English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (38 milliseconds)
English Persian
unman فاقد مردانگی کردن
unmanning فاقد مردانگی کردن
unmans فاقد مردانگی کردن
Other Matches
He is only half a man . مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
to play the man مردانگی کردن
reman دارای نفرات تازه کردن مردانگی کردن
unqulified فاقد شرایط لازم فاقد صلاحیت غیرصالح
single track فاقد وسعت معنوی فاقد درک عقلانی
valiancy مردانگی
manliness مردانگی
valiance مردانگی
manfulness مردانگی
man fulness مردانگی
manhood ادمیت ه مردانگی
incapacitation فاقد صلاحیت کردن
unnerving فاقد عصب کردن
unnerves فاقد عصب کردن
unnerve فاقد عصب کردن
depersonalize فاقد شخصیت کردن
unnerved فاقد عصب کردن
denitrify فاقد نیترات کردن
untune فاقد هم اهنگی کردن
sportsmanship ورزش دوستی مردانگی
be a man مردانگی داشته باشید
desexualize فاقد قوه جنسی کردن
indign فاقد شایستگی خشمگین کردن
desex فاقد قوه جنسی کردن
despiritualize فاقد خاصیت یا جنبه روحانی کردن
disbud غنچههای درخت را چیدن فاقد غنچه کردن
acentrous فاقد ستون پشتی فاقد ستون فقرات
hermaprodite کسی که هم دارای حالات زنانگی وهم حالات مردانگی باشد
deoxygenate اکسیژن گیری کردن از فاقد اکسیژن کردن
frees فاقد
anurous فاقد دم
free فاقد
bankrupt of فاقد
freed فاقد
ex فاقد
freeing فاقد
sans فاقد
scentless فاقد بو
ex- فاقد
exhaust bin level فاقد موجودی
unobtrusively فاقد جسارت
unmannered فاقد رفتارشایسته
ad hoc فاقد عمومیت
impersonal فاقد شخصیت
unmeet فاقد صلاحیت
lack فاقد بودن
lacks فاقد بودن
unmennerly فاقد رفتارشایسته
lacked فاقد بودن
acholous فاقد صفرا
inertialess فاقد اینرسی
inertialess فاقد لختی
abulic فاقد اراده
without انطرف فاقد
incoordinate فاقد حس همکاری
antipathetic فاقد تمایل
inexpert فاقد خبرگی
impassible فاقد احساس
paratactic فاقد روابط
without engagement فاقد تعهد
burdened فاقد حق تقدم
acholic فاقد صفرا
landlessness فاقد زمین
indiscreet فاقد حس تشخیص
landless فاقد زمین
incompetent فاقد صلاحیت
astomatal فاقد دهان
ametabolous فاقد دگردیسی
ametabolic فاقد دگردیسی
intestable فاقد صلاحیت
undocumented فاقد ویزا
homely فاقد جمال
acolous فاقد اعضاء
dis qualified فاقد قابلیت
shorthanded فاقد کارگرکافی
stolid فاقد احساس
stolidly فاقد احساس
visionless فاقد دید
dishonest فاقد امانت
unobtrusive فاقد جسارت
toom فاقد لاغر
dis qualified فاقد شرایط
shapeless فاقد شکل معین
aplacental فاقد جفت جنین
imperscriptible فاقد اجازه نوشته
nonage فاقد اهلیت قانونی
one track فاقد قوه ارتجاعی
fatherless فاقد مولف معلوم
asexual فاقد خاصیت جنسی
acheiria فاقد قوهء لامسه
systemoless فاقد سیستم صحیح
moneyless economy اقتصاد فاقد پول
stereotyped فاقد نبوغ وابتکار
duty free فاقد حقوق گمرکی
unfeeling بیحس فاقد احساسات
irretentive فاقد قوه ضیط
deafest فاقد قوه شنوایی
intestate فاقد وصیت نامه
irretractile فاقد قوه قبض
inexpessive فاقد قوه فهماندن
unthinking فاقد قوهی تفکر
unqualified فاقد شرایط لازم
inerrancy فاقد غلط و اشتباه
azoic فاقد نشان زندگی
undocumented فاقد مدارک قانونی
deaf فاقد قوه شنوایی
deafer فاقد قوه شنوایی
agamous فاقد الت جنسی
ineligible فاقد شرایط لازم
cleaned هواپیمای فاقد هرگونه بارخارجی
disqualifying فاقد شرایط لازم دانستن
moron فرد فاقد رشد فکری
disqualified فاقد شرایط لازم دانستن
abranchiate فاقد برانشی یادستگاه تنفس
unaccounted حساب نشده فاقد توضیح
non cohesive soil خاکی که فاقد چسبندگی باشد
cleanest هواپیمای فاقد هرگونه بارخارجی
cleans هواپیمای فاقد هرگونه بارخارجی
disqualify فاقد شرایط لازم دانستن
coreless induction furnace کوره القائی فاقد هسته
color blind فاقد حساسیت نسبت برنگ
visionless فاقد حس بینش ومال اندیشی
clean هواپیمای فاقد هرگونه بارخارجی
morons فرد فاقد رشد فکری
disqualifies فاقد شرایط لازم دانستن
insolvent فاقد توانایی پرداختن دیون
inert فاقد نیروی جنبش بیروح
straw boss [سرپرست فاقد اختیارات کافی]
achordata جانوران فاقد ستون فقرات
inartistic فاقد اصول هنری بی هنر
tone deaf فاقد حساسیت نسبت به اهنگ موسیقی
undemonstrative فاقد ضمیر اشاره غیر مدلل
albinos شخص فاقد مواد رنگ دانه
tone-deaf فاقد حساسیت نسبت به اهنگ موسیقی
apteral ایوان ستوندار فاقد ستونهای کناری
albino شخص فاقد مواد رنگ دانه
to leave yourself open to the charge of lacking seriousness خود را در معرض اتهام فاقد جدیت بودن گذاشتن
zooflagellate اغازیان شبه گیاه فاقد خاصیت جذب نور
He has no influence . He cuts no ice. He carries no weight دیگر کلاهش پشم ندارد ( فاقد نفوذ است )
open jet tunnel تونل بادی که قسما کار ان باز بوده و فاقد دیواره میباشد
virtual temperature دمایی که ذرهای از هوا داراخواهد بود اگر فاقد بخار اب باشد
clear air turbulence اشفتگی در اسمان فاقد ابر که معمولا در ارتفاعات بالا وهمراه با تغییر سرعت درنزدیکی مسیر خروج گازهامیباشد
serf درسیستم فئودالی به رعایای وابسته به زمین اطلاق می شد اگر چه برده نبودند لیکن فاقد ازادی واقعی محسوب می شدند
serfs درسیستم فئودالی به رعایای وابسته به زمین اطلاق می شد اگر چه برده نبودند لیکن فاقد ازادی واقعی محسوب می شدند
vortex tube وسیلهای فاقد هرگونه قطعه متحرک که دران اختلاف فشارسبب ورود جریان سیال ازطریق شکافهای مماسی میگردد
bow wave موج ضربهای در سرعتهای مافوق صوت که جلوتر از لبه حمله جسمی که فاقد لبههای تیز میباشد بوجود می اید
stateless person شخصی که تابعیت کشور راندارد شخص فاقد اوراق تابعیت
monocoque ساختمان سه بعدی مثل بدنه هواپیما که فاقد سازه داخلی بوده و همه تنش بر پوسته و اجزاء ساختمانی که بلافاصله زیر ان قرار دارندوارد میگردد
disqualifications عدم صلاحیت فاقد صلاحیت قضایی
disqualification عدم صلاحیت فاقد صلاحیت قضایی
inhuman فاقد خوی انسانی غیر انسانی
contructive larcency مقصودسرقتی است که از مجموعه اعمال یک عده یا یک فرد ناشی شود در حالتی که این اعمال به تنهایی فاقد هر نوع وصف جنایی باشد
want فاقد بودن محتاج بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
demurring ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurs ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurred ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demur ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com