English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 209 (11 milliseconds)
English Persian
span فاصله معین
spanned فاصله معین
spanning فاصله معین
spans فاصله معین
Search result with all words
bend allowance فاصله خطی اضافی روی ورقه ها برای ایجاد خم هایی با شعاع معین
blind hole سوراخ چمن که از فاصله معین دیده نمیشود
kerning کاهش دادن فضای خالی میان دو حرف معین کاهش فاصله دخشه ها
tabulation 1-مرتب کردن جدول اعداد.2-حرکت نوک چاپ یا نشانه گر در یک فاصله معین شده در امتداد یک خط
target archery مسابقه تیراندازی از فاصله معین با تیر و کمان
Other Matches
false attack حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
following distance فاصله بین وسائط نقلیه فاصله میان خودروها
single space در میان سطور فقط یک فاصله گذاردن تک فاصله کردن
point blank range فاصله از محل تیراندازی تاهدف فاصله تا هدف
interval فاصله اختلاف فاصله مدت زمان
space فاصله دادن فاصله داشتن
spaces فاصله دادن فاصله داشتن
collision parameter در محاسبه مدارات فاصله بین مرکز جاذبه یک میدان نیروی مرکزی از امتداد بردار سرعت جسم متحرک در بیشترین فاصله از مرکز ان
alleyways منطقه بین زمین سرویس وخط کناری فاصله بین بازیگران دوردست درزمین بیس بال فاصله از دیوارطرفین که گرفتن توپ در ان مشکل میشود
alley منطقه بین زمین سرویس وخط کناری فاصله بین بازیگران دوردست درزمین بیس بال فاصله از دیوارطرفین که گرفتن توپ در ان مشکل میشود
alleys منطقه بین زمین سرویس وخط کناری فاصله بین بازیگران دوردست درزمین بیس بال فاصله از دیوارطرفین که گرفتن توپ در ان مشکل میشود
holing فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
holed فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
holes فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
hole فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
close march راهپیمایی با فاصله جمع فرمان " فاصله جمع " درراهپیمایی
go no go اچار تنظیم فاصله سر تیر بارکالیبر 7/21 اچار تنظیم فاصله پیشانی گلنگدن
time charter اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
ally معین
ancillary معین
specified معین
fixed معین
allying معین
ledger معین
ledgers معین
determinate معین
subsidiaries معین
regulars معین
given معین
specifics معین
regular معین
certain معین
punctual معین
adjutant معین
adjutants معین
auxiliaries معین
auxiliary معین
definite معین
rubicon حد معین
indeterminate نا معین
specific معین
subsidiary معین
accessory معین
limiting معین
accessorial معین
adjutor معین
settled معین
precise معین
insets : معین کردن
systematically با روش معین
regular معین مقرر
definitive معین کننده
positive یقین معین
regulars معین مقرر
defining معین کردن
aoristic غیر معین
destined مقصد معین
shall فعل معین
anyone هرشخص معین
allotted time وقت معین
specified time وقت معین
auxiliary امدادی معین
auxiliaries امدادی معین
periodically در فواصل معین
part performance عقد معین
spanned مدت معین
assignable معین مشخص
designating معین کردن
designates معین کردن
rhomboidal شبه معین
limit معین کردن
rose bay گل معین التجاری
at a stated time در وقت معین
spanning مدت معین
designate معین کردن
allocates معین کردن
spans مدت معین
draw the line <idiom> معین کردن
allocate معین کردن
allocating معین کردن
span مدت معین
determinately بطور معین
do فعل معین
defined معین کردن
define معین کردن
figure out معین کردن
denominate معین کردن
adverb معین فعل
the fullness of time وقت معین
thetic مقرر معین
specifying معین کردن
specify معین کردن
adverbs معین فعل
ledger card کارت معین
specifies معین کردن
settles معین کردن
on a given day در روزی معین
settle معین کردن
linking verb فعل معین
thetical مقرر معین
space مدت معین
statically determined از نظراستاتیکی معین
adverb modifying a verb معین فعل
defines معین کردن
dosing اندازه معین
doses اندازه معین
dosed اندازه معین
dose اندازه معین
specific مخصوص معین
general ledger معین عام
determinate error خطای معین
specifics مخصوص معین
inset : معین کردن
spaces مدت معین
patch مدت زمان معین
at a specified time در وقت معین یا معلوم
shapeless فاقد شکل معین
fixed cost هزینه ثابت و معین
patches مدت زمان معین
open contract قرارداد غیر معین
nonsignificant غیر معین نامعلوم
identifier معین کننده هویت
law of difinte proportions قانون نسبتهای معین
modal auxiliary فعل معین شرطی
aorist ماضی غیر معین
magnetic ledger card کارت معین مغناطیسی
plant out در فواصل معین کاشتن
date مدت معین کردن
circumstanced دارای یک حالت معین
rhomboid muscle ماهیچه چهارگوش معین
semidefinite matrix ماتریس نیمه معین
at home پذیرایی در ساعت معین
timed وقت معین کردن
To lay down certain conditions . شرایطی معین کردن
times وقت معین کردن
current income درامدیک دوره معین
speciosity کیفیت معین ومشخص
time وقت معین کردن
systematically ازروی یک اسلوب معین
statically determined از نظر ایستایی معین
overtime بیش از وقت معین
pre appoint از پیش معین کردن
pre appoint قبلا معین کردن
predeterminate از پیش معین شده
dates مدت معین کردن
ratios نسبت معین وثابت
to map out جز بجز معین کردن
statically indeterminate از نظر ایستایی نا معین
subsidiarily بطور معین یا متمم
ratio نسبت معین وثابت
to plant out درفاصلههای معین کاشتن
uncaused بدون علت معین
sanctions ضمانت اجرایی معین کردن
bias ولتاژ معین قرار دادن
named airport of departure فرودگاه معین برای حرکت
biases ولتاژ معین قرار دادن
formulation تحت قواره معین دراوردن
to keep an appointment سروقت معین درجایی حاضرشدن
come in پرتاب توپ به طرز معین
conation کوشش بدون هدف معین
sanction ضمانت اجرایی معین کردن
to keep regular hours هر کاری را درساعت معین کردن
to come up to the stand بمیزان یا پایه معین رسیدن
delineate ترسیم نمودن معین کردن
delineated ترسیم نمودن معین کردن
delineates ترسیم نمودن معین کردن
delineating ترسیم نمودن معین کردن
decompression diving غواصی در عمق یا زمان معین
sanctioned ضمانت اجرایی معین کردن
density تراکم الیاف [در یک مساحت معین]
to locate the enemy جای دشمنی را معین کردن
standards نمونه قبول شده معین
nominal filter صافی به اندازه عبور معین
locate جای چیزی را معین کردن
located جای چیزی را معین کردن
locates جای چیزی را معین کردن
sin die بدون تعیین روز معین
figurate دارای شکل معین منقوش
allot معین کردن سهم دادن
allots معین کردن سهم دادن
allotted معین کردن سهم دادن
allotting معین کردن سهم دادن
At regular intervals . درفا صله های معین
propertied متمکن دارای خواص معین
fixed time call مکالمه در زمان معین و ثابت
valued policy بیمه نامه با ارزش معین
locating جای چیزی را معین کردن
standard نمونه قبول شده معین
forced distribution rating درجه بندی با توزیع معین
sanctioning ضمانت اجرایی معین کردن
specific performance نحوه اجرای معین در قرارداد
bullion شمش فلزات با عیار معین
morphous دارای شکل معین ومعلوم
platoon بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
determinate problem مسئله ایی که یک یا چندراه حل معین دارد
area blocking سد راه کردن رقیب در منطقه معین
divisions دسته گروه اسبهای مسابقه معین
fixed supply ذخیره معین کالای فاسد شدنی
platoons بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
image sharpness خطوط مورب تحت زاویه معین
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com