English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 217 (26 milliseconds)
English Persian
representation عمل نشان دادن چیزی
representations عمل نشان دادن چیزی
Search result with all words
demonstrate نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrated نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrates نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrating نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstration عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrations عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
demo عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
do a job on <idiom> بیفایده وزشت نشان دادن چیزی
show one's (true) colors <idiom> نشان دادن چیزی که شخص واقعا دوست دارد
to jump at something [colloquial] به چیزی واکنش نشان دادن
reach out with an olive branch [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch <idiom> [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
to respond to something واکنش نشان دادن به چیزی [مهندسی برق] [مهندسی ماشین آلات]
to react to something واکنش نشان دادن به چیزی [مهندسی برق] [مهندسی ماشین آلات]
debunk توخالی بودن چیزی را نشان دادن
Other Matches
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to impress a mark on something نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
flags یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
indication علامت یا چیزی که نشان دهد
direction دستوراتی که نحوه استفاده از چیزی را نشان می دهند
illustrating شرح دادن نشان دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
flags 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flag 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
quantifier علامت یا نشانهای که حجم یا محدوده چیزی را نشان دهد
mark علامت روی صفحه که نشان دهنده چیزی است
graphical مربوط به چیزی که گرافیکی نشان داده شده است
models کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
modelled کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
modeled کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
model کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
marks علامت روی صفحه که نشان دهنده چیزی است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
indicator چیزی که وضعیت فرآیند را نشان دهد. معمولا با صورت یا نور
introduced نشان دادن
exerts نشان دادن
exerting نشان دادن
indicates نشان دادن
indicate نشان دادن
shows نشان دادن
introducing نشان دادن
evinces نشان دادن
exert نشان دادن
evincing نشان دادن
point نشان دادن
ante نشان دادن
run نشان دادن
indicated نشان دادن
introduces نشان دادن
visions یا نشان دادن
vision یا نشان دادن
evince نشان دادن
to put forth نشان دادن
to show up نشان دادن
runs نشان دادن
introduce نشان دادن
evinced نشان دادن
showed نشان دادن
show نشان دادن
showŠetc نشان دادن
registers نشان دادن
registering نشان دادن
register نشان دادن
actuate نشان دادن
demonstrates نشان دادن
exerted نشان دادن
adumbrate نشان دادن
demonstrating نشان دادن
imbody نشان دادن
demonstrated نشان دادن
demonstrate نشان دادن
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
insert قرار دادن چیزی در چیزی
prefigure از پیش نشان دادن
emblem با علایم نشان دادن
adumbration نشان دادن خلاصه
prefigured از پیش نشان دادن
to hang back بیمیلی نشان دادن
emote هیجان نشان دادن
image نشان دادن تصویر
prefigures از پیش نشان دادن
decorating نشان یامدال دادن به
prefiguring از پیش نشان دادن
decorates نشان یامدال دادن به
televising با تلویزیون نشان دادن
blazes باتصویر نشان دادن
lout نفهمی نشان دادن
showdowns نمونه نشان دادن
displaying نشان دادن اطلاعات
displays نشان دادن اطلاعات
reacts واکنش نشان دادن
keep at something پشتکار نشان دادن
measure اندازه نشان دادن
responds واکنش نشان دادن
responded واکنش نشان دادن
to be illustrative of با عکس نشان دادن
blazed باتصویر نشان دادن
showdown نمونه نشان دادن
display نشان دادن اطلاعات
displayed نشان دادن اطلاعات
louts نفهمی نشان دادن
impassibly بی نشان دادن عاطفه
blaze باتصویر نشان دادن
respond واکنش نشان دادن
hang back بی میلی نشان دادن
reacted واکنش نشان دادن
reacting واکنش نشان دادن
marshalled به ترتیب نشان دادن
marshaling به ترتیب نشان دادن
marshaled به ترتیب نشان دادن
pragmatize واقعی نشان دادن
marshal به ترتیب نشان دادن
cough up <idiom> بی تمایلی نشان دادن
pretypify قبلا نشان دادن
playoff نشان دادن فیلم
by show of hands با نشان دادن دست
rubricize قرمز نشان دادن
marshals به ترتیب نشان دادن
foreshown از پیش نشان دادن
squirming ناراحتی نشان دادن
squirmed ناراحتی نشان دادن
react واکنش نشان دادن
squirms ناراحتی نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit . خودی را نشان دادن
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
squirm ناراحتی نشان دادن
rubricate قرمز نشان دادن
emblems با علایم نشان دادن
televises با تلویزیون نشان دادن
graph با نمودار نشان دادن
for crying out loud <idiom> نشان دادن عصبانیت
graphs با نمودار نشان دادن
televised با تلویزیون نشان دادن
forcing خشونت نشان دادن
exemplified بانمونه نشان دادن
exemplifies بانمونه نشان دادن
exemplify بانمونه نشان دادن
forces خشونت نشان دادن
decorate نشان یامدال دادن به
televise با تلویزیون نشان دادن
force خشونت نشان دادن
playoffs نشان دادن فیلم
exemplifying بانمونه نشان دادن
to give a warm welcome روی خوش نشان دادن به
emblematize بطور کنایه نشان دادن
show one round همه جا را به کسی نشان دادن
turtledove عزیز محبت نشان دادن
to keep one's temper متین بودن نشان دادن
picture سینما با عکس نشان دادن
examples بامثال ونمونه نشان دادن
pictured سینما با عکس نشان دادن
pictures سینما با عکس نشان دادن
picturing سینما با عکس نشان دادن
to set out نشان دادن تعیین کردن
example بامثال ونمونه نشان دادن
impassibly بی نشان دادن احساس درد
indexes نشان دادن بصورت الفبایی
turtledoves عزیز محبت نشان دادن
to pay homage تکریم و وفاداری نشان دادن
index نشان دادن بصورت الفبایی
indexed نشان دادن بصورت الفبایی
historicize بعنوان تاریخ نشان دادن
to screen a scene در روی پرده نشان دادن
earmark نشان کردن اختصاص دادن
reacts عکس العمل نشان دادن
display نشان دادن ابراز کردن
earmarks نشان کردن اختصاص دادن
react عکس العمل نشان دادن
give someone the green light چراغ سبز نشان دادن
chronogram نشان دادن سنوات تاریخی
reacted عکس العمل نشان دادن
overreact بیخود واکنش نشان دادن
overreacted بیخود واکنش نشان دادن
rogues رذالت و پستی نشان دادن
lay down the law <idiom> راه را به کسی نشان دادن
projects فاهر کردن نشان دادن
projected فاهر کردن نشان دادن
to do homage تکریم و وفاداری نشان دادن
to render homage تکریم و وفاداری نشان دادن
carry the torch <idiom> نشان دادن وفاداری به کسی
represents بیان کردن نشان دادن
give in <idiom> راه را به کسی نشان دادن
represented بیان کردن نشان دادن
represent بیان کردن نشان دادن
overreacting بیخود واکنش نشان دادن
phew برای نشان دادن بی تابی
overreacts بیخود واکنش نشان دادن
dogmatize تعصب مذهبی نشان دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com