English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
standard عیار قانونی استاندارد مقرر
standards عیار قانونی استاندارد مقرر
Other Matches
standarize با نمونه یا عیار قانونی مطابقت کردن استاندارد کردن
standards مقرر قانونی
standard مقرر قانونی
statutory قانونی مقرر
monetary stand عیار قانونی مسکوکات
ieee سیستم استاندارد شبکه Token Ring که توسط IBM به صورت استاندارد بیان شده
document روش استاندارد برای ارسال و ذخیره سازی متن ها و تصاویر روی شبکه بخشی از استاندارد IBM SNA
documented روش استاندارد برای ارسال و ذخیره سازی متن ها و تصاویر روی شبکه بخشی از استاندارد IBM SNA
documenting روش استاندارد برای ارسال و ذخیره سازی متن ها و تصاویر روی شبکه بخشی از استاندارد IBM SNA
to lay down a rule قانونی را درست کردن قانونی را وضع نمودن
international standards organization طرح شبکه استاندارد ISO که به صورت لایهای است و هر لایه کار مخصوصی دارد و به سیستمهای مختلف امکان ارتباط میدهد البته در صورتی که مط ابق با استاندارد باشند
POSIX استاندارد که یک سری سرویس سیستم عامل را شامل میشود. نرم افزاری که با استاندارد DOSIX کار میکند و بین سخت افزارها ارسال میشود
extend گروهی ازتولیدکنندگان PC که انجمنی برای پیشبرد استاندارد تک بیتی به عنوان یک رقیب برای استاندارد باس MAC توسط IBM تشکیل داده اند
extending گروهی ازتولیدکنندگان PC که انجمنی برای پیشبرد استاندارد تک بیتی به عنوان یک رقیب برای استاندارد باس MAC توسط IBM تشکیل داده اند
extends گروهی ازتولیدکنندگان PC که انجمنی برای پیشبرد استاندارد تک بیتی به عنوان یک رقیب برای استاندارد باس MAC توسط IBM تشکیل داده اند
PHIGS برنامه واسط استاندارد بین نرم افزار و آداپتور گرافیکی که از مجموعهای از دستورات استاندارد برای رسم و تغییر تصاویر دو بعدی و سه بعدی تشکیل شده است
source استاندارد IEEE , IBM وغیره IBM و غیر IBM نوع Taken Ring امکان استاندارد bridge می دهند تا داده را ردو بدل کنند
automatic release date تاریخ انقضای عمر قانونی وسایل سررسید عمر قانونی
globetrotters عیار
alloy عیار
alloys عیار
rover عیار
errant عیار
fineness عیار
long headed عیار
globetrotter عیار
carat عیار
carats عیار
subtil عیار
look into عیار گرفتن
inspect عیار گرفتن
titles عیار عوض
title عیار عوض
survey عیار گرفتن
study عیار گرفتن
dissect [analyse] عیار گرفتن
scrutinize عیار گرفتن
assayer صاحب عیار
explore عیار گرفتن
assays عیار گرفتن
check عیار گرفتن
bolt [examine] عیار گرفتن
plate mark نشان عیار
determine عیار گرفتن
enquire into عیار گرفتن
pucka تمام عیار
pukka تمام عیار
assay عیار گرفتن
investigate عیار گرفتن
examine عیار گرفتن
assay عیار گرفتن
analyze [American] عیار گرفتن
analyse [British] عیار گرفتن
base ore کانه کم عیار
full-scale تمام عیار
dyed-in-the-wool تمام عیار
fineness عیار فلزات
sterling تمام عیار
evaluate عیار گرفتن
full scale تمام عیار
titration تعیین عیار
gold carats f. زرهیجده عیار
statutory مقرر
statutory law مقرر
instructions مقرر
instruction مقرر
regulars مقرر
regular مقرر
due مقرر
legitimate عذر قانونی قانونی
legitimated عذر قانونی قانونی
legitimating عذر قانونی قانونی
legitimates عذر قانونی قانونی
perfects بی عیب تمام عیار
hallmarks انگ نشانه عیار
assays عیار گرفتن سنجش
perfect بی عیب تمام عیار
perfected بی عیب تمام عیار
hallmark انگ نشانه عیار
assay عیار گرفتن سنجش
full bodied money پول تمام عیار
hip and thigh یکسره تمام عیار
perfecting بی عیب تمام عیار
pixing the coin سنجش عیار سکه
default در موعد مقرر
defaulted در موعد مقرر
regulars معین مقرر
defaulting در موعد مقرر
defaults در موعد مقرر
enactive مقرر دارنده
relevant time موعد مقرر
provision مقرر کردن
regular معین مقرر
govern مقرر داشتن
governed مقرر داشتن
governs مقرر داشتن
adjudge مقرر داشتن
provides مقرر داشتن
provide مقرر داشتن
courier station مقرر پیک
agreed time موعد مقرر
due date موعد مقرر
thetical مقرر معین
pass a resolution مقرر داشتن
thetic مقرر معین
due لازم مقرر
prescript مقرر شده
holergasia روان پریشی تمام عیار
bullion شمش فلزات با عیار معین
alloys عیار زدن معتدل کردن
alloy عیار زدن معتدل کردن
full bodied gold coin سکه طلای تمام عیار
preordain قبلا مقرر داشتن
by work کار غیر مقرر
adjudged مقرر داشتن دانستن
adjudges مقرر داشتن دانستن
adjudging مقرر داشتن دانستن
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
code قانون قاعده مقرر
foreordinate از پیش مقرر کردن
foreordain از پیش مقرر کردن
assigns مقرر داشتن گماشتن
exceed the deadline گذشتن از مهلت مقرر
assign مقرر داشتن گماشتن
assigning مقرر داشتن گماشتن
assigned مقرر داشتن گماشتن
authorized stoppage برداشت قانونی از حقوق افرادکسورات قانونی از حقوق
He was every inch a frenchman. اویک فرانسوی تمام عیار بود
titrate عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
beau ideal زیبای تمام عیار کمال مطلوب
award مقرر داشتن اعطا کردن
resolves مقرر داشتن تصمیم گرفتن
awarded مقرر داشتن اعطا کردن
awarding مقرر داشتن اعطا کردن
awards مقرر داشتن اعطا کردن
The deadline is coming closer. مهلت مقرر نزدیکتر می شود.
resolve مقرر داشتن تصمیم گرفتن
avouch مقرر داشتن تصدیق و تایید کردن
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
The prescribed time - limit expires tomorrow . مهلت مقرر فردا منقضی می شود
ODI واسط استاندارد معرفی شده توسط Novell برای کارت واسط شبکه که به کاربران امکان میدهد فقط یک درایور شبکه داشته باشند که با تمام کارتهای واسط شبکه کار میکند. استاندارد پیش از یک پروتکل را پشتیبانی میکند. مثل IPX و NetBEUI
essoin بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
anticipation سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
cash discount تخفیف مخصوص خریداری که وجه را در موعد مقرر بپردازد
over crowding تعداد ساکنین از میزانی که قانون مسکن مقرر داشته است
The City Council has decreed that all dogs must be kept on a leash there. شورای شهر مقرر کرده است که تمام سگ ها باید با افسار بسته شوند .
qualified indorsement فهرنویسی برات یا سفته با ذکرمطلبی که مسئوولیت فهرنویس را نسبت به ان چه قانون مقرر داشته است محدودتر یا وسیعتر کند
accelerated depreciation استهلاک زودرس [روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
In the fullness lf time . به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
modulus استاندارد
canonical استاندارد
high and dry <idiom> استاندارد
standard استاندارد
standards استاندارد
dialect ی در زبان استاندارد
standards استاندارد همگون
dialects ی در زبان استاندارد
standard specification مقررات استاندارد
standard specification دستورات استاندارد
frequency standard استاندارد فرکانس
standard bar میله استاندارد
standard solution محلول استاندارد
standard rate نرخ استاندارد
standardising استاندارد نمودن
normal temperature and pressure شرایط استاندارد
standard price قیمت استاندارد
standard pitch گام استاندارد
substandard زیر استاندارد
standard استاندارد همگون
standardization استاندارد سازی
standard class درجه استاندارد
magnetic standard اهنربای استاندارد
standard of living استاندارد زندگی
table lamp لامپ استاندارد
standard function تابع استاندارد
standard atmosphere اتمسفر استاندارد
secondary standard استاندارد ثانویه
standard section پروفیل استاندارد
standardised استاندارد نمودن
standardises استاندارد نمودن
standard cell پیل استاندارد
standard condition شرایط استاندارد
standards of living استاندارد زندگی
standardize استاندارد نمودن
standard pascal پاسکال استاندارد
standard costs هزینههای استاندارد
standard measure اندازه استاندارد
standard candle شمع استاندارد
atmosphere اتمسفر استاندارد جو
boilerplate متن استاندارد
standard interface رابط استاندارد
standardized استاندارد شده
standard error خطای استاندارد
primary standard استاندارد اولیه
basic standard cost قیمت استاندارد
traditional chess شطرنج استاندارد
silver standard استاندارد نقره
atmospheres اتمسفر استاندارد جو
basic standard استاندارد اولیه
standardizes استاندارد نمودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com