Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 199 (9 milliseconds)
English
Persian
false pride
غرور بیهوده
Other Matches
conceit
غرور
ruff
غرور
ruffe
غرور
loftiness
غرور
lordliness
غرور
prideless
بی غرور
proud or hight stomach
غرور
haughtiness
غرور
windiness
غرور
big head
غرور
self glory
غرور
big heads
غرور
turgidity
غرور
hubris
غرور
vanity
غرور
ruffs
غرور
vainness
غرور
tumidity
غرور
hybris
غرور
consequentiality
غرور
spirit
غرور
spiriting
غرور
imperiousness
غرور
assumption
غرور
supercilicusness
غرور
vainglory
غرور فیس
priding
غرور تکبر
prided
غرور تکبر
prides
غرور تکبر
pride
غرور تکبر
proudly
از روی غرور
hauteur
ارتفاع غرور
conceited
غرور استعاره
bagginess
غرور شلی
self sufficiency
استغناء غرور
spirit de corps
غرور نظامی
esprit
غرور روحیه
insolence
توهین غرور
acne
غرور جوانی
proprietorial pride
غرور ملاکی
impetuosity of youth
تندی یا غرور جوانی
talk big
<idiom>
با غرور حرف زدن
stomachy
پراز باد غرور
Intoxicated with pride .
مست باده غرور
self confidence
اعتماد بنفس غرور بیجا
swell
باد غرور داشتن تورم
to put one's pride in one's p
غرور را کنارگذاردن وبکارپست تن دردادن
esprit de corps
غرور نظامی روح یگانگی
swells
باد غرور داشتن تورم
swelled
باد غرور داشتن تورم
purposelessly
بیهوده
kibosh
بیهوده
dulled
بیهوده
pointless
بیهوده
jejune
بیهوده
thankless
بیهوده
purposeless
بیهوده
rodomontade
بیهوده
duller
بیهوده
dull
بیهوده
of no issue
بیهوده
waste
بیهوده
driftless
بیهوده
bootless
بیهوده
in vain
بیهوده
ineffectively
بیهوده
unavailing
بیهوده
wastes
بیهوده
vain
بیهوده
ineffectual
بیهوده
futile
بیهوده
ineffective
بیهوده
dullest
بیهوده
dulling
بیهوده
non-starter
بیهوده
non-starters
بیهوده
to no purpose
بیهوده
idle
بیهوده
idled
بیهوده
idles
بیهوده
idlest
بیهوده
uselessly
بیهوده
unfruitful
بیهوده
dulls
بیهوده
futility
بیهوده گی
trashier
بیهوده
trashy
بیهوده
trashiest
بیهوده
wasteful expenditures
مخارج بیهوده
havers
بیهوده چرند
infructuous
بیحاصل بیهوده
idle talk
سخن بیهوده
he speaks to the purpose
بیهوده نمیگوید
vaporing
سخن بیهوده
unproductive consumption
مصرف بیهوده
without result
بی نتیجه بیهوده
ranten
بیهوده گویی
to go on
بیهوده مگو
tautologic
بیهوده تکرار کن
lostlabour
کوشش بیهوده
inutile
بیهوده نامناسب
to dally
بیهوده گذرانیدن
ineffectual struggle
کوشش بیهوده
inert society
جامعه بیهوده
futilely
بطور بیهوده
wild goose chase
تلاش بیهوده
farces
کار بیهوده
babble
سخن بیهوده
farce
کار بیهوده
wild-goose chases
تلاش بیهوده
wild-goose chase
تلاش بیهوده
mockery
زحمت بیهوده
blethers
بیهوده گفتن
rants
بیهوده گویی
blethering
بیهوده گفتن
blethered
بیهوده گفتن
ranting
بیهوده گویی
blether
بیهوده گفتن
babbled
سخن بیهوده
rant
بیهوده گویی
babbles
سخن بیهوده
frustrated
باطل بیهوده
fillip
چیز بیهوده
fribble
کار بیهوده
flash in the pan
کوشش بیهوده
dead lift
کوشش بیهوده
claver
گفتار بیهوده
ranted
بیهوده گویی
an absurd notion
خیال بیهوده
dead pull
کوشش بیهوده
fillips
چیز بیهوده
an abortive attempt
کوشش بیهوده
hooey
بیهوده مزخرف
ineffectually
بطور بیهوده
piddle
کار بیهوده کردن
delusions
پندار بیهوده وهم
fiddles
کار بیهوده کردن
fiddled
کار بیهوده کردن
piddled
کار بیهوده کردن
fiddle
کار بیهوده کردن
small talk
حرف بیهوده زدن
loaf
وقت را بیهوده گذراندن
piddles
کار بیهوده کردن
delusion
پندار بیهوده وهم
absurdly
بطور بیهوده و مزخرف
jived
کلمات بیهوده واحمقانه
jives
کلمات بیهوده واحمقانه
dawdle
بیهوده وقت گذراندن
jiving
کلمات بیهوده واحمقانه
dawdled
بیهوده وقت گذراندن
dawdles
بیهوده وقت گذراندن
vain
مغرورانه بطور بیهوده
moon
بیهوده وقت گذراندن
moons
بیهوده وقت گذراندن
boondoggle
[American English]
وقت بیهوده گذرانی
dawdling
بیهوده وقت گذراندن
jive
کلمات بیهوده واحمقانه
to lop a bout
بیهوده وقت گذراندن
to beat the air
کوشش بیهوده کردن
to break butterfly on wheel
کوشش بیهوده کردن
to break butterfly on wheel
بیهوده صرف نیروکردن
to loaf a way one's time
بیهوده وقت گذراندن
quiddle
بیهوده وقت گذرانیدن
impracticable
غیر عملی بیهوده
to milk the ram
کوشش بیهوده کردن
dillydally
بیهوده وقت گذراندن
to muck a bout
بیهوده وقت گذراندن
frivol
کار بیهوده کردن
frivolous
پوچ بیهوده وبیمعنی
jauk
بیهوده وقت گذراندن
dawdler
بیهوده وقت گذران
inanity
بیهودگی کار بیهوده
to be a dead duck
بیهوده بودن
[چیزی یا کسی]
piffle
من من کردن حرف بیهوده زدن
to p at or in an occpation
بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
to plough the sand
کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to loiter a way one's time
وقت خود را بیهوده گذرانیدن
inanely
بطور پوچ یا بی معنی بیهوده
to plough sands
کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
snoozed
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snooze
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozes
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozing
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
to saunter through life
عمر را بیهوده وبا ولگردی گذرانیدن
nugacity
چیز جزئی یغا بیهوده بیهودگی
hypochondria
اضطراب واندیشه بیهوده راجع بسلامتی خود
cannon fodder
[soldiers pointlessly and unscrupulously sacrificed]
خوراک توپ
[سربازان بیهوده و بی وجدانه قربانی شده]
Recycle Bin
نشانهای روی صفحه نمایش ویندوزکه مانند محل نگهداری کاغذهای بیهوده است
rant
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranting
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranted
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
rants
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranten
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
garbage in garbage out
اصطلاحی است به این معنی که اگر به برنامه اطلاعات ورودی بیهوده داده شودبرنامه نتایج بیهودهای رابه عنوان خروجی تولیدخواهد کرد
gigo
اصطلاحی است به این معنی که اگر به برنامه اطلاعات ورودی بیهوده داده شودبرنامه نتایج بیهودهای رابه عنوان خروجی تولیدخواهد کرد
wastes
حرام کردن بیهوده تلف کردن
waste
حرام کردن بیهوده تلف کردن
run through
<idiom>
اصراف کردن بیهوده مصرف کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com