Dictiornary-Farsi | غیر معین نامعلوم | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (2 milliseconds)

English	Persian
nonsignificant	غیر معین نامعلوم


Other Matches

false attack	حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
equivocal	نامعلوم
unknowns	نامعلوم
quite in the air	نامعلوم
uncertainly	نامعلوم
unlimited	نامعلوم
conditional	نامعلوم
pendants	نامعلوم
undecided	نامعلوم
pendant	نامعلوم
uncertain	نامعلوم
unknown	نامعلوم
inconspicuous	نامعلوم
nebulose	نامعلوم
invisible exports	فرستادههای نامعلوم
incalculable	نا شمردنی نامعلوم
no known loss	زیان نامعلوم
fuzzy logic	منطق نامعلوم
inconspicuously	بطور نامعلوم
indistinctly	بطور نامعلوم
hazier	نامعلوم گیج
haziest	نامعلوم گیج
hazy	نامعلوم گیج
indefinitely	بطور نامعلوم
upon the die	قماری نامعلوم
uncharted	نامعلوم ندانسته
dubiously	بطور نامعلوم
indistinct noise	صدای اهسته و نامعلوم
at stake	نامعلوم موضوع بحث
obscurely	بطور تیره و نامعلوم
indescribable	توصیف ناپذیر نامعلوم
cryptogenic	دارای اصل وریشه نامعلوم
to put a [big] question mark over something	چیزی را نامشخص [نامعلوم ] کردن
time charter	اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
auxiliary	معین
fixed	معین
settled	معین
allying	معین
given	معین
specific	معین
subsidiary	معین
specified	معین
regular	معین
subsidiaries	معین
ledger	معین
ledgers	معین
regulars	معین
auxiliaries	معین
adjutants	معین
determinate	معین
ancillary	معین
certain	معین
adjutant	معین
rubicon	حد معین
punctual	معین
precise	معین
definite	معین
limiting	معین
specifics	معین
indeterminate	نا معین
ally	معین
accessory	معین
accessorial	معین
adjutor	معین
allocating	معین کردن
allocates	معین کردن
defining	معین کردن
anyone	هرشخص معین
allocate	معین کردن
designate	معین کردن
destined	مقصد معین
systematically	با روش معین
spans	فاصله معین
spans	مدت معین
spanning	فاصله معین
spanning	مدت معین
spanned	فاصله معین
span	فاصله معین
spanned	مدت معین
designating	معین کردن
designates	معین کردن
shall	فعل معین
dose	اندازه معین
determinately	بطور معین
figure out	معین کردن
general ledger	معین عام
ledger card	کارت معین
linking verb	فعل معین
part performance	عقد معین
rhomboidal	شبه معین
rose bay	گل معین التجاری
specified time	وقت معین
statically determined	از نظراستاتیکی معین
the fullness of time	وقت معین
thetic	مقرر معین
thetical	مقرر معین
draw the line <idiom>	معین کردن
determinate error	خطای معین
denominate	معین کردن
at a stated time	در وقت معین
dosed	اندازه معین
doses	اندازه معین
dosing	اندازه معین
adverb	معین فعل
adverbs	معین فعل
assignable	معین مشخص
span	مدت معین
inset	: معین کردن
insets	: معین کردن
definitive	معین کننده
on a given day	در روزی معین
positive	یقین معین
do	فعل معین
adverb modifying a verb	معین فعل
allotted time	وقت معین
aoristic	غیر معین
spaces	مدت معین
periodically	در فواصل معین
settles	معین کردن
regular	معین مقرر
space	مدت معین
specify	معین کردن
specifies	معین کردن
settle	معین کردن
specific	مخصوص معین
specifying	معین کردن
define	معین کردن
limit	معین کردن
defined	معین کردن
regulars	معین مقرر
auxiliaries	امدادی معین
auxiliary	امدادی معین
defines	معین کردن
specifics	مخصوص معین
statically determined	از نظر ایستایی معین
speciosity	کیفیت معین ومشخص
shapeless	فاقد شکل معین
to plant out	درفاصلههای معین کاشتن
circumstanced	دارای یک حالت معین
patch	مدت زمان معین
patches	مدت زمان معین
statically indeterminate	از نظر ایستایی نا معین
To lay down certain conditions .	شرایطی معین کردن
at home	پذیرایی در ساعت معین
uncaused	بدون علت معین
to map out	جز بجز معین کردن
at a specified time	در وقت معین یا معلوم
dates	مدت معین کردن
ratios	نسبت معین وثابت
ratio	نسبت معین وثابت
date	مدت معین کردن
aorist	ماضی غیر معین
subsidiarily	بطور معین یا متمم
systematically	ازروی یک اسلوب معین
semidefinite matrix	ماتریس نیمه معین
open contract	قرارداد غیر معین
overtime	بیش از وقت معین
times	وقت معین کردن
predeterminate	از پیش معین شده
pre appoint	قبلا معین کردن
pre appoint	از پیش معین کردن
fixed cost	هزینه ثابت و معین
plant out	در فواصل معین کاشتن
identifier	معین کننده هویت
rhomboid muscle	ماهیچه چهارگوش معین
timed	وقت معین کردن
modal auxiliary	فعل معین شرطی
current income	درامدیک دوره معین
magnetic ledger card	کارت معین مغناطیسی
time	وقت معین کردن
law of difinte proportions	قانون نسبتهای معین
to locate the enemy	جای دشمنی را معین کردن
morphous	دارای شکل معین ومعلوم
named airport of departure	فرودگاه معین برای حرکت
to keep an appointment	سروقت معین درجایی حاضرشدن
to come up to the stand	بمیزان یا پایه معین رسیدن
nominal filter	صافی به اندازه عبور معین
conation	کوشش بدون هدف معین
decompression diving	غواصی در عمق یا زمان معین
specific performance	نحوه اجرای معین در قرارداد
sin die	بدون تعیین روز معین
locates	جای چیزی را معین کردن
to keep regular hours	هر کاری را درساعت معین کردن
located	جای چیزی را معین کردن
come in	پرتاب توپ به طرز معین
locate	جای چیزی را معین کردن
locating	جای چیزی را معین کردن
propertied	متمکن دارای خواص معین
figurate	دارای شکل معین منقوش
fixed time call	مکالمه در زمان معین و ثابت
forced distribution rating	درجه بندی با توزیع معین
sanctions	ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioning	ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioned	ضمانت اجرایی معین کردن
allotting	معین کردن سهم دادن
biases	ولتاژ معین قرار دادن
standards	نمونه قبول شده معین
standard	نمونه قبول شده معین
density	تراکم الیاف [در یک مساحت معین]
delineate	ترسیم نمودن معین کردن