Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
deflationary gap
فاصله حاصل از رکود
Other Matches
inflationary recession
رکود همراه باتورم تورم رکود
submarginal land
زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
stagflation
تورم + رکود تورم همراه با رکود
following distance
فاصله بین وسائط نقلیه فاصله میان خودروها
single space
در میان سطور فقط یک فاصله گذاردن تک فاصله کردن
point blank range
فاصله از محل تیراندازی تاهدف فاصله تا هدف
interval
فاصله اختلاف فاصله مدت زمان
space
فاصله دادن فاصله داشتن
spaces
فاصله دادن فاصله داشتن
collision parameter
در محاسبه مدارات فاصله بین مرکز جاذبه یک میدان نیروی مرکزی از امتداد بردار سرعت جسم متحرک در بیشترین فاصله از مرکز ان
alleys
منطقه بین زمین سرویس وخط کناری فاصله بین بازیگران دوردست درزمین بیس بال فاصله از دیوارطرفین که گرفتن توپ در ان مشکل میشود
alleyways
منطقه بین زمین سرویس وخط کناری فاصله بین بازیگران دوردست درزمین بیس بال فاصله از دیوارطرفین که گرفتن توپ در ان مشکل میشود
alley
منطقه بین زمین سرویس وخط کناری فاصله بین بازیگران دوردست درزمین بیس بال فاصله از دیوارطرفین که گرفتن توپ در ان مشکل میشود
hole
فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
holing
فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
holes
فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
holed
فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
inaction
رکود
stagnancy
رکود
depression
رکود
deflation
رکود
depressions
رکود
slumps
رکود
slumping
رکود
dormancy
رکود
slump
رکود
slumped
رکود
stagnation
رکود
inactivity
رکود
recessions
رکود
inertia
رکود
recession
رکود
close march
راهپیمایی با فاصله جمع فرمان " فاصله جمع " درراهپیمایی
inflationary recession
رکود تورمی
depression
رکود اقتصادی
slumped
رکود اقتصادی
shake-out
لرزاندن رکود
depressions
رکود اقتصادی
slump
رکود اقتصادی
recession
رکود اقتصادی
slumps
رکود اقتصادی
average latency
رکود متوسط
downturn
رکود اقتصادی
economic recession
رکود اقتصادی
downturns
رکود اقتصادی
sluggish year
سال رکود
latency
رکود نهفتگی
secular stagnation
رکود مزمن
shake out
لرزاندن رکود
shake-outs
لرزاندن رکود
latency time
مدت رکود
stagnation thesis
نظریه رکود
slumping
رکود اقتصادی
stagflation
رکود تورمی
recessions
رکود اقتصادی
academic inhibition
رکود تحصیلی
stagflation
تورم رکود
great depression
رکود بزرگ
slump
کاهش فعالیت رکود
sluggish economy
اقتصاد در حالت رکود
deflation
انقباض پولی رکود
slumping
کاهش فعالیت رکود
doldrums
افسردگی منطقه رکود
slumped
کاهش فعالیت رکود
slumps
کاهش فعالیت رکود
chain
رکود داده در یک فایل زنجیری
declining
مرحله رکود یا انحطاط اقتصادی
declines
مرحله رکود یا انحطاط اقتصادی
declined
مرحله رکود یا انحطاط اقتصادی
decline
مرحله رکود یا انحطاط اقتصادی
chains
رکود داده در یک فایل زنجیری
deflationary gap
لطمه ناشی از رکود اقتصادی
deflation
رکود کاهش اعتبارات و پول درگردش
go no go
اچار تنظیم فاصله سر تیر بارکالیبر 7/21 اچار تنظیم فاصله پیشانی گلنگدن
dog days
چله تابستان دوران رکود و عدم فعالیت
stagnation thesis
ایجاد رکود اقتصادی اجتناب ناپذیر خواهد بود
stagnation thesis
فرضیه رکود .فرضیهای که بر اساس ان بعلت بلوغ کامل اقتصادی یک کشور و امکان عدم جذب پس اندازها
yields
حاصل
yielded
حاصل
fruitage
حاصل
infertile
بی حاصل
yield
حاصل
unutilized
بی حاصل
resuming
حاصل
products
حاصل
product
حاصل
resulting
حاصل
resulted
حاصل
result
حاصل
outcome
حاصل
outcomes
حاصل
resumes
حاصل
resumed
حاصل
payoff
حاصل
payoffs
حاصل
unfruitful
بی حاصل
upshot
حاصل
adnate
حاصل
resume
حاصل
outgrowth
حاصل
deserted
<adj.>
بی حاصل
perquisite
حاصل
perquisites
حاصل
desolate
<adj.>
بی حاصل
outgrwth
حاصل
nonproductive
بی حاصل
bleak
<adj.>
بی حاصل
blasted
[uninhabitable]
<adj.>
بی حاصل
barren
<adj.>
بی حاصل
affords
حاصل کردن
affording
حاصل کردن
nonproductive labor
کار بی حاصل
total
کل
[حاصل جمع]
product
حاصل ضرب
paper blockade
محاصره بی حاصل
negotiation outcome
حاصل مذاکرات
products
حاصل حاصلضرب
negotiation result
حاصل مذاکرات
products
حاصل ضرب
to be derived
حاصل شدن
afforded
حاصل کردن
barren
بی ثمر بی حاصل
partial products
حاصل ضربهای جز
afford
حاصل کردن
fattens
حاصل خیزکردن
sum
حاصل جمع
steam fog
مه حاصل از بخار اب
productions
حاصل دادن
production
حاصل دادن
gets
حاصل کردن
cabonic
حاصل از کربن
acquire
حاصل کردن
getting
حاصل کردن
karma
حاصل کردارانسان
yielder
حاصل دهنده
get
حاصل کردن
fatten
حاصل خیزکردن
fattened
حاصل خیزکردن
sums
حاصل جمع
gleby
حاصل خیز
foodful
حاصل خیز
redemption yield
حاصل بازخرید
totaling
حاصل جمع
proceeds
حاصل فروش
growths
اثر حاصل
growth
اثر حاصل
yields
محصول حاصل
yielded
محصول حاصل
yield
محصول حاصل
totals
حاصل جمع
totalling
حاصل جمع
totalled
حاصل جمع
totaled
حاصل جمع
total
حاصل جمع
amount
حاصل جمع
productive
مولد پر حاصل
throughput
حاصل کار
heir
ارث بر حاصل
emblements
حاصل زمین
sum
کل
[حاصل جمع]
product
حاصل حاصلضرب
result of the negotiations
حاصل مذاکرات
earning yield
حاصل عواید
amount
کل
[حاصل جمع]
feracity
حاصل خیزی
pinguid
حاصل خیز
feracious
حاصل خیز
phantasm
حاصل خیال ووهم
sheer
انحراف حاصل کردن
sterilizing
بی بار یا بی حاصل کردن
bead
دانههای حاصل ازجوشکاری
come to an agreement
توافق حاصل کردن
aftercrop
حاصل دوم باره
look in on
<idiom>
تماس حاصل کردن
partial sum
حاصل جمع جزئی
sideways sum
حاصل جمع یک وری
beads
دانههای حاصل ازجوشکاری
sterilize
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilising
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilised
بی بار یا بی حاصل کردن
acquiring
حاصل کردن اندوختن
acquires
حاصل کردن اندوختن
sterilized
بی بار یا بی حاصل کردن
spume
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
gains from trade
منافع حاصل از تجارت
resultant
حاصل منتج شونده
lysate
حاصل تجزیه سلولی
sea foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
interest profit
عایدی حاصل از بهره
hot shorteness
شکنندگی حاصل از گرما
fogbow
رنگین کمان حاصل از مه
entrance loss
افت حاصل از اصطکاک
earth pressure
فشار حاصل از خاک
eagre
موج حاصل از جذر و مد
go to rack and ruin
<idiom>
نتیجه بد حاصل کردن
beach foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
overcrop
زیاد حاصل برداشتن از
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com