اجاره دادن چیزی
to hire out something اجاره دادن چیزی
integrate درشکم چیزی جا دادن
reimburse خرج چیزی را دادن
reimbursed خرج چیزی را دادن
preventing توقف رخ دادن چیزی
reimburses خرج چیزی را دادن
prevents توقف رخ دادن چیزی
reimbursing خرج چیزی را دادن
to let something on a lease اجاره دادن چیزی
to let something [British E] [Real Estate] اجاره دادن چیزی
integrates درشکم چیزی جا دادن
measure توقف رخ دادن چیزی
to let something [British E] [Real Estate] کرایه دادن چیزی
to rent out something کرایه دادن چیزی
to hire out something کرایه دادن چیزی
boost افزایش دادن چیزی
to buoy something [up] به کسی [چیزی] دل دادن
to cut back [on] something چیزی را کاهش دادن
to lean against something پشت دادن به چیزی
to put in گماشتن در [در چیزی جا دادن]
to hand somebody something به کسی چیزی دادن
to cut down [on] something چیزی را کاهش دادن
locus in quo جای رخ دادن چیزی
boosted افزایش دادن چیزی
to let something on a lease کرایه دادن چیزی
pushes چیزی را زور دادن
pushed چیزی را زور دادن
hand in <idiom> به کسی چیزی دادن
push چیزی را زور دادن
prevent توقف رخ دادن چیزی
to pass somebody something به کسی چیزی دادن
boosting افزایش دادن چیزی
to cut something چیزی را کاهش دادن
boosts افزایش دادن چیزی
give away <idiom> دادن چیزی به کسی
put in قرار دادن چیزی در
prevented توقف رخ دادن چیزی
to smell [of] بوی [چیزی] دادن
epitomized صورت خارجی به چیزی دادن
epitomize صورت خارجی به چیزی دادن
epitomises صورت خارجی به چیزی دادن
epitomised صورت خارجی به چیزی دادن
movement تغییر دادن محل چیزی
to equip something چیزی را ساز و برگ دادن
representations عمل نشان دادن چیزی
overglaze روی چیزی را لعاب دادن
transfuse چیزی را نقل وانتقال دادن
epitomizing صورت خارجی به چیزی دادن
epitomising صورت خارجی به چیزی دادن
epitomizes صورت خارجی به چیزی دادن
catch up with (someone or something) <idiom> وقف دادن به کسی یا چیزی
representation عمل نشان دادن چیزی
redoing انجام دادن مجدد چیزی
finish انجام دادن چیزی تا انتها
to atone for something کفاره دادن برای چیزی
to give somebody [something] a helping hand به کسی [چیزی ] یک دست دادن
redone انجام دادن مجدد چیزی
finishes انجام دادن چیزی تا انتها
to make amends for something کفاره دادن برای چیزی
to jump at something [colloquial] به چیزی واکنش نشان دادن
to permit somebody something به کسی اجازه چیزی را دادن
to weigh in [on something] تذکر دادن [در مورد چیزی]
to p athing to a person کسی را از چیزی بهره دادن
pitch in <idiom> به چیزی پول یا کمک دادن
embowel در شکم چیزی قرار دادن
prevention مانع رخ دادن چیزی شدن
moves تغییر دادن محل چیزی
settle a score with someone <idiom> عین چیزی را به کسی پس دادن
to drop something off [at someone's] چیزی را [به کسی ] تحویل دادن
advance حرکت دادن چیزی به جلو
redoes انجام دادن مجدد چیزی
to make out someone [something] تشخیص دادن کسی [چیزی]
contained قرار دادن چیزی در درون
contain قرار دادن چیزی در درون
redo انجام دادن مجدد چیزی
to get something to somebody تحویل دادن چیزی به کسی
to bring down somebody [something] کسی [چیزی] را شکست دادن
to cause the downfall of somebody [something] کسی [چیزی] را شکست دادن
hard on (someone/something) <idiom> آزار دادن کسی یا چیزی
moved تغییر دادن محل چیزی
advances حرکت دادن چیزی به جلو
to fire up something با تحریک چیزی را افزایش دادن
advancing حرکت دادن چیزی به جلو
setover روی چیزی قرار دادن
contains قرار دادن چیزی در درون
redid انجام دادن مجدد چیزی
to put something to the vote درباره چیزی رای دادن
to discern someone [something] تشخیص دادن کسی [چیزی]
move تغییر دادن محل چیزی
end خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
implementing انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implements انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
to lose something چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
intruders قرار دادن چیزی در چیز دیگر
position قرار دادن چیزی در محل خاص
positioned قرار دادن چیزی در محل خاص
to give a long recital of something دادن یک شرح مفصل و طولانی از چیزی
ended خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
debunk توخالی بودن چیزی را نشان دادن
have eyes only for <idiom> همه حواس وتوجه را به چیزی دادن
implement انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
intruder قرار دادن چیزی در چیز دیگر
superposition قرار دادن چیزی روی چیزدیگر
to proffer [somebody something ] [something to somebody] [formal] اظهار نظر دادن در باره چیزی
to tease a person for a thing کسیرابرای دادن چیزی بستوه اوردن
ends خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
to forfeit something چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
demonstrates نشان دادن نحوه کار چیزی
photosensitize بوسیله نور به چیزی حساسیت دادن
demonstrating نشان دادن نحوه کار چیزی
to work it <idiom> چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
demonstrated نشان دادن نحوه کار چیزی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com