English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 80 (6 milliseconds)
English Persian
junk food غذای ناسالم
junk foods غذای ناسالم
Other Matches
morbid ناسالم
unsound ناسالم
insanitary ناسالم
unhealthy ناسالم
unhealthy diet تغذیه ناسالم
to eat an unhealthy diet خوردن تغذیه ناسالم
health food غذای سالم
antipasto غذای اشتهااور
meats غذای اصلی
cornmeal غذای ذرت
dinette غذای گرم
entree غذای اصلی
dish of the day غذای روز
health foods غذای سالم
seafood غذای دریایی
sweetmeat غذای شیرین
stinkpot غذای بدبو
spirilual nutriment غذای روحانی
shore dinner غذای دریایی
potluck غذای مختصر
plant food غذای گیاه
plant food غذای گیاهی
when in season غذای فصل
meat غذای اصلی
luncheons غذای مفصل
luncheon غذای مفصل
sops غذای مایع
sop غذای مایع
birdseed غذای پرندگان
restorative food غذای مقوی
chicken feed غذای جوجه
Oily skin (food). پوست ( غذای ) چرب
Good wholesome food . غذای سالم وکامل
Frozen meat ( food ) . گوشت ( غذای ) یخ زده
set menu صورت غذای هر روزه
a special menu صورت غذای مخصوص
stenophagous غذای محدود خوار
debilitant غذای ضعیف کننده
fondu نوعی غذای سویسی
chow mein نوعی غذای چینی
gastronomist متخصص غذای لذیذ
chopsuey نوعی غذای چینی
board غذای روی میز
boarded غذای روی میز
speciality of the house غذای مخصوص طبخ منزل
That was a very good meal. غذای خیلی خوبی بود.
progressive cookery پخت تدریجی غذای یکان
bakemeat شیرینی اردی غذای پخته
to toy with one's food با غذای خود بازی کردن
sloshing غذای چسبناک مشروب لزج
sloshes غذای چسبناک مشروب لزج
baked meat شیرینی اردی غذای پخته
food container فرف غذای قابل حمل
slosh غذای چسبناک مشروب لزج
Rice is a wholesome food . برنج غذای کاملی است
An apple a day keeps the doctor away. <proverb> غذای خوب طبیب را فراری می دهد.
agape غذای سبک پس ار جشنی در کلیسا [دین]
mawkish حالت تهوع نسبت به غذای بدمزه
casseroles نوعی غذای مرکب از گوشت وارد
casserole نوعی غذای مرکب از گوشت وارد
entremets غذای لذید اضافه بر برنامه معمولی
succotash غذای مرکب از لوبیا ومغزذرت پخته
ravioli نوعی غذای ایتالیایی از گوشت و نشاسته
underfeed غذای غیر کافی خوردن یا دادن
I revisited her recipe. من دستور کار [غذای] او [زن] را دوباره بکار بردم.
The food was not fit to eat. غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
for half board برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
slopping غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
broth غذای مایعی مرکب از گوشت یاماهی وحبوبات وسبزیهای پخته
slopped غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
slop غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
He warned he would go on a termless hunger strike. او [مرد] هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
puff دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
puffs دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
puffing دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
munchies [Colloquial] غذای برای ریز ریز خوردن [مانند تخمه یا پسته]
hunger strike اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
hunger strikes اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com