English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
English Persian
immovableness غیر منقول دادن
Other Matches
moveable by destination منقول در حکم غیر منقول
personal منقول
condequent منقول
personal action دعوی منقول
movable دارائی منقول
to carry forward منقول ساختن
immovable غیر منقول
chattel دارائی منقول
chattel اموال منقول
personal منقول خصوصی
personal chattels دارایی منقول
narrated consensus اجماع منقول
movableness منقول نابرجا
carry forward مبلغ منقول
movables مال منقول
carry forward منقول ساختن
personal state دارایی منقول
to carry over منقول ساختن
movable property مال منقول
moveable property دارائی منقول
moveable property مال منقول
goods and chattels اموال و دارائیهای منقول
fixed property اموال غیر منقول
real action دعوی غیر منقول
irreplaceable غیر منقول بی عوض
immovable دارایی غیر منقول
real property دارایی غیر منقول
immovable property مال غیر منقول
hereditaments دارایی غیر منقول
brought forward منقول ازصفحه پیش
personal chattels دارایی شخصی منقول
personal property دارایی شخصی منقول
good مال منقول محموله
realty دارایی غیر منقول ملک
chattel مال منقول دارایی شخصی
immovable by nature مال غیر منقول ذاتی
heritage ماترک ترکه غیر منقول
jus mariti حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
real action دعوی راجع به اموال غیر منقول
incumbrance حق رهن یا حبس نسبیت به مال غیر منقول
cadastre مامور ثبت وممیزی املاک مزروعی وغیر منقول
conveyancing در CL این اصطلاح بیشتر در زمینه تسهیل معاملات مربوط به اموال غیر منقول مصداق دارد
tenant in fee simple متصرف مطلق و دائمی ومادام العمر مال غیر منقول که تصرفاتش به اخلاف وی نیز منتقل میشود
real representative قائم مقامی حقیقی یا واقعی سمت وراث یا مدیر ترکه نسبت به اموال غیر منقول متوفی
tails واگذاری غیر معوض اموال غیر منقول
tailed واگذاری غیر معوض اموال غیر منقول
tail واگذاری غیر معوض اموال غیر منقول
reversion هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
tenant by curtesy عنوان شوهر است که بعد ازفوت زوجه اش در صورتی که از او فرزند مسلم الوراثتی داشته باشد که در زمان حیات زوجه متولد شده باشدمیتواند مادام العمر از ترکه غیر منقول مشارالیه استفاده کند
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
circulated انتشار دادن رواج دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
circulates انتشار دادن رواج دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
relates گزارش دادن شرح دادن
relate گزارش دادن شرح دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
incises چاک دادن شکاف دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
incised چاک دادن شکاف دادن
develops بسط دادن پرورش دادن
incise چاک دادن شکاف دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
prefers ترجیح دادن برتری دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
prefer ترجیح دادن برتری دادن
informs اطلاع دادن گزارش دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
house منزل دادن پناه دادن
housed منزل دادن پناه دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
houses منزل دادن پناه دادن
instruct دستور دادن اموزش دادن
instructs دستور دادن اموزش دادن
insult فحش دادن دشنام دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
instructed دستور دادن اموزش دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
massages ماساژ دادن تغییر دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
organising سازمان دادن ارایش دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
expand توسعه دادن بسط دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
expanding توسعه دادن بسط دادن
expands توسعه دادن بسط دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
order سفارش دادن دستور دادن
promotes ترفیع دادن ترویج دادن
plating اب دادن روکش فلز دادن
embellish ارایش دادن زینت دادن
lends عاریه دادن اجاره دادن
embellished ارایش دادن زینت دادن
slashed چاک دادن شکاف دادن
slashes چاک دادن شکاف دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
embellishing ارایش دادن زینت دادن
promotes ترفیع دادن درجه دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
to follow up ادامه دادن قوت دادن
empowers اختیار دادن وکالت دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
informing اطلاع دادن گزارش دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com