Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
recondite
عمیق پیچیده
Other Matches
cisc
مجموعه دستورات پیچیده کامپیوتری طرحی از CPU که مجموعه دستورات آن شامل تعدادی دستورات طولانی و پیچیده است که نوشتن برنامه را ساده تر ولی سرعت اجرا را کندتر میکند
deepest
عمیق
deep
عمیق
deeper
عمیق
fathomless
عمیق
profound
عمیق
deep rooted
عمیق
grand opera
اپرای عمیق
profoundly
بطور عمیق
channelled
قسمت عمیق اب
channeling
قسمت عمیق اب
channeled
قسمت عمیق اب
inhalation
نفس عمیق
deep drawing
کشش عمیق
channel
قسمت عمیق اب
deep well
چاه عمیق
deep targets
هدفهای عمیق
depth charges
خرج عمیق
depth charge
خرج عمیق
deep percolation
نفوذ عمیق
deep hole drilling
سوراخ عمیق
canyons
دره عمیق
deep hole boring
سوراخ عمیق
deep fording
عبور از اب عمیق
suspiration
نفس عمیق
channels
قسمت عمیق اب
depth adjustment
تنظیم عمیق
in-depth
دقیق و عمیق
midnight
دل شب تاریکی عمیق
advance cracking
ترکهای عمیق
abysm
بسیار عمیق
abysses
بسیار عمیق
sopor
خواب عمیق
abyss
بسیار عمیق
pit type furnace
کوره عمیق
willie waught
جرعه عمیق
canyon
دره عمیق
heartstrings
احساسات عمیق
soaking pit
کوره عمیق
crevasses
شکاف عمیق
crevasse
شکاف عمیق
deep supporting fire
اتش پشتیبانی عمیق
ravine
دره تنگ و عمیق
ravines
دره تنگ و عمیق
clunks
صدای عمیق و تو خالی
To take a deep breath .
نفس عمیق کشیدن
deep charge
خرج عمیق دریایی
in a world of one's own
<idiom>
مشکل عمیق داشتن
deep fording
عبوراز پایاب عمیق
bathyal
مربوط به دریای عمیق
clunk
صدای عمیق و تو خالی
subsoil
شخم عمیق زدن
steepest
دارای شیب عمیق
heartstring
عمیق ترین احساسات دل
reconditely
بطور پوشیده یا عمیق
psychognosy
مطالعه عمیق روانی
psychognosis
مطالعه عمیق روانی
slow-wave sleep
[SWS]
خواب عمیق
[روانشناسی]
deep sleep
خواب عمیق
[روانشناسی]
to be dead asleep
در خواب عمیق بودن
pit type furnace
کوره نوع عمیق
subsoil ploughing
شخم گود یا عمیق
ebb tide
جریان جذر عمیق
suspire
نفس عمیق کشیدن
canon
دره عمیق وباریک
steep
دارای شیب عمیق
diving well
قسمت عمیق استخر
canons
دره عمیق وباریک
pit furnace crane
جراثقال کوره عمیق
deep hole boring machine
دستگاه مته سوراخ عمیق
total discharge
تخلیه الکتریکی عمیق
[در باتری]
bore hole pump
تلمبه توربینی چاه عمیق
plunges
گودال عمیق سرازیری تند
tarn
دریاچه عمیق وکوچک کوهستانی
plunged
گودال عمیق سرازیری تند
plunge
گودال عمیق سرازیری تند
depth-adjustment mechanism
طرز کار تنظیم عمیق
deep hole drilling machine
دستگاه مته سوراخ عمیق
deep minefield
میدان مین عمیق زیرابی
hungry
[تورفتگی طاقچه مانند در دیوار عمیق]
subcutis
عمیق ترین قسمت زیر پوست
heart strings
عمیق ترین احساسات دل رشته هایاریسمانهای دل
ruts
جای چرخ عمیق روی شوسه
rut
جای چرخ عمیق روی شوسه
intorted
در هم پیچیده
in a tangle
پیچیده
sophisticate
پیچیده
sigmoid
پیچیده
gordian
پیچیده
obscurant
پیچیده
tortile
پیچیده
revolute
پیچیده
restiform
پیچیده
crimpy
پیچیده
verticillate
پیچیده
implex
پیچیده
wreathy
پیچیده
metaphsical
پیچیده
crackly
پیچیده
wrapped
پیچیده
jigsaw
پیچیده
complexes
:پیچیده
complex
پیچیده
deep
<adj.>
پیچیده
complex
:پیچیده
indirect
پیچیده
abstruse
پیچیده
involved
پیچیده
jigsaws
پیچیده
complexes
پیچیده
perplexing
پیچیده
intricate
پیچیده
tangled
پیچیده
crabby
پیچیده
complicated
پیچیده
muffled
پیچیده
deep discharge
تخلیه الکتریکی عمیق
[مهندسی برق یا الکترونیک]
involute
پیچیده شدن
perplexingly
بطور پیچیده
ravel
چیز در هم پیچیده
reeling
نخ پیچیده بدورقرقره
convoluted
بهم پیچیده
wound
پیچیده شدن
wounding
پیچیده شدن
ballast
فرمولهای پیچیده
wounds
پیچیده شدن
interlaced
بهم پیچیده
reels
نخ پیچیده بدورقرقره
complicacy
کار پیچیده
reeled
نخ پیچیده بدورقرقره
reel
نخ پیچیده بدورقرقره
complicate
پیچیده کردن
complicates
پیچیده کردن
complicating
پیچیده کردن
rolled
چیز پیچیده
convolute
بهم پیچیده
complex system
سیستم پیچیده
complex system
سازگان پیچیده
complex multiplet
چندتایی پیچیده
rolls
چیز پیچیده
intricately
بطور پیچیده
perplexed
مبهوت پیچیده
twisted strata
لایههای پیچیده
writhen
درهم پیچیده
roll
چیز پیچیده
curly chip
براده پیچیده
complexities
پیچیده شدن
complexity
پیچیده شدن
I have thought long and hard about it.
خیلی عمیق و دراز مدت درباره اش فکر کردم.
entangle
گیرانداختن پیچیده کردن
can of worms
<idiom>
مشکل پیچیده وسردرگم
crump
پیچیده چین دار
microcircuit
مدار مجتمع پیچیده
volute
طومار پیچیده طوماری
unintelligible
پیچیده غیر صریح
sinistrorsal
چپ پیچ پیچیده از چپ براست
twisted pair
جفت پیچیده شده
the matter is perplexed
مطلب پیچیده است
complexly
بطور پیچیده یا مخلوط
convolve
بهم پیچیده شدن
sinistrorse
چپ پیچ پیچیده از چپ براست
simple
آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
simplest
آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
hassock
کلاله علف درهم پیچیده
simpler
آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
cisc
کامپیوتر مجموعه دستورالعملهای پیچیده
daedal
دارای هوش اختراع پیچیده
It is an extremely complicated problem.
مسأله بسیار پیچیده ایست
hassocks
کلاله علف درهم پیچیده
twisted pair cable
کابل زوج بهم پیچیده
complex instruction set computer
کامپیوتر مجموعه دستورالعملهای پیچیده
intricate design
نقش پیچیده، درهم و مشکل
plexiform
شبیه خزههای درهم پیچیده
plexus
چیزهای درهم پیچیده پیچیدگی
The human brain is a complex organ .
مغز انسان عضو پیچیده یی است
baluster-side
[شکلی شبیه بالشتک پیچیده شده]
quad
سیم چهارلای بهم پیچیده عایق
complementary metal oxide semiconductor
طرح مدار پیچیده و روش ساخت
cmos
طراحی مدار پیچیده و روشهای ساخت
quads
سیم چهارلای بهم پیچیده عایق
complex
بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
advanced
بسیار پیچیده و مشکل برای یادگیری
complexes
بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
diffusion
روش انتقال به سط وح زیرین مدار پیچیده
quadrangles
سیم چهار لای بهم پیچیده عایق
quadrangle
سیم چهار لای بهم پیچیده عایق
primitive
برای تولید اشکال پیچیده تر در برنامه گرافیکی
advanced
برنامهای با الگوهای پیچیده برای کاربر با تجربه
stop hit
ضد حمله شمشیربازضمن حرکات پیچیده حریف مهاجم
angle-volute
[طومار پیچیده شده در گوشه سرستون یونی و کرنتی]
DSP
مدار پیچیده مخصوص برای تغییر سیگنالهای دیجیتال
coordination
سازماندهی کارهای پیچیده همزمان کردن دو یا چند فرآیند
coordinate
سازماندهی کارهای پیچیده تا به طور کارا مناسب شوند
roller bandage
نوار دراز پیچیده که برای زخم بندی بکار میرود
primitive
تابع ابتدایی که برای تولید تابعهای پیچیده تر به کار می رود. 2-
buff stick
بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
tessellate
کاهش شکل پیچیده به مجموعهای از اشکال ساده تر معمولاگ مثلث
shields
کابل با دو سیم مسی عایق که دور هم پیچیده شده اند
shield
کابل با دو سیم مسی عایق که دورهم پیچیده شده اند
shields
کابل با دو سیم مسی عایق که دورهم پیچیده شده اند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com