English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 232 (43 milliseconds)
English Persian
corrupt فاسد کردن
corrupted فاسد کردن
corrupting فاسد کردن
corrupts فاسد کردن
spoil فاسد کردن
spoiled فاسد کردن
spoiling فاسد کردن
spoils فاسد کردن
vitiate فاسد کردن
vitiated فاسد کردن
vitiates فاسد کردن
vitiating فاسد کردن
ruin فاسد کردن
ruining فاسد کردن
ruins فاسد کردن
addle فاسد کردن
deprave فاسد کردن
to be spoiled فاسد کردن
to be off [British E] فاسد کردن
Search result with all words
decay فاسد شدن تنزل کردن
decayed فاسد شدن تنزل کردن
decaying فاسد شدن تنزل کردن
decays فاسد شدن تنزل کردن
taint ملوث کردن فاسد کردن
tainting ملوث کردن فاسد کردن
taints ملوث کردن فاسد کردن
spoil فاسد کردن فاسد شدن
spoiled فاسد کردن فاسد شدن
spoiling فاسد کردن فاسد شدن
spoils فاسد کردن فاسد شدن
antimateriel agent عامل مخصوص فاسد کردن اماد
inquinate فاسد یا پلید کردن
Other Matches
to be corrupt to the bones <idiom> تا مغز استخوان فاسد بودن [کسی که ذاتا فاسد است]
abandoned فاسد
corrupts فاسد
rammish فاسد
gamy فاسد
villainous فاسد
irregular فاسد
reprobatory فاسد
perverse فاسد
defective فاسد
corrupting فاسد
immoral فاسد
depraved فاسد
untoward فاسد
dissolute فاسد
roue فاسد
sinister فاسد
peat زن فاسد
corrupted فاسد
vicious فاسد
corrupt فاسد
reprobate فاسد
rotten فاسد
putrid فاسد
rantipole فاسد
spoilt فاسد
reprobates فاسد
gamey فاسد
sedition فاسد
reechy فاسد
peccant فاسد
heretic فاسد العقیده
heretics فاسد العقیده
spoiler فاسد سازنده
perishable فاسد شدنی
foxed فاسد شده
fox wood چوب فاسد
rankly بطور فاسد
depraver فاسد کننده
putrefactive فاسد کننده
decomposable فاسد شدنی
degenerative فاسد کننده
vilest فاسد بداخلاق
viler فاسد بداخلاق
invalid contract عقد فاسد
tainted فاسد دارایکیفیتپائین
invalid sale بیع فاسد
incorruptible فاسد نشدنی
imperishable فاسد نشدنی
to go to the bad فاسد شدن
harlot فاسد الاخلاق
vendible پولکی فاسد
harlots فاسد الاخلاق
vile فاسد بداخلاق
invalid نامعتبر فاسد
eroding فاسد شدن
eroded فاسد شدن
viciously بطور فاسد
rotter ادم فاسد
disintegrate فاسد شدن
vitiates فاسد شدن
incorruptness فاسد نشدگی
Adegenerate ( decadent ) race . نژاد فاسد
vitiated فاسد شدن
high اندکی فاسد
highest اندکی فاسد
highs اندکی فاسد
erode فاسد شدن
cankery فاسد کننده
erodes فاسد شدن
vitiate فاسد شدن
addle فاسد شدن
addle گندیده فاسد
indecomposable فاسد نشدنی
raking بد اخلاق فاسد
rakes بد اخلاق فاسد
disintegrating فاسد شدن
rake بد اخلاق فاسد
rotters ادم فاسد
love alce ادم فاسد
to be off [British E] فاسد شدن
vitiating فاسد شدن
invalids نامعتبر فاسد
to be spoiled فاسد شدن
corrosive فاسد کننده
disintegrates فاسد شدن
vendable پولکی فاسد
malady فاسد شدگی بیماری
scurvied دارای خون فاسد
perishable کالای فاسد شونده
putrefied پوسیدن فاسد شدن
nonperishable items اقلام فاسد نشدنی
putridly بطور گندیده یا فاسد
rancid باد خورده فاسد
morbidly بطور ناخوشی یا فاسد
deteriorating supplies تدارکات فاسد شدنی
maladies فاسد شدگی بیماری
perishable کالای فاسد شدنی
consumable stores مواد فاسد شدنی
perishable goods کالاهای فاسد شدنی
you will spoil the child بچه را فاسد خواهیدکرد
The decay of the teeth . فاسد شده دندانها
putrefying پوسیدن فاسد شدن
putrefies پوسیدن فاسد شدن
putrefy پوسیدن فاسد شدن
deteriorating supplies اماد فاسد شدنی
crumblings فاسد شده زوال یافته
putrescine ماده سمی در گوشت فاسد
spoilsman تباه کننده فاسد سازنده
ruining از بین رفتن فاسد شدن
bomb cemetery محل تجمع بمبهای فاسد
ruin از بین رفتن فاسد شدن
Her morals are corruted . اخلاقش فاسد شده است
ruins از بین رفتن فاسد شدن
fixed supply ذخیره معین کالای فاسد شدنی
To decay . To go bad . فاسد شدن ( مواد خوراکی وغیره )
weather beaten در اثر اب و هوا فاسد یازمخت شده
to have gone off [British E] فاسد شدن [غذا] [اصطلاح روزمره]
cankerous وابسته به اکله یا ماشرا فاسد کننده
gangrene فاسد شدن قانقاریا بوجود امدن
necrotic دارای بافت مرده یااستخوان فاسد
leaker گلوله یا بمب شیمیایی فاسد یاخراب
The rotten apple injures its neigbours. <proverb> یک سیب فاسد ,سیبهاى اطرافش را خراب مى کند.
duff سبزیهای فاسد جنگل خاکه زغال سنگ
durable goods کالای بادوام یا فاسد نشدنی کالاهای دیرپای
to languish فاسد شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
gamey دارای بو و مزه گوشت شکار که نزدیک فاسد شدن باشد
How do I notice when the meat is off? چگونه می توانم متوجه شوم که گوشت فاسد شده است؟
gamy دارای بو و مزه گوشت شکارکه نزدیک فاسد شدن باشد
sepsis مسمومیت عفونی حاصله در اثر جذب باکتریهاومواد فاسد بخون
Best before: تا این تاریخ مصرف شود : [برچسب روی کالاهای فاسد شدنی]
To go bad . To rot . To spoilt . خراب شدن ( فاسد شدن مواد خوراکی )
worm eaten سوراخ شده فاسد شده
corruptor فاسد کننده منحرف کننده
corrupter فاسد کننده منحرف کننده
dry rot پوسیدگی [خشک و فاسد شدن الیاف پنبه که در اثر رشد قارچ بر روی لیف بوجود می آید. فرش هایی که در جای رطوبتی یا گرم و شرجی قرار دارند بیشتر در معرض این آسیب دیدگی هستند.]
go off اب شدن فاسد شدن
perishable goods کالاهای خراب شدنی کالاهای فاسد شدنی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com