Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (3 milliseconds)
English
Persian
too much of a good thing
غیر قابل تحمل تحمل ناپذیر
Search result with all words
unbearable
غیر قابل تحمل تاب ناپذیر
unbearably
غیر قابل تحمل تاب ناپذیر
Other Matches
beyond bearing
تحمل ناپذیر
insufferable
تحمل ناپذیر
unbearable
تحمل ناپذیر
intolerable
تحمل ناپذیر
unbearably
تحمل ناپذیر
insupportable
تحمل ناپذیر
impossible
[colloquial]
<adj.>
تحمل ناپذیر
insupportably
بطور تحمل ناپذیر
insufferably
بطور تحمل ناپذیر
intolerably
بطور تحمل ناپذیر
tolerable
قابل تحمل
supportable
قابل تحمل
sustainable
قابل تحمل
unsustainable
<adj.>
غیر قابل تحمل
intolerable
غیر قابل تحمل
tolerance
حدود قابل تحمل
tolerances
حدود قابل تحمل
tolerably
بطور قابل تحمل
insufferable
تن در ندادنی غیر قابل تحمل
smooth something over
<idiom>
بهتریا قابل تحمل تر شدن
tolerances
تحمل
endurance
تحمل
passiveness
تحمل
good humor
تحمل
enduringness
تحمل
toleration
تحمل
tolerance
تحمل
longanimity
تحمل
take it
<idiom>
تحمل مشکلات
experiencing
تحمل کردن
intolerability
تحمل ناپذیری
experiences
تحمل کردن
intolerableness
تحمل نا پذیری
intolerancy
عدم تحمل
forbore
تحمل کرد
put up with
تحمل کردن
impassibility
تحمل ناپذیری
experience
تحمل کردن
undergo
تحمل کردن
abiding
تحمل کننده
forbearance
تحمل امساک
tolerator
تحمل کننده
frustration tolerance
تحمل ناکامی
stand
تحمل کردن
keep up
تحمل کردن
tolls
تحمل خسارت
weather
تحمل یابرگزارکردن
bearable
تحمل پذیر
expected time
زمان تحمل
abhide
تحمل کردن
support
تحمل کردن
sit down under
تحمل کردن
intolerance
عدم تحمل
bide
تحمل کردن
tolling
تحمل خسارت
good humouredly
با صبر و تحمل
weathered
تحمل یابرگزارکردن
lie down under
تحمل کردن
defrayal
تحمل هزینه
weathers
تحمل یابرگزارکردن
toll
تحمل خسارت
tolerable
تحمل پذیر
thole
تحمل کردن
tolerate
تحمل کردن
bearing capacity
قدرت تحمل
bearing capacity
فرفیت تحمل
bearing capacity
گنجایش تحمل
fault tolerance
تحمل نقص
sustain
تحمل کردن
sustained
تحمل کردن
sufferable
تحمل پذیر
endurable
تحمل پذیر
sustains
تحمل کردن
tolerated
تحمل کردن
tolerates
تحمل کردن
withstood
تحمل کردن
withstands
تحمل کردن
withstanding
تحمل کردن
withstand
تحمل کردن
endures
تحمل کردن
endured
تحمل کردن
endure
تحمل کردن
tolerating
تحمل کردن
beyond bearing
غیرقابل تحمل
vasbyt
تحمل کردن
dure
تحمل کردن
undergone
تحمل کردن
undergoing
تحمل کردن
dree
تحمل کردن
suffered
تحمل کردن
suffers
تحمل کردن
undergoes
تحمل کردن
to bear out
تحمل کردن
to give support to
تحمل کردن
suffer
تحمل کردن
breaking load
حداکثر تحمل بار
stomaching
اشتها تحمل کردن
stomached
اشتها تحمل کردن
stomach
اشتها تحمل کردن
borne
تحمل کرده یاشده
stress tolerance
تحمل فشار روانی
stomachs
اشتها تحمل کردن
taxpaying capacity
تحمل کل بار مالیات
gameness
طاقت تحمل مصائب
intolerantly
بدون تحمل متعصبانه
outstand
بیشتر تحمل کردن
to live through something
چیزی را تحمل کردن
fault tolerance
قدرت تحمل نقص
bearingly
از روی تحمل و بردباری
(can't) stand
<idiom>
تحمل نکردن،دوست نداشتن
i am out of p with it
دیگرنمیتوانم انرا تحمل کنم
stick
پیچ درکار تحمل کردن
forborne
دست برداشتن تحمل کردن
to champ the bit
چیزیرابابی صبری تحمل کردن
bear
تاب اوردن تحمل کردن
bears
تاب اوردن تحمل کردن
to sustain a loss
ضر ردادن تحمل خسارت کردن
tie
عضو تحمل کننده کشش
comport
جور بودن تحمل کردن
bearing
قسمت تحمل کننده بار
to suffer a loss
ضر ر دادن تحمل خسارت کردن
at the top of one's bent
تا انجا که می توان تحمل کرد
comported
جور بودن تحمل کردن
comporting
جور بودن تحمل کردن
tail boom
پایهای که سطوح دم را تحمل میکند
bete noire
ادم مزاحم وغیرقابل تحمل
comports
جور بودن تحمل کردن
ties
عضو تحمل کننده کشش
broad shoulders
نیروی باربری یا طاقت تحمل مسئولیت
scaleweight
وزنی که اسب در مسابقه تحمل میکند
transient
وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
overweight
تحمل وزن اضافه از طرف اسب
transients
وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
tolerance
قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
tolerances
قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
on line fault tolerant system
سیستم تحمل خرابی درون خطی
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
to see what
[mettle]
he is made of
<idiom>
تا ببینیم او
[مرد]
چقدر توانایی
[تحمل]
دارد
The nerves can only take so much .
اعصاب می توانند فقط تا حدی تحمل بکنند .
scale of weights
جدول وزنهایی که اسب مسابقه باید تحمل کند
to have your share of something
[negative]
چیزی
[بدی]
را اجبارا تحمل کردن
[باران یا سرزنش]
penance
تحمل عذاب جسمی برای بخشوده شدن گناه
to stand the racket
ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
to gild the pill
چیزناگواری راکه انسان ناچاراست تحمل نمایدبصورت خوشی دراوردن
eurytopic
دارای قدرت تحمل زیاد نسبت به تغییرات عوامل محیط
an athlete's body
[circulation]
can take a lot of punishment.
بدن
[گردش خون]
یک ورزشکار می تواند فشار زیادی را تحمل بکند .
puncheon
ستونی کوتاه که بجای تحمل بار تیر در بین دو پایه بکارمیرود
nobody can take work
[abuse]
indefinitely.
هیچ کس نمی تواند کار
[سو استفاده]
را به طور نامحدود تحمل بکند.
brace
گره فشاری که اجزاء دیگر ساختمان را نگهداری یابار انها را تحمل میکنند
braced
گره فشاری که اجزاء دیگر ساختمان را نگهداری یابار انها را تحمل میکنند
final setting time
مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
wheel load
فرفیت بار یا تحمل وزن باندفرود در یک فرودگاه یامحوطه تاکسی کردن یا جاده اسفالت
fans
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
dual
در یک سیستم FDDI ایستگاهی که حاوی دو حلقه شبکه است و برنامه تحمل خطا به کار می روند
fan
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanned
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanning
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
incidence of taxation
تحمل کننده نهایی مالیات کسی که بار اصلی مالیات رابه دوش می کشد
force
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forcing
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forces
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
bear
تقبل کردن تحمل کردن
brooking
تحمل کردن سازش کردن
brooked
تحمل کردن سازش کردن
brook
تحمل کردن سازش کردن
bears
تقبل کردن تحمل کردن
brooks
تحمل کردن سازش کردن
irremissible
بخشش ناپذیر غیر قابل عفو
impartible
جدایی ناپذیر غیر قابل تفکیک
inconsolably
تسلی ناپذیر غیر قابل تسلیت
inconsolable
تسلی ناپذیر غیر قابل تسلیت
impervious
تاثر ناپذیر غیر قابل نفوذ
incommutable
تبدیل ناپذیر غیر قابل تعویض
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
renewable resources
منابع تهی ناپذیر منابع تجدیدشدنی منابع قابل تجدید
immedicable
درمان ناپذیر بهبود ناپذیر
invulnerable
زخم ناپذیر اسیب ناپذیر
irrevocably
بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
recoverable item
وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end
طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
archival quality
مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
imperviable
نم ناپذیر
inappeasable
ناپذیر
watertight
اب ناپذیر
waterproofed
نم ناپذیر
unchallenged
بحث ناپذیر
waterproof
نم ناپذیر
waterproofs
نم ناپذیر
inirritable
تحریک ناپذیر
impermeable
رطوبت ناپذیر
irreversible
واگشت ناپذیر
irreversible
بازگشت ناپذیر
nanoaddressable
نشانی ناپذیر
insol
انحلال ناپذیر
unanswerable
تکذیب ناپذیر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com