English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
Other Matches
purging غرامت دادن جریمه دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
compensation غرامت عوض دادن
compensations غرامت عوض دادن
indemnify صدمه زدن به غرامت دادن
salvaging مالی را از خطرنجات دادن
salvaged مالی را از خطرنجات دادن
salvage مالی را از خطرنجات دادن
salvages مالی را از خطرنجات دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
finance company شرکت تامین مالی
pays جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
paying جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pay جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
deficit financing تامین مالی از راه کسر بودجه
distress توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
distresses توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
provident fund وجوه متراکم شده برای تامین مالی دوره بازنشستگی
flag جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
flags جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
feedback اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
embellished ارایش دادن زینت دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
promotes ترفیع دادن ترویج دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
promotes ترفیع دادن درجه دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
embellishing ارایش دادن زینت دادن
cure شفا دادن بهبودی دادن
order سفارش دادن دستور دادن
houses منزل دادن پناه دادن
compensates پاداش دادن عوض دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
compensated پاداش دادن عوض دادن
informing اطلاع دادن گزارش دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
embellish ارایش دادن زینت دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
plating اب دادن روکش فلز دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
informs اطلاع دادن گزارش دادن
promoted ترفیع دادن ترویج دادن
cured شفا دادن بهبودی دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
compensate پاداش دادن عوض دادن
housed منزل دادن پناه دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
expands توسعه دادن بسط دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
relate گزارش دادن شرح دادن
relates گزارش دادن شرح دادن
instructs دستور دادن اموزش دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
insult فحش دادن دشنام دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
incise چاک دادن شکاف دادن
incised چاک دادن شکاف دادن
incises چاک دادن شکاف دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
lends عاریه دادن اجاره دادن
instructed دستور دادن اموزش دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
prefers ترجیح دادن برتری دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
prefer ترجیح دادن برتری دادن
instruct دستور دادن اموزش دادن
massages ماساژ دادن تغییر دادن
slashes چاک دادن شکاف دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
empowered اختیار دادن وکالت دادن
to set forth شرح دادن بیرون دادن
empower اختیار دادن وکالت دادن
empowering اختیار دادن وکالت دادن
empowers اختیار دادن وکالت دادن
develops بسط دادن پرورش دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
house منزل دادن پناه دادن
slash چاک دادن شکاف دادن
slashed چاک دادن شکاف دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
circulated انتشار دادن رواج دادن
expanding توسعه دادن بسط دادن
organising سازمان دادن ارایش دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
to follow up ادامه دادن قوت دادن
circulates انتشار دادن رواج دادن
expand توسعه دادن بسط دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
flags 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flag 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
skulls حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
skull حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
fiscal drag اثر کند کنندگی مالی هنگامیکه سیاست مالی نتواندرشد اقتصادی را حفظ نماید .
classifying در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classify در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
disciplines نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
classifies در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
to t. a cusomer for goods کالای نسیه به مشتری دادن توگلایاردوی اعتباعجنس به مشتری دادن
discipline نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
garnishee کسی که خواستهای نزداو تامین یا توقیف باشد تامین مدعا به کردن
handicaps مسابقه ارابه رانی با دادن امتیاز از محل شروع به نسبت مسابقه امتیاز دادن به شرکت کنندگان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com