English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 216 (3 milliseconds)
English Persian
petty غیر قابل ملاحظه
unconsidered غیر قابل ملاحظه
Search result with all words
considerably بطور قابل ملاحظه
sizeable قابل ملاحظه بزرگ
noticeably بطرز قابل ملاحظه
notably بطور برجسته یا قابل ملاحظه
remarkably بطور قابل ملاحظه
healable قابل ملاحظه
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
noteworthily بطور قابل ملاحظه
noteworthiness قابل ملاحظه بودن
remerkableness قابل ملاحظه بودن
sizable قابل ملاحظه بزرگ
worthy of note قابل ملاحظه
worthy of remark قابل ملاحظه برجسته مشهور فوق العاده استثنائی
It was some consikerable amount. مبلغ قابل ملاحظه ای بود
Other Matches
She is a considerate (an inconsiderate ) person . آدم با ملاحظه یی ( بی ملاحظه یی ) است
remark ملاحظه
incautious بی ملاحظه
remarked ملاحظه
respect ملاحظه
remarking ملاحظه
respects ملاحظه
remarks ملاحظه
gravitas ملاحظه
incircumspect بی ملاحظه
not unmindful بی ملاحظه
considerations ملاحظه
consideration ملاحظه
rashness بی ملاحظه گی
animadversion ملاحظه
observation ملاحظه
incosiderate بی ملاحظه
observations ملاحظه
unmindful بی ملاحظه
unthinking بی ملاحظه
bluftly بی ملاحظه
disregardful بی ملاحظه
unconsidered بی ملاحظه
thoughtless بی ملاحظه
inconsiderate بی ملاحظه
regards ملاحظه
indiscreet بی ملاحظه
prudence ملاحظه
cum grano با ملاحظه
regard ملاحظه
tact ملاحظه
regarded ملاحظه
regardant ملاحظه کننده
heed ملاحظه رعایت
regard for others ملاحظه دیگران
heeded ملاحظه رعایت
circumspective ملاحظه کار
noteless غیرقابل ملاحظه بی نت
ciecumspect ملاحظه کار
wary با ملاحظه هشیار
consider ملاحظه کردن
considers ملاحظه کردن
perceived ملاحظه کردن
notes ملاحظه کردن
blat بی معنی و بی ملاحظه
noting ملاحظه کردن
regrad for others ملاحظه دیگران
perceives ملاحظه کردن
canniness ملاحظه کاری
note ملاحظه کردن
to take note of ملاحظه کردن
inadvertent بی ملاحظه سهوی
regards ملاحظه کردن
heeding ملاحظه رعایت
circumspectly ملاحظه کارانه
observed ملاحظه کردن
observe ملاحظه کردن
annotation تحشیه ملاحظه
annotations تحشیه ملاحظه
regard ملاحظه کردن
perceiving ملاحظه کردن
reckless بی ملاحظه بی اعتنا
circumspect ملاحظه کار
heeds ملاحظه رعایت
regarded ملاحظه کردن
observing ملاحظه کردن
perceive ملاحظه کردن
observes ملاحظه کردن
considerately ازروی ملاحظه
noted مورد ملاحظه
irrespective of بدون ملاحظه
To be observant of the regulations . ملاحظه مقررات را کردن
oversubtle بیش از حد ملاحظه کار
blat بی ملاحظه حرف زدن
Without the least regard . بدون کمترین ملاحظه یی
to take in a reef با ملاحظه کار کردن
As you can see for yourself. همانطور که ملاحظه می فرمایید
blankly بدون ملاحظه بکلی
thoughtful of others با ملاحظه نسبت بدیگران
remarks تبصره ملاحظه کردن
observantly از روی ملاحظه و رعایت
remarking تبصره ملاحظه کردن
remarked تبصره ملاحظه کردن
remark تبصره ملاحظه کردن
without the gloves جدا بی ملاحظه بی رودربایستی
heeded محل گذاشتن به ملاحظه کردن
guarded احتیاط امیز ملاحظه کار
He is very cartious ( circrmspect, reserved ) . خیلی ملاحظه کار است
heeding محل گذاشتن به ملاحظه کردن
observingly از روی ملاحظه حرمت گرارانه
heeds محل گذاشتن به ملاحظه کردن
unadvised تند وبی ملاحظه بی احتیاط
unadvied تند بی ملاحظه بی احتیاط ناسنجیده
Observation of natural phenomena . ملاحظه پدیده های طبیعی
You must make allowances for his age . باید ملاحظه سنش را بکنی
to take off the gloves رودربایستی راکنارگذاشتن بی ملاحظه گفتگوکردن
glib answer پاسخ بدون ملاحظه [بی فکر]
heed محل گذاشتن به ملاحظه کردن
reappraising دوباره مورد ملاحظه قرار دادن
irrespectively بدون ملاحظه چیزهای دیگر مستقلا
reappraise دوباره مورد ملاحظه قرار دادن
reappraised دوباره مورد ملاحظه قرار دادن
reappraises دوباره مورد ملاحظه قرار دادن
to respect persons ملاحظه کردن وواهمه داشتن ازمردم
hardball فعالیت سخت و عاری از ملاحظه و مروت
recoverable item وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
not to lose sight of ملاحظه کردن [به کسی یا چیزی] را فراموش نکردن
scapegrace ادم بی پروا وبی ملاحظه اصلاح ناپذیر
No more Mr. Nice Guy! <idiom> دیگر به هیچ کس ملاحظه نمیکنم! [اصطلاح روزمره]
to be wary of saying something در گفتن سخن ملاحظه اطراف کار راکردن
respecters کسی که از مردمان بانفوذ یاتوانگر ملاحظه یا صرفداری میکند
respecter کسی که از مردمان بانفوذ یاتوانگر ملاحظه یا صرفداری میکند
archival quality مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
bilable قابل رهایی قابل ضمانت
thankworthy قابل تشکر قابل شکر
flexile قابل تغییر قابل تطبیق
presentable قابل معرفی قابل ارائه
transferable قابل واگذاری قابل انتقال
tenable قابل مدافعه قابل تصرف
elastic قابل کش امدن قابل انعطاف
presentable قابل نمایش قابل تقدیم
adducible قابل اضهار قابل ارائه
achievable قابل وصول قابل تفریق
changeable قابل تعویض قابل تبدیل
sensible قابل درک قابل رویت
combustible قابل سوزش قابل تراکم
observable قابل مشاهده قابل گفتن
presumable قابل استنباط قابل استفاده
exigible قابل مطالبه قابل پرداخت
exigible قابل تقاضا قابل ادعا
capacities حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacity حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
visual display terminal ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display unit ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
floatable قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
indiscoverable غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
inconvertible غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
indemonstrable غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
irrefrangible غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
adobe type manager استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
vendable قابل فروش جنس قابل فروش
vendible قابل فروش جنس قابل فروش
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
cleavable قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
air transportable sonar سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
soluble قابل حل
apt قابل
acceptor قابل
good قابل
solvable قابل حل
dissoluble قابل حل
abler قابل
ablest قابل
sensible قابل حس
thorough paced قابل
incapable نا قابل
able قابل
qualified قابل
capable قابل
numerable قابل شمارش
nota bene قابل توجه
open cheque چک قابل انتقال
merchantable قابل فروش
trustworthy قابل اعتماد
merchantable قابل معامله
pivoting قابل چرخش
mentionable قابل ذکر
maintainable قابل نگاهداری
enforceable قابل اجرا
medicable قابل معالجه
apparent قابل رویت
meltable قابل ذوب
operable قابل درمان
operable قابل علاج
imaginable قابل درک
mobilizable قابل تجهیز
negotiable قابل مذاکره
moveable قابل تغییر
justifiable قابل توجیه
reputable قابل شهرت
mistakable قابل اشتباه
multipliable قابل تکثیر
omissible قابل حذف
multiplicable قابل تکثیر
minable قابل استخراج
detectable قابل کشف
mibeable قابل استخراج
namable قابل ذکر
noticeable قابل توجه
regrettable قابل تاسف
moot قابل بحث
considerable قابل توجه
representable قابل عرضه
liable قابل اطمینان
accountable قابل توضیح
recoverable قابل وصول
procurable قابل حصول
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com