English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 151 (7 milliseconds)
English Persian
Good wholesome food . غذای سالم وکامل
Other Matches
health food غذای سالم
health foods غذای سالم
levy in mess نام نویسی از مردمان سالم برای جنگ بسیج مردمان سالم به طور اجباری
Sound mind in a sound body. <proverb> عقل سالم در بدن سالم.
high order detonation انفجار انی وکامل
From A to Z. In every deatail. از سیر تا پیاز (جامع وکامل )
mock up مدلی باندازه طبعی وکامل برای مطالعه وازمایش
scot-free سالم
scot free سالم
pert سالم
hale سالم
lucid سالم
healthful سالم
safe سالم
in a good state of health سالم
out of the wood سالم
soundable سالم
safest سالم
safes سالم
safer سالم
whole سالم
intact سالم
soundest سالم
sounds سالم
sicker سالم
valid سالم
healthy سالم
healthiest سالم
salubrious سالم
sounded سالم
well سالم
wells سالم
sound سالم
healthier سالم
halely بطور سالم
syntropy پیوند سالم
A healthy recreation . Good clean fun. تفریحات سالم
healthily بطور سالم
sound money پول سالم
with a whole skin پی گزند سالم
clear timber چوب سالم
wholesomeness سالم و بی خطر
salutary سالم ومغذی
Is everything all right? سالم هستی؟
unclean غیر سالم
All right? سالم هستی؟
sane سالم معقول
wholesome سالم و بی خطر
saner سالم معقول
sanest سالم معقول
ablebodied <adj.> سالم و تندرست
intact سالم کامل
shore dinner غذای دریایی
potluck غذای مختصر
plant food غذای گیاه
plant food غذای گیاهی
restorative food غذای مقوی
dish of the day غذای روز
spirilual nutriment غذای روحانی
when in season غذای فصل
junk foods غذای ناسالم
seafood غذای دریایی
sweetmeat غذای شیرین
stinkpot غذای بدبو
junk food غذای ناسالم
cornmeal غذای ذرت
antipasto غذای اشتهااور
meats غذای اصلی
meat غذای اصلی
sops غذای مایع
sop غذای مایع
dinette غذای گرم
luncheon غذای مفصل
entree غذای اصلی
chicken feed غذای جوجه
birdseed غذای پرندگان
luncheons غذای مفصل
survived <past-p.> جان سالم به در بردن
wholesore گوارا سالم سودمند
In good condition (health). سالم وبی عیب
wooden round گلوله سالم و بادوام
compos mentis دارای عقل سالم
unsullied مسموم نشده-سالم
soundly بطور صحیح و سالم
to ride out سالم بیرون رفتن از
peart سالم وبا روح
unhealthy غیر سالم بیمار
incorrupt سالم کردن درستکارکردن
wooden bomb بمب سالم و بادوام
bonnily بطور سالم وخوشحال
Oily skin (food). پوست ( غذای ) چرب
set menu صورت غذای هر روزه
board غذای روی میز
a special menu صورت غذای مخصوص
Frozen meat ( food ) . گوشت ( غذای ) یخ زده
fondu نوعی غذای سویسی
chow mein نوعی غذای چینی
boarded غذای روی میز
chopsuey نوعی غذای چینی
stenophagous غذای محدود خوار
gastronomist متخصص غذای لذیذ
debilitant غذای ضعیف کننده
embonpoint دارای مزاج سالم و خوب
well-balanced سالم سلیم موزون باقرینه
To be sound in wind and limb. جسما" سالم وقوی بودن
well balanced سالم سلیم موزون باقرینه
sloshing غذای چسبناک مشروب لزج
sloshes غذای چسبناک مشروب لزج
slosh غذای چسبناک مشروب لزج
to toy with one's food با غذای خود بازی کردن
bakemeat شیرینی اردی غذای پخته
Rice is a wholesome food . برنج غذای کاملی است
baked meat شیرینی اردی غذای پخته
speciality of the house غذای مخصوص طبخ منزل
progressive cookery پخت تدریجی غذای یکان
That was a very good meal. غذای خیلی خوبی بود.
food container فرف غذای قابل حمل
duration مدت زمانی که چیزی سالم می ماند
It remained intact. سالم ودست نخورده باقی مانده
agape غذای سبک پس ار جشنی در کلیسا [دین]
ravioli نوعی غذای ایتالیایی از گوشت و نشاسته
casseroles نوعی غذای مرکب از گوشت وارد
casserole نوعی غذای مرکب از گوشت وارد
mawkish حالت تهوع نسبت به غذای بدمزه
An apple a day keeps the doctor away. <proverb> غذای خوب طبیب را فراری می دهد.
underfeed غذای غیر کافی خوردن یا دادن
succotash غذای مرکب از لوبیا ومغزذرت پخته
entremets غذای لذید اضافه بر برنامه معمولی
sound [arguments, data, figures] <adj.> درست [بی عیب ] [سالم ] [استدلال . داده ها . اعداد]
I revisited her recipe. من دستور کار [غذای] او [زن] را دوباره بکار بردم.
The food was not fit to eat. غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
for half board برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
return to base بازگشت هواپیما به پایگاه به طور سالم هواپیمای بازگشتی
you do not seem well گویا حالتان خوش نیست سالم بنظر نمیایید
demands of providing healthy living and working conditions خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
broth غذای مایعی مرکب از گوشت یاماهی وحبوبات وسبزیهای پخته
slop غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
slopped غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
slopping غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
He warned he would go on a termless hunger strike. او [مرد] هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
homeopathy معالجه امراض بوسیله تجویزدارویی که دراشخاص سالم علائم ان مرض را بوجوداورد
puffs دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
puffing دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
puff دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
Sophrosyne وضعیت سالم ذهن توصیف شده با خویشتنداری اعتدال و آگاهی عمیق از نفس حقیقی که به شادی واقعی منجر میشود
munchies [Colloquial] غذای برای ریز ریز خوردن [مانند تخمه یا پسته]
usura maritima دادن وام با بهره سنگین به مالک کشتی که در صورت سالم برگشتن کشتی قابل وصول است
hunger strike اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
hunger strikes اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
xmodem یک پروتکل انتقال فایل غیرهمزمان برای کامپیوترهای شخصی که انتقال سالم فایل ها را از طریق سیستم تلفن اسان تر می سازد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com