Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (19 milliseconds)
English
Persian
imparity
غیر قابل تقسیم بودن اعداد بدوقسمت مساوی
Other Matches
aliquot
بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
mitosis
تقسیم هسته سلول بدوقسمت بدون کم شدن کرموزم ها
indivisibility
غیر قابل تقسیم بودن
to add equals
اعداد مساوی را با هم جمع کردن
go halves
<idiom>
تقسیم مساوی
spacing
در فواصل مساوی تقسیم بندی
quarter
به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
trisect
بسه بخش مساوی تقسیم کردن
bifid
بوسیله شکاف بدو قسمت مساوی تقسیم شده
arithmetic
محاسباتی که روی اعداد انجام می شوند از قبیل جمع و تفریق و ضرب و تقسیم
measure up
<idiom>
مساوی بودن
equalled
: برابر شدن با مساوی بودن
equals
: برابر شدن با مساوی بودن
equal
: برابر شدن با مساوی بودن
equalling
: برابر شدن با مساوی بودن
equaling
: برابر شدن با مساوی بودن
equaled
: برابر شدن با مساوی بودن
neck and neck
<idiom>
درمسابقه مساوی ویا نزدیک به تساوی بودن
decimals
نقط های که نشان دهنده تقسیم بین تمام اعداد واحد و بخش کوچکتر کسری عددد دهدهی مثل ... است
decimal
نقط های که نشان دهنده تقسیم بین تمام اعداد واحد و بخش کوچکتر کسری عددد دهدهی مثل ... است
averages
عدد بدست آمده از جمع چندین عدد تقسیم آنها را بر تعداد این اعداد
average
عدد بدست آمده از جمع چندین عدد تقسیم آنها را بر تعداد این اعداد
averaged
عدد بدست آمده از جمع چندین عدد تقسیم آنها را بر تعداد این اعداد
averaging
عدد بدست آمده از جمع چندین عدد تقسیم آنها را بر تعداد این اعداد
halved
مساوی بودن تعداد ضربات هر دو حریف در یک بخش ازبازی گلف
halve
مساوی بودن تعداد ضربات هر دو حریف در یک بخش ازبازی گلف
dividable
قابل تقسیم
divisible
قابل تقسیم
divisibly
بطور قابل تقسیم
indivisible
غیر قابل تقسیم
visualization
تبدیل اعداد یا داده به صورت گرافیکی که راحت تر قابل فهم باشد
subdividable
قابل تقسیم بچند بخش بخشیزه پذیر
carrier
حالت موج پیاپی و با فرکانس بالا که توسط یک سیگنال قابل تقسیم است
carriers
حالت موج پیاپی و با فرکانس بالا که توسط یک سیگنال قابل تقسیم است
interleaving
تقسیم فضای ذخیره سازی به قسمتهایی به طوری که هر یک جداگانه قابل دستیابی اند
array
ساختار مرتب دارای عناصر قابل دسترسی توسط اعداد برای ذخیره سازی جدول ها یا مجموعهای از دادههای مربوطه
arrays
ساختار مرتب دارای عناصر قابل دسترسی توسط اعداد برای ذخیره سازی جدول ها یا مجموعهای از دادههای مربوطه
partition
تقسیم فایل بزرگ یا بلاک به واحدهای کوچکتر به راحتی قابل دستیابی و مدیریت هستند
partitions
تقسیم فایل بزرگ یا بلاک به واحدهای کوچکتر به راحتی قابل دستیابی و مدیریت هستند
segment
تقسیم یک برنامه طولانی به بخشهای کوچکتر که بعداگ در صورت نیاز قابل فراخوانی هستند
segments
تقسیم یک برنامه طولانی به بخشهای کوچکتر که بعداگ در صورت نیاز قابل فراخوانی هستند
complementation
سیستم اعداد برای نشان دادن اعداد مثبت و منفی
fixed point notation =
نمایش عدد که محل ارقام و نقط ه اعشاری را در کامپیوتر نگه می دارد تا بیشترین تعداد اعداد قابل مدیریت را محدود کند
leontief matrix
اجزاء ماتریس لئونتیف در قطراصلی اعداد مثبت و سایراجزاء ان اعداد منفی یا صفرهستند .
random number
روش ایجاد یک ترتیبی از اعداد تصادفی به طوری که هیچ عددی بیشتر از اعداد دیگر رخ نمیدهد
partitions
تقسیم دیسک سخت به دو یا چند درایو منط قی که به صورت درایوهای جداگانه قابل دستیابی اند
partition
تقسیم دیسک سخت به دو یا چند درایو منط قی که به صورت درایوهای جداگانه قابل دستیابی اند
algebra
استفاده از حروف در برخی عملیات محاسباتی مشخص برای جانشین کردن اعداد ناشناخته یا یک محدودهای از اعداد ممکن
hexadecimal notation
سیستم اعداد به همراه اعداد مبنا و A تا F
hex
سیستم اعداد به همراه اعداد مبنا و A تا F
residue check
بررسی تشخیص خطا که در آن داده دریافتی با یک مجموعه اعداد تقسیم میشود و باقی مانده بررسی میشود با باقی مانده مورد نظر
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
to bear comparison with
قابل مقایسه بودن با
noteworthiness
قابل ملاحظه بودن
serviceableness
قابل استفاده بودن
to be valid
قابل قبول بودن
memorability
قابل یادداشت بودن
credibility
قابل قبول بودن
sociability
قابل معاشرت بودن
applying
قابل اجرا بودن
disputability
قابل اعتراض بودن
applies
قابل اجرا بودن
to hold water
قابل قبول بودن
apply
قابل اجرا بودن
bribable
قابل رشوه بودن
solvency
قابل وصول بودن
to stand comparison with
قابل مقایسه بودن با
remerkableness
قابل ملاحظه بودن
vernier
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
irremovability
غیر قابل عزل بودن
imperceptibility
غیر قابل مشاهده بودن
to be available for delivery at short notice
بلافاصله قابل تحویل بودن
incomprehensibility
غیر قابل فهم بودن
irrevocability
غیر قابل فسخ بودن
indigestibility
غیر قابل هضم بودن
springs
جهیدن قابل ارتجاع بودن
spring
جهیدن قابل ارتجاع بودن
fragmentation
حافظه اختصاص یافته به چندین فایل که به بخشهای آزاد و کوچکتری تقسیم میشود و آن قدر کوچک هستند که قابل استفاده نیستند ولی کلا فضای زیادی اشغال می کنند
irresistibleness
غیر قابل مقاومت بودن سختی
visibility
قابلیت دید قابل رویت بودن
to go down
[in a particular way]
with somebody
برای کسی
[به سبک ویژه ای]
قابل پذیرش بودن
base band
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
baseband
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
rule of law
قانون تساوی افراد در برابرقانون و قابل رسیدگی بودن اعمال مامورین دولت درمحاکم عمومی
cases
جعبه محتوی باروت و فشنگ و غیره قابل انعطاف بودن کمان حق تقدم درتیراندازی انداختن قلاب به اب
case
جعبه محتوی باروت و فشنگ و غیره قابل انعطاف بودن کمان حق تقدم درتیراندازی انداختن قلاب به اب
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
gini coefficient
شاخص نابرابری درامد که از منحنی لورنز بدست می ایددرصورتیکه توزیع درامدکاملا برابر باشد این ضریب مساوی صفر ودرصورتیکه توزیع درامد کاملا نابرابرباشد این ضریب مساوی 1است هرچه این ضریب کوچک باشد توزیع درامد عادلانه تراست
attribute
مشخصه مخصوص یک فایل که در صورت فعال بودن فقط اجازه میدهد محتوای فایل دیده شود و هیچ تغییری قابل اعمال نیست
attributes
مشخصه مخصوص یک فایل که در صورت فعال بودن فقط اجازه میدهد محتوای فایل دیده شود و هیچ تغییری قابل اعمال نیست
attributing
مشخصه مخصوص یک فایل که در صورت فعال بودن فقط اجازه میدهد محتوای فایل دیده شود و هیچ تغییری قابل اعمال نیست
all square
مساوی
even
<adj.>
مساوی
square
مساوی
bracketed
مساوی
peel
مساوی
identic
مساوی
euqal
مساوی
peels
مساوی
hikiwate
مساوی
save off
مساوی
adequate
مساوی
equalise
مساوی
plus/equals key
مساوی
no set
مساوی
draw
مساوی
equivalent
مساوی
all
مساوی
ties
مساوی
equivalents
مساوی
squaring
مساوی
squares
مساوی
tie
مساوی
identical
مساوی
draws
مساوی
squared
مساوی
split
مساوی
all-
مساوی
equal
برابر مساوی
On an equal footing.
بر پایه مساوی
equalize
مساوی کردن
equaled
برابر مساوی
tie vote
اراء مساوی
equidistance
مسافت مساوی
dead even
کاملا مساوی
equalized
مساوی کردن
adequate
مساوی ساختن
equalizes
مساوی کردن
equalizing
مساوی کردن
equalising
مساوی کردن
equaling
برابر مساوی
even
تراز مساوی
nonpareil
غیر مساوی
equally
<adv.>
به طور مساوی
equalled
برابر مساوی
just as well
<adv.>
به طور مساوی
moiety
قسمت مساوی
paripassu
مساوی همدرجه
equalised
مساوی کردن
equalises
مساوی کردن
equalling
برابر مساوی
equals
برابر مساوی
part
جزء مساوی
equate
برابرگرفتن مساوی پنداشتن
equiangular
دارای زوایای مساوی
equated
برابرگرفتن مساوی پنداشتن
equaliser
امتیاز مساوی کننده
chronologer
مساوی است بازاقخگخمخلهسف
three square
دارای سه ضلع مساوی
isodiametric
دارای ابعاد مساوی
stand-offs
مساوی یاهیچ به هیچ
stand-off
مساوی یاهیچ به هیچ
stand off
مساوی یاهیچ به هیچ
homographic
مساوی از حیث املاء
isodiametric
دارای قطر مساوی
isoelectric
دارای فشارالکتریکی مساوی
equates
برابرگرفتن مساوی پنداشتن
isotonic
دارای کشش مساوی
equidistant
دارای مسافت مساوی
fair play
<idiom>
عدالت ،مساوی ،عمل درست
isodynamic
دارای نیروی مغناطیسی مساوی
equalising
مساوی یاهم شکل کردن
equalize
مساوی یاهم شکل کردن
equalized
مساوی یاهم شکل کردن
equalizing
مساوی یاهم شکل کردن
isotonic
دارای اهنگ مساوی هم توان
equalizes
مساوی یاهم شکل کردن
ana
ازهر کدام بمقدار مساوی
amortization
پرداخت بدهی به اقساط مساوی
equalised
مساوی یاهم شکل کردن
equalises
مساوی یاهم شکل کردن
skittering
ماهیگیری با نخ و چوب به میزان مساوی
equally
بیک درجه بطور مساوی
tie break
بهم خوردن وضع مساوی
deuce
مساوی در امتیاز 41 که به 61 ختم میشود
equimolal
دارای غلظت ملکولی مساوی
equicaloric
دارای کالری و نیروی مساوی
tie-break
بهم خوردن وضع مساوی
even money
مبلغ مساوی در شرط بندی
tie-breaks
بهم خوردن وضع مساوی
coursed rubble masonry
سنگ بادبر با ارتفاع مساوی در یک رگ
like as we lie
طرفین دارای ضربات مساوی
velocity stacks
لوله ورود هوای مساوی به هر سیلندر
sou
مسکوک فرانسه یا سویس مساوی 50/0 فرانک
furlongs
واحد درازا مساوی با یک هشتم میل
furlong
واحد درازا مساوی با یک هشتم میل
sit on a lead
بازی تاخیری برای حفظ مساوی یابرد
sit on the ball
بازی تاخیری برای حفظ مساوی یابرد
isochronal
همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
numerics
اعداد
octal notation
یا اعداد 0 تا 7
To swindle (fleece) someone .
سر بسر شدن ( مساوی درآمدن ؟ نه سود ونه زیان )
recoverable item
وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com