Dictiornary-Farsi | فاقد شایستگی خشمگین کردن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (39 milliseconds)

English	Persian
indign	فاقد شایستگی خشمگین کردن


Other Matches

to put oa a semblance of anger	سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
single track	فاقد وسعت معنوی فاقد درک عقلانی
unqulified	فاقد شرایط لازم فاقد صلاحیت غیرصالح
qualify	شایستگی پیدا کردن
qualifies	شایستگی پیدا کردن
exasperates	خشمگین کردن
exasperated	خشمگین کردن
incensed	خشمگین کردن
incense	خشمگین کردن
exasperate	خشمگین کردن
ensnare	خشمگین کردن
incenses	خشمگین کردن
incensing	خشمگین کردن
ensnarl	خشمگین کردن
ensnaring	خشمگین کردن
ensnares	خشمگین کردن
ensnared	خشمگین کردن
enrages	خشمگین کردن
enrage	خشمگین کردن
to move to anger	خشمگین کردن
to put one's monkey up	خشمگین کردن
to w up to fury	خشمگین کردن
wind up to fury	خشمگین کردن
exasperating	خشمگین کردن
enraged	خشمگین کردن
enraging	خشمگین کردن
vext	خشمگین کردن
he is i. to do that	شایستگی یا کفایت کردن ان کار راندارد
tar	: برانگیخته خشمگین کردن
angered	غضب خشمگین کردن
provoked	برافروختن خشمگین کردن
provokes	برافروختن خشمگین کردن
irritate	برانگیختن خشمگین کردن
irritated	برانگیختن خشمگین کردن
irritates	برانگیختن خشمگین کردن
anger	غضب خشمگین کردن
angering	غضب خشمگین کردن
provoke	برافروختن خشمگین کردن
infuriated	بسیار خشمگین کردن
infuriates	بسیار خشمگین کردن
infuriate	بسیار خشمگین کردن
to provoke a person to anger	کسیرا خشمگین کردن
tarre	خشمگین کردن ازردن
infuriating	بسیار خشمگین کردن
to provoke a person's anger	کسیرا خشمگین کردن
to be like a red rag to a bull [British]	کسی را خشمگین کردن
angers	غضب خشمگین کردن
to be like waving a red flag in front of a bull [American]	کسی را خشمگین کردن
annoys	بستوه اوردن خشمگین کردن
annoyed	بستوه اوردن خشمگین کردن
annoy	بستوه اوردن خشمگین کردن
vexes	رنجه دادن خشمگین کردن
vexing	رنجه دادن خشمگین کردن
vex	رنجه دادن خشمگین کردن
to make somebody's blood boil <idiom>	کسی را خیلی خشمگین کردن
denitrify	فاقد نیترات کردن
incapacitation	فاقد صلاحیت کردن
depersonalize	فاقد شخصیت کردن
unnerves	فاقد عصب کردن
unnerving	فاقد عصب کردن
unnerve	فاقد عصب کردن
unmans	فاقد مردانگی کردن
unnerved	فاقد عصب کردن
unman	فاقد مردانگی کردن
unmanning	فاقد مردانگی کردن
untune	فاقد هم اهنگی کردن
desex	فاقد قوه جنسی کردن
desexualize	فاقد قوه جنسی کردن
despiritualize	فاقد خاصیت یا جنبه روحانی کردن
rub someone the wrong way <idiom>	خشمگین کردن با چیزی که شخص میگوید یا انجام می دهد
disbud	غنچههای درخت را چیدن فاقد غنچه کردن
acentrous	فاقد ستون پشتی فاقد ستون فقرات
aggravate	اضافه کردن خشمگین کردن
aggravates	اضافه کردن خشمگین کردن
aggravated	اضافه کردن خشمگین کردن
deoxygenate	اکسیژن گیری کردن از فاقد اکسیژن کردن
merit	شایستگی
merited	شایستگی
abilities	شایستگی
ability	شایستگی
deserting	شایستگی
sufficiency	شایستگی
desert	شایستگی
befitting	شایستگی
sufficienty	شایستگی
meritoriousness	شایستگی
skill	شایستگی
credential	شایستگی
adaptability	شایستگی
deserts	شایستگی
expertise	شایستگی
praiseworthiness	شایستگی
competence	شایستگی
competency	شایستگی
acceptability	شایستگی
proficiency	شایستگی
pertinence or nency	شایستگی
decorousness	شایستگی
eligibility	شایستگی
seemliness	شایستگی
competence	شایستگی
worthiness	شایستگی
meriting	شایستگی
qualification	شایستگی
adequacy	شایستگی
qualification	شایستگی
merits	شایستگی
deservingness	شایستگی
aptness	شایستگی
handsomeness	زیبائی شایستگی
adorability	شایستگی ستایش
adorableness	شایستگی ستایش
meetness	شایستگی مناسبت
blameworthiness	شایستگی سرزنش
aptitude test	ازمون شایستگی
aptitude tests	ازمون شایستگی
pertinence	موقعیت شایستگی
pertinency	موقعیت شایستگی
suitability	مناسبت شایستگی
certificate of capacity	مدرک شایستگی
combat proficiency	شایستگی رزمی
fitness	صلاحیت شایستگی
aptitude	شایستگی لیاقت
aptitudes	شایستگی لیاقت
meritoriously	از روی شایستگی
decency	شایستگی محجوبیت
able	شایستگی داشتن
ablest	: توانابودن شایستگی داشتن
printability	شایستگی برای چاپ
certificate of achievement	مدرک تصدیق شایستگی
habilitate	ملبس شایستگی داشتن
merit rating	درجه بندی شایستگی
eligibility	شایستگی برای انتخاب
he has much merit	بسیار شایستگی دارد
abler	: توانابودن شایستگی داشتن
merit system	نظام شایستگی نگر
efficiency	کارایی وسیله یا نفر شایستگی
I can see an innate ability in that follow .	دراو مایه و شایستگی می بینم
aptitude area	حدودشایستگی افراد حیطه شایستگی
deserve	سزاوار بودن شایستگی داشتن
deserves	سزاوار بودن شایستگی داشتن
wrathful	خشمگین
exasperate	خشمگین
exasperated	خشمگین
exasperates	خشمگین
exasperating	خشمگین
snuffy	خشمگین
wroth	خشمگین
waxy	خشمگین
pissed	خشمگین
snarly	خشمگین
indignant <adj.>	خشمگین
irate <adj.>	خشمگین
wrathy [colloquial] <adj.>	خشمگین
wrathful [literary] <adj.>	خشمگین
pissed off [vulgar] <adj.>	خشمگین
wroth [chiefly literary] <adj.>	خشمگین
angry <adj.>	خشمگین
mad [coll.] [very angry] <adj.>	خشمگین
furious <adj.>	خشمگین
ireful [literary] <adj.>	خشمگین
in a fury	خشمگین
mad [at] <adj.>	خشمگین [از]
angry [with] <adj.>	خشمگین [از]
out of temper	خشمگین
pissed [at] [American E] <adj.>	خشمگین [از]
pissed off [at] [American E] <adj.>	خشمگین [از]
rabid	خشمگین هار
to get excited	خشمگین شدن
in a stew	دل واپس خشمگین
to get one's monkey up	خشمگین شدن
loath loth	منفور خشمگین
he was in his tantrum	خشمگین بود
infuriation	خشمگین سازی
indignant	رنجیده خشمگین
snarl	خشمگین ساختن
snarling	خشمگین ساختن
to lash oneself in to a fury	خشمگین شدن
to fly in to passion	خشمگین شدن
snarls	خشمگین ساختن
to fly into a rage	خشمگین شدن
boil	خشمگین شدن
snarled	خشمگین ساختن
to f. angry	خشمگین شدن
boils	خشمگین شدن
boiled	خشمگین شدن
picturesqueness	شایستگی برای نقاشی شدن یاعکس برداری
resent	رنجیدن از خشمگین شدن از
to be in a fume	خشمگین یارنجیده شدن
resents	رنجیدن از خشمگین شدن از
resenting	رنجیدن از خشمگین شدن از
snappish	خشمگین دارای مزه بد
resented	رنجیدن از خشمگین شدن از
anurous	فاقد دم
bankrupt of	فاقد
frees	فاقد
freeing	فاقد
freed	فاقد
sans	فاقد
scentless	فاقد بو