Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
stand
عهده دارشدن موقعیت
Other Matches
cranked
دسته دارشدن
cranks
دسته دارشدن
crank
دسته دارشدن
nitration
نیتروژن دارشدن
spots
لکه دارشدن
cranking
دسته دارشدن
alkylation
الکیل دارشدن
spot
لکه دارشدن
undertakes
عهده دار شدن بر عهده گرفتن متعهد شدن
undertaken
عهده دار شدن بر عهده گرفتن متعهد شدن
undertake
عهده دار شدن بر عهده گرفتن متعهد شدن
cartesian coordinates
سیستم موقعیت که از دو بردار در جهت زاویه راست برای نمایش نقط های که با دو عدد امکان دهی شده است و موقعیت آن را میدهد تشکیل شده است
relative plot
موقعیت نسبی ناوها یاهواپیماها به هم ثبت نسبی موقعیت ناوها
air position
موقعیت هوایی موقعیت هوایی هواپیما
undertaking
عهده
responsibility
عهده
responsibilities
عهده
on
عهده
responsible
عهده دار
take over
به عهده گرفتن
afford
از عهده برآمدن
afforded
از عهده برامدن
affording
از عهده برامدن
affords
از عهده برامدن
cope
از عهده برامدن
coped
از عهده برامدن
acquit
از عهده برآمدن
charged
عهده دار
to be incapable
از عهده بر نیامدن
entrusted
عهده دار
take out
از عهده برامدن
incumbency
عهده داری
undertaking
به عهده گرفتن
copes
از عهده برامدن
charges
عهده دارکردن
copings
از عهده برامدن
charge
عهده دارکردن
charges
عهده داری
charge
عهده داری
drawn on
کشیده شدن عهده
assumes
عهده دار شدن
assume
عهده دار شدن
charge some one with
به عهده کسی گذاشتن
at owner's risks
ریسک به عهده مالک
I am not up to it . It is beyond my control. I cannot cope .
از عهده من خارج است
drawen on the national bank
عهده بانک ملی
be up to
به عهده کسی بودن
draws
کشیده شدن عهده
draw
کشیده شدن عهده
guarantee
عهده دار شدن
guaranteed
عهده دار شدن
guarantees
عهده دار شدن
sponsorship
عهده گیری اعانت
catalytic hydrogenation
هیدروژن دار کردن کاتالیزوری هیدروژن دارشدن کاتالیزوری
caveat subscriptor
مسئولیت به عهده عضو میباشد
carrier's risk
خطرات به عهده حمل کننده
take the chair
ریاست انجمنی را بر عهده داشتن
hold the fort
<idiom>
از عهده کاری شاق برآمدن
carrige forward
کرایه به عهده گیرنده کالا
answer
جواب دادن از عهده برامدن
answered
جواب دادن از عهده برامدن
duties on buyer's account
حقوق گمرکی به عهده خریداراست
emprise
تقریر عهده دار شدن
answers
جواب دادن از عهده برامدن
answering
جواب دادن از عهده برامدن
draw on
عهده کسی برات کشیدن
acquitting
از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
monopolylogue
نمایشی که در ان یک تن عهده دارچند بخش است
He wI'll give a good account of himself.
خوب از عهده اینکار برخواهد آمد
cashier's check
چکی که بانک عهده خود بکشد
To assume office .
عهده دار مقامی ( سمتی ) شدن
the burden of proof rests with
اثبات ادعا بر عهده مدعی است
the burden of proof rests of claimant
بار اثبات بر عهده شاکی است
acquits
از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
see one's way clear to do something
<idiom>
احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
owner's risk
خطر یاخطرات به عهده صاحب کالا
to bear any customs duties
هر گونه عوارض گمرکی را به عهده گرفتن
(in) charge of something
<idiom>
مسئولیت کار یاکسانی را به عهده داشتن
carrier's risk
ریسک به عهده شرکت حمل ونقل
carry the ball
<idiom>
قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
to bear all customs duties and taxes
تمام عوارض گمرکی و مالیات را به عهده گرفتن
bisque
امتیاز تعادلی که زمان استفاده از ان به عهده بازیگراست
I shall personally undertake tht you make a profit.
من شخصا" به عهده می گیرم که شما سود ببرید
primary
کانالی که ارسسال داده را بین دو وسیله بر عهده دارد
He undertook the primiership at the age of eighty.
درهشتاد سالگی عهده دار سمت نخست وزیری شد
tenantable repair
تعمیراتی که بر عهده مستاجراست تعمیرات جزیی عین مستاجره
tackle
از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackling
از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackled
از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
parlementaire
کسی که بین طرفین متحاربین مبادله پیام را به عهده دارد
tackles
از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
hanging committee
انجمنی که عهده دارچسباندن یا اویختن عکس هایی درنمایش باشند
devices
برنامه یا تابعی که مدیریت وسیله ورودی / خروجی یا جانبی را بر عهده دارد
at owner's risk
معامله با قید این که هر گونه خسارت به عهده صاحب جنس باشد
device
برنامه یا تابعی که مدیریت وسیله ورودی / خروجی یا جانبی را بر عهده دارد
profit centre
قسمتی از سازمان که مسئولیت محاسبه هزینه هاو درامدها را به عهده دارد
locations
موقعیت
lodgment
موقعیت
berth
موقعیت جا
lodgment or lodge
موقعیت
condition
موقعیت
occasion
موقعیت
occasions
موقعیت
occasioning
موقعیت
location
موقعیت
occasioned
موقعیت
positioned
موقعیت
orientation
موقعیت
sites
موقعیت
sited
موقعیت
site
موقعیت
situations
موقعیت
situation
موقعیت
berthed
موقعیت جا
berths
موقعیت جا
position
موقعیت
berthing
موقعیت جا
situs
موقعیت
line of position
خط موقعیت
endo position
موقعیت اندو
page orientation
موقعیت صفحه
circumstantial
مربوط به موقعیت
d. of a situation
موقعیت باریک
exoposition
موقعیت اگزو
firing position
موقعیت احتراق
bit position
موقعیت ذره
advantage ground
موقعیت خوب
ground position
موقعیت زمینی
monopoly position
موقعیت انحصاری
benzylic position
موقعیت بنزیلی
situation
موقعیت حالت
situations
موقعیت حالت
positioning
تثبیت موقعیت
case
وضعیت موقعیت
cases
وضعیت موقعیت
footing
موقعیت وضع
forward position
موقعیت رو به جلو
orientation
تشخیص موقعیت
orientation
تعیین موقعیت
status
اهمیت یا موقعیت
lie
موقعیت چگونگی
lied
موقعیت چگونگی
lies
موقعیت چگونگی
configuration
وضعیت یا موقعیت
configurations
وضعیت یا موقعیت
storage location
موقعیت انباره
stimulus situation
موقعیت محرک
position
شکل موقعیت
positioned
شکل موقعیت
sign position
موقعیت علامت
rest position
موقعیت سکون
razor edge
موقعیت بحرانی
radar location
موقعیت رادار
print position
موقعیت چاپ
point guard
موقعیت گارد
position finding
موقعیت یابی
situation of a building
موقعیت ساختمان
position buoy
بویه موقعیت
pertinence
موقعیت شایستگی
point
محل یا موقعیت
social status
موقعیت اجتماعی
pertinence or nency
دخل موقعیت
social situation
موقعیت اجتماعی
plot
نقطه موقعیت
plots
نقطه موقعیت
pertinency
موقعیت شایستگی
plotted
نقطه موقعیت
golden opportunity
<idiom>
موقعیت طلایی وعالی
d. situation
موقع یا موقعیت باریک
opportuneness
موقعیت موقع بودن
positional
وابسته به موقعیت یامقام
flage pole position
موقعیت میله پرچمی
hold one's own (in an argument)
<idiom>
دفاع از موقعیت خود
upwell
موقعیت بهتری یافتن
space orientation
موقعیت یابی فضایی
spatial orientation
موقعیت یابی فضایی
vacancy
موقعیت شغلی آزاد
compass bearing
موقعیت برحسب قطبنما
pinch
موقعیت باریک سربزنگاه
trim
موقعیت قایق دراب
stationed
موقعیت اجتماعی وضع
trimmest
موقعیت قایق دراب
circumstances
شرط موقعیت تشریفات
trims
موقعیت قایق دراب
whiteout
عدم تشخیص موقعیت
whiteouts
عدم تشخیص موقعیت
station
موقعیت اجتماعی وضع
iam ill bested
موقعیت بدی دارم
blows
هدر دادن موقعیت
pinches
موقعیت باریک سربزنگاه
stations
موقعیت اجتماعی وضع
blow
هدر دادن موقعیت
bowsprit position
موقعیت دکل خوابیده
downward
به طرف یک موقعیت پایین تر
occasions
سبب موقعیت باعث شدن
grid
موقعیت اتومبیلها در شروع مسابقه
standing
موقعیت تیم در جدول مسابقه ها
grids
موقعیت اتومبیلها در شروع مسابقه
para director
هدایت کننده به موقعیت پارا
toties quoties
هر چند بار که موقعیت اقتضاکند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com