Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (14 milliseconds)
English
Persian
unaccountable
غیر مسئول غیر قابل توصیف
unaccountably
غیر مسئول غیر قابل توصیف
Other Matches
describable
قابل توصیف
recommendable
قابل توصیف
unutterable
غیر قابل توصیف
unutterably
غیر قابل توصیف
termless
بی پایان غیر قابل توصیف
ineffable
شخص غیر قابل توصیف نگفتنی
drill sergeant
گروهبان مسئول صف جمع درجه دار مسئول تمرین حرکات نظامی
clean up party
گروه مسئول نظافت محل اقامت افراد گروه مسئول رفت و روب
action agent
مسئول اقدام در مورد هدفها مسئول تقویم و تفسیر هدفها
combat cargo officer
افسر مسئول ترابری رزمی افسر مسئول بارگیری کالاهای رزمی
without recourse
عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
narration
توصیف
description
توصیف
descriptions
توصیف
descriptor
توصیف گر
qualification
توصیف
shading
توصیف
delineation
توصیف
descriptions
توصیف تشریح
characterize
توصیف کردن
data descriptor
توصیف گر داده ها
qualifier
توصیف کننده
qalified
توصیف شده
qualifiers
توصیف کننده
delineator
توصیف کننده
characterized
توصیف کردن
self explaining
بی نیاز از توصیف
characterization
توصیف شخصیت
indefinable
توصیف نشدنی
indefinably
توصیف نشدنی
characterizes
توصیف کردن
self explanatory
بی نیاز از توصیف
self-explanatory
بی نیاز از توصیف
false description
توصیف غلط
characterising
توصیف کردن
description
توصیف تشریح
qualify
توصیف کردن
qualifies
توصیف کردن
characterises
توصیف کردن
characterised
توصیف کردن
job description
توصیف شغلی
characterizing
توصیف کردن
task state descriptor
توصیف گر حالت کار
characterization
توصیف صفات اختصاصی
indescribable
توصیف ناپذیر نامعلوم
illusionism
نگارش یا توصیف منافر وهمی
task state descriptor
توصیف کننده وضعیت وفیفه
unspeakable
توصیف ناپذیر غیرقابل بیان
zoography
علم توصیف جانوران وخوی انان
Religion was portrayed in a negative way.
دین به شیوه ای منفی توصیف شده بود.
indescribably
چنانکه نتوان شرح دادیا توصیف کرد
frankpledge
مسئول
answerable
مسئول
accountable
مسئول
responsible
مسئول
warden
مسئول
in charge
<adj.>
مسئول
responsive
مسئول
responsible
<adj.>
مسئول
liable
مسئول
ccitt v.
در ارتباطات داده سری ای ازاستانداردها است که خصوصیات رابط را توصیف میکند
to hold responsible
مسئول قراردادن
custodian
مسئول مرموزات
custodian
مسئول سرپرست
supplies officer
مسئول مواد
accountable
مسئول حساب
authoring system
سیستم مسئول
to hold responsible
مسئول کردن
cryptographer
مسئول رمز
in charge
<idiom>
مسئول بودن
liable for damages
مسئول خسارات
data administrator
مسئول داده ها
helmsmen
مسئول سکان
helmsman
مسئول سکان
lineman's plier
انبردست مسئول خط
cupola tender
مسئول کوره
undertaking
جواب گو مسئول
purchasing officer
مسئول خرید
officer in charge
افسر مسئول
wagon master
مسئول واگن
issue commissary
مسئول توزیع
custodians
مسئول سرپرست
Not my department.
<idiom>
من مسئول نیستم.
officer on duty
افسر مسئول
furnace man
مسئول کوره
furnace attendant
مسئول کوره
That's not my province.
من مسئول آن نیستم.
custodians
مسئول مرموزات
undertaker
جواب گو مسئول
undertakers
جواب گو مسئول
account
مسئول بودن
have a hand in
<idiom>
مسئول کاری شدن
be to blame
<idiom>
مسئول کارزشت بودن
ambulanceman
راننده یا مسئول آمبولانس
irresponsibly
بطور غیر مسئول
tallyman
مسئول کنترل محموله
irresponsible
غیر مسئول نامعتبر
officer in charge
افسر مسئول اجرا
anchor detail
نفرات مسئول لنگر
operations detachment
قسمت مسئول عملیات
captain of the top
مسئول گروه کار
data base administrator
مسئول پایگاه داده ها
shipment sponsor
مسئول ارسال کالاها
demolition firing party
گروه مسئول تخریب
courier transfer officer
افسر مسئول پیک
corespondent
مسئول جواب گویی
cryptoguard
مسئول حفافت رمز
demolition firing party
گروه مسئول انفجارخرج
electrographic architecture
[واژه ای که توسط تام ولف برای توصیف ساختار تبلیغات الکتریکی به آمریکا آمد.]
detail officer
افسر مسئول گروه بیگاری
every man is a for his action
هرکس مسئول کردارخویش است
establishing authority
مقام مسئول نیروهای اب خاکی
range officer
افسر مسئول میدان تیر
aircraft guide
مسئول هدایت هواپیما درفرودگاه
harbour master
مسئول بندر متصدی لنگرگاه
finger in the pie
<idiom>
دست داشتن ،مسئول بودن
brakeman
مسئول ترمز در تیم لوژسواری
blast furnaceman
مسئول یا متصدی کوره بلند
communication security custodian
مسئول وسایل تامین مخابراتی
tipstaff
مامور مسئول زندانیان دردادگاه
make one's bed and lie in it
<idiom>
مسئول انجام کاری بودن
company secretary
مسئول مالی و حقوقی شرکت
shipment unit
یکان مسئول ارسال کالاها
vouch
ضمانت کردن مسئول واقع شدن
proponents
مقام مسئول اموال یا اجرای کار
officiant
کشیش شاغل و مسئول مجلس روحانی
proponent
مقام مسئول اموال یا اجرای کار
self service
بدون مسئول توزیع سلف سرویس
to blame somebody for something
کسی را مسئول کارناقص
[اشتباه ]
کردن
mensch
[انسان آراسته، بالغ، درستکار و مسئول]
self-service
بدون مسئول توزیع سلف سرویس
coordinated procurement assigness
شعبه مسئول خرید کلی اماد
ship's serviceman
مسئول کارهای دفتری وخدماتی ناو
beach unit
یکان مسئول اسکله یا خدمات ساحلی
flight sister
افسر مسئول بهداشت و تغذیه هواپیما
interceptor controller
افسر مسئول پست استراق سمع
courier transfer officer
افسر مسئول قسمت پیک ارتشی
burdened
مسئول پرهیز از تصادم با کشتی دیگر
test examiner
مسئول ازمایشات مهارت تخصصی و کارایی شغلی
treasurers
مسئول امور مالی شرکت خزانه دار
general delivery
بخشی از ادارهی پست که مسئول اینگونهمراسلات است
eaves droper
مسئول بگوش ایستادن استراق سمع کننده
treasurer
مسئول امور مالی شرکت خزانه دار
beach organization
یکان مسئول اداره اسکله قسمت ساحلی
air defense artillery controller
مسئول کنترل عملیات توپخانه پدافند هوایی
accountably
بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد
section gang
دسته کارگران مسئول یک قسمت از راه اهن
section crew
دسته کارگران مسئول یک قسمت از راه اهن
dock receipt
رسیدی که مسئول لنگرگاه پس ازدریافت کالا صادر میکند
Would you call the head waiter, please?
لطفا ممکن است مسئول سرپیشخدمت را صدا کنید؟
cryptocustodian
مسئول نگهداری یا کار کردن یا انهدام وسایل رمز
guardship
ناو یا کشتی نگهبان یا مسئول گشت زنی دریایی
security specialist
فردی که مسئول امنیت فیزیکی مرکز کامپیوتر است
fcc
CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
caveat emptor
یعنی خریدارخود مسئول بازرسی کالائی که می خرد میباشد
Sophrosyne
وضعیت سالم ذهن توصیف شده با خویشتنداری اعتدال و آگاهی عمیق از نفس حقیقی که به شادی واقعی منجر میشود
friendly front end
طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
recoverable item
وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
caveat venditor
یعنی فروشنده مسئول معایب کالای فروخته شده میباشد
boatswain
افسری که مسئول افراشتن بادبان ولنگر طنابهای کشتی است
communication security custodian
مسئول شمارش و تحویل و تحول و نگهداری وسایل تامین مخابراتی
boatswains
افسری که مسئول افراشتن بادبان ولنگر طنابهای کشتی است
The documentary tries to be truthful to the events.
این فیلم مستند تلاش می کند صادقانه رویدادها را توصیف کند.
guinea pig
کشتی مسئول بررسی مصون بودن منطقه حرکت ناو گروه
guinea pigs
کشتی مسئول بررسی مصون بودن منطقه حرکت ناو گروه
archival quality
مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
custodians
فرد یا سازمانی که مسئول نگهداری و تعمیر داده ذخیره روی فلاپی دیسک ها
custodian
فرد یا سازمانی که مسئول نگهداری و تعمیر داده ذخیره روی فلاپی دیسک ها
escrow
سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
necessity
درCL به حالاتی اطلاق میشودکه عامل عمل به علت عدم ازادی اراده مسئول اعمال خود نیست
bilable
قابل رهایی قابل ضمانت
presentable
قابل معرفی قابل ارائه
elastic
قابل کش امدن قابل انعطاف
combustible
قابل سوزش قابل تراکم
changeable
قابل تعویض قابل تبدیل
sensible
قابل درک قابل رویت
adducible
قابل اضهار قابل ارائه
flexile
قابل تغییر قابل تطبیق
achievable
قابل وصول قابل تفریق
presumable
قابل استنباط قابل استفاده
presentable
قابل نمایش قابل تقدیم
thankworthy
قابل تشکر قابل شکر
tenable
قابل مدافعه قابل تصرف
observable
قابل مشاهده قابل گفتن
transferable
قابل واگذاری قابل انتقال
exigible
قابل مطالبه قابل پرداخت
exigible
قابل تقاضا قابل ادعا
internal telecommunications unions
یک دفتر نمایندگی با 156عضو متخصص از ملل متحدکه مسئول هم اهنگی بین المللی مسائل مربوط به ارتباطات دوربرد میباشد
describes
توصیف کردن وصف کردن
portraying
توصیف کردن مجسم کردن
portrayed
توصیف کردن مجسم کردن
portray
توصیف کردن مجسم کردن
describe
توصیف کردن وصف کردن
describing
توصیف کردن وصف کردن
described
توصیف کردن وصف کردن
portrays
توصیف کردن مجسم کردن
embarkation officer
افسر مسئول بارگیری یا سوارشدن افسر نافر سوار شدن ستون
surrogate
نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
surrogates
نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
capacities
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com