English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
That was a very good meal. غذای خیلی خوبی بود.
Other Matches
she has a well poised head وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
i am very keen on going there من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
paint oneself into a corner <idiom> گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
go great guns <idiom> موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
microfilms فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
very low frequency فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
rattling خیلی تند خیلی خوب
ponderous خیلی سنگین خیلی کودن
entree غذای اصلی
dinette غذای گرم
sops غذای مایع
antipasto غذای اشتهااور
cornmeal غذای ذرت
meats غذای اصلی
restorative food غذای مقوی
luncheons غذای مفصل
luncheon غذای مفصل
chicken feed غذای جوجه
seafood غذای دریایی
when in season غذای فصل
dish of the day غذای روز
meat غذای اصلی
shore dinner غذای دریایی
health foods غذای سالم
health food غذای سالم
stinkpot غذای بدبو
sop غذای مایع
spirilual nutriment غذای روحانی
junk food غذای ناسالم
sweetmeat غذای شیرین
plant food غذای گیاهی
birdseed غذای پرندگان
junk foods غذای ناسالم
potluck غذای مختصر
plant food غذای گیاه
primeness خوبی
goodliness خوبی
niceness خوبی
wellness خوبی
admirableness خوبی
agreeability خوبی
Excellency خوبی
goodness خوبی
Excellencies خوبی
agreeableness خوبی
charmingness خوبی
nicety خوبی
niceties خوبی
boarded غذای روی میز
stenophagous غذای محدود خوار
chopsuey نوعی غذای چینی
board غذای روی میز
set menu صورت غذای هر روزه
debilitant غذای ضعیف کننده
Oily skin (food). پوست ( غذای ) چرب
Frozen meat ( food ) . گوشت ( غذای ) یخ زده
Good wholesome food . غذای سالم وکامل
chow mein نوعی غذای چینی
gastronomist متخصص غذای لذیذ
a special menu صورت غذای مخصوص
fondu نوعی غذای سویسی
I made a decent profit. سود خوبی بر دم
good wishes ارزوی خوبی
gracing زیبایی خوبی
excellence خوبی تفوق
graces زیبایی خوبی
poverty is a good test خوبی است
fineness لطافت خوبی
lambhood بره خوبی
the watch is warranted خوبی ساعت
the work was well paid پول خوبی
with the best of them <idiom> به خوبی هرکس
as good as بهمان خوبی
bovarism بوواری خوبی
our library is well stocked خوبی دارد
graced زیبایی خوبی
grace زیبایی خوبی
a nice guy آدم خوبی
epicurus و خوبی است
a nice guy مرد خوبی
to toy with one's food با غذای خود بازی کردن
Rice is a wholesome food . برنج غذای کاملی است
food container فرف غذای قابل حمل
speciality of the house غذای مخصوص طبخ منزل
sloshes غذای چسبناک مشروب لزج
bakemeat شیرینی اردی غذای پخته
baked meat شیرینی اردی غذای پخته
progressive cookery پخت تدریجی غذای یکان
slosh غذای چسبناک مشروب لزج
sloshing غذای چسبناک مشروب لزج
He writes well . he wields a formidable pen . قلم خوبی دارد
cash cow <idiom> منبع خوبی از پول
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
kick up one's heels <idiom> زمان خوبی داشتن
out of kilter <idiom> دربالانس خوبی نبودن
worse for wear <idiom> نهبه خوبی جدیدتر
He pocketed a tidy sum. پول خوبی به جیب زد
they put up a good fight جنگ خوبی کردند
feel like a million dollars <idiom> احساس خوبی داشتن
what a nice man he is! چه ادم خوبی است !
maintains به خوبی مراقبت شده
maintained به خوبی مراقبت شده
He is a good ( nice ) fellow(guy) اوآدم خوبی است
maintain به خوبی مراقبت شده
Both of us will make a good team. ما دو تا تیم خوبی میسازیم.
casseroles نوعی غذای مرکب از گوشت وارد
ravioli نوعی غذای ایتالیایی از گوشت و نشاسته
succotash غذای مرکب از لوبیا ومغزذرت پخته
mawkish حالت تهوع نسبت به غذای بدمزه
casserole نوعی غذای مرکب از گوشت وارد
agape غذای سبک پس ار جشنی در کلیسا [دین]
An apple a day keeps the doctor away. <proverb> غذای خوب طبیب را فراری می دهد.
entremets غذای لذید اضافه بر برنامه معمولی
underfeed غذای غیر کافی خوردن یا دادن
emergency خیلی خیلی فوری
emergencies خیلی خیلی فوری
Good number ! حقه [نمایش] خوبی بود!
I got good marks in the exams . نمرات خوبی درامتحان آوردم
What find bath. عجب حمام خوبی است
have an eye for <idiom> سلیقه خوبی درچیزی داشتن
bite the hand that feeds you <idiom> جواب خوبی را با بدی دادن
to pocket a tidy sum <idiom> پول خوبی به جیب زدن
She made a good wife. اوزن خوبی ازآب درآمد
It has been a very enjoyable stay. اقامت بسیار خوبی داشتیم.
he has a fine p in the town اوخانه خوبی در شهر دارد
She has been a good wife to him. همسر خوبی برایش بوده
He has a good permanent job. شغل ثابت خوبی دارد
he is a bad husband خانه دار خوبی نیست
to set a good example سرمشق خوبی گذاشتن یا شدن
live it up <idiom> روز خوبی راداشته باشید
It is avery good ( an original ) idea. فکر بسیار خوبی است
The food was not fit to eat. غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
for half board برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
I revisited her recipe. من دستور کار [غذای] او [زن] را دوباره بکار بردم.
paragons مقیاس رفعت و خوبی نمونه کامل
paragon مقیاس رفعت و خوبی نمونه کامل
get to first base <idiom> موفق بودن ،شروع خوبی راداشتند
fizzle out <idiom> خراب شدن بعداز شروع خوبی
quality ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
He has a poor service record in this company. دراین شرکت بی سابقه خوبی ندارد
qualities ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
well handled بطرز خوبی مورد عمل قرارگرفته
we went for a good round گشت خوبی زده برگشتیم به خانه
jim dandy ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
This is a good residential are ( neighbourhood ) . اینجا محل ( محله ) مسکونی خوبی است
He has a strong punch. ضرب دست خوبی دارد ( مشت قوی )
coloury دارای رنگی که نماینده خوبی کالایی است
He left a great name behid him . نام خوبی از خود بجای گذاشت ( پس از مرگ )
broth غذای مایعی مرکب از گوشت یاماهی وحبوبات وسبزیهای پخته
slopped غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
He warned he would go on a termless hunger strike. او [مرد] هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
slopping غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
slop غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
organizations روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
blessing in disguise <idiom> [چیز خوبی که در ظاهری نه چندان خوب قرار دارد]
organisations روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
We all think he is very nice. ما همه فکر می کنیم که او [مرد] آدم خوبی است.
organization روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
puffs دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
puffing دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
puff دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
beauty is in the eyes of the beholder <proverb> اگر بر دیده مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی
optical طرح حرف که توسط خواننده OCR به خوبی قابل خواندن است
graphics UDV مصخصو که تصاویر گرافیکی رنگی و با resolution را به خوبی متن نشان میدهد
utilitarianism بر اساس این مکتب معیار سنجش همه چیزحداکثر خوبی و فایده برای حداکثر تعداد اشخاص است
dark bulb نوعی لامپ اشعه کاتدی که هنگام خاموش بودن سیاه بنظر می رسد و به تصاویرویدئویی وضوح خوبی میدهد
munchies [Colloquial] غذای برای ریز ریز خوردن [مانند تخمه یا پسته]
letter quality printing چاپ با چاپگر matrix-dot که نوشتار با کیفیت بهتر دارد به خوبی ماشین تایپ با افزایش فاصله بین نقاط
hunger strikes اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
hunger strike اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
aniline رنگ شیمایی آنیلینی که ارزان قیمت بوده ولی ثبات رنگی خوبی ندارد لذا مناسب رنگرزی فرش نیست
the end sanctifies the means خوبی وبدی وسائل رسیدن بمقصودی پس از رسیدن به ان مقصودمعلوم میشود
He's a good director but he doesn't bear [stand] comparison with Hitchcock. او [مرد ] کارگردان خوبی است اما او [مرد] قابل مقایسه با هیچکاک نیست.
He shoots well خوب تیر می اندازد ( تیر انداز خوبی است )
onion skin پوست پیاز [از این رنگینه طبیعی برای تهیه رنگ زرد نخودی استفاده می شود اگرچه ثبات رنگی خوبی ندارد.]
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
the well was a bad producer ان چاه یک چاه نفت خیز خوبی نبود
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
Energy Star استانداردی در صفحه نمایش کامپیوتر یا سایر وسایل الکتریکی برای اینکه بگوید محصول به خوبی طراحی شده است و الکتریسیته را هدر نمیدهد
Farahan فراهان [این ناحیه در استان مرکزی با بافت های هراتی، میناخانی و گل حنائی در قرن نوزدهم میلادی بازار جهانی خوبی داشته و شاخص آن استفاده از پودهای آبی و صورتی بوده است.]
dead wool پشم مرده [که از بدن حیوان مرده یا ذبح شده توسط مواد شیمیایی جدا شده و خاصیت رنگ پذیری خوبی ندارد.]
abysmal <adj.> خیلی بد
dumpiness خیلی
far and away خیلی
damn خیلی
very little خیلی کم
for long خیلی
not a few خیلی ها
villainous خیلی بد
many خیلی
copious خیلی
dammit خیلی
ten خیلی
routh خیلی
highly خیلی
very خیلی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com