Dictiornary-Farsi | فاقد مولف معلوم | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
fatherless	فاقد مولف معلوم


Other Matches

single track	فاقد وسعت معنوی فاقد درک عقلانی
unqulified	فاقد شرایط لازم فاقد صلاحیت غیرصالح
his parentage isunknown	اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
writers	مولف
writer	مولف
compiler	مولف
author	مولف
writers	مولف ها
the present writer	مولف
wordsmith	مولف
authors	مولف ها
autographical	دستخط مولف
auctorial	منسوب به نویسنده یا مولف
acentrous	فاقد ستون پشتی فاقد ستون فقرات
infringement of copyright	تجاوز به حقوق مولف یامخترع
copyrights	حق چاپ و انتشار انحصاری برای مولف اثر یا کسی که این حق را از او به انتقال گرفته است
copyright	حق چاپ و انتشار انحصاری برای مولف اثر یا کسی که این حق را از او به انتقال گرفته است
frees	فاقد
bankrupt of	فاقد
ex	فاقد
ex-	فاقد
freed	فاقد
anurous	فاقد دم
free	فاقد
sans	فاقد
freeing	فاقد
scentless	فاقد بو
definite	معلوم
known	معلوم
inevidence	معلوم
sharp cut	معلوم
to the fore	معلوم
pronounced	معلوم
active	معلوم
overt	معلوم
intelligible	معلوم
given	معلوم
the active voice	معلوم
invisible	نا معلوم
determinate	معلوم
obvious	معلوم
It was revealed that … It transpired that . . .	معلوم شد که ...
illiquid	نا معلوم
indistinct	نا معلوم
assignable	معلوم
incoordinate	فاقد حس همکاری
inexpert	فاقد خبرگی
ametabolic	فاقد دگردیسی
acolous	فاقد اعضاء
ametabolous	فاقد دگردیسی
abulic	فاقد اراده
astomatal	فاقد دهان
acholous	فاقد صفرا
acholic	فاقد صفرا
impersonal	فاقد شخصیت
impassible	فاقد احساس
lack	فاقد بودن
inertialess	فاقد لختی
inertialess	فاقد اینرسی
without	انطرف فاقد
lacks	فاقد بودن
intestable	فاقد صلاحیت
paratactic	فاقد روابط
exhaust bin level	فاقد موجودی
dis qualified	فاقد قابلیت
dis qualified	فاقد شرایط
shorthanded	فاقد کارگرکافی
homely	فاقد جمال
toom	فاقد لاغر
unobtrusive	فاقد جسارت
undocumented	فاقد ویزا
landlessness	فاقد زمین
landless	فاقد زمین
burdened	فاقد حق تقدم
without engagement	فاقد تعهد
visionless	فاقد دید
stolid	فاقد احساس
stolidly	فاقد احساس
lacked	فاقد بودن
unmennerly	فاقد رفتارشایسته
unmeet	فاقد صلاحیت
ad hoc	فاقد عمومیت
indiscreet	فاقد حس تشخیص
dishonest	فاقد امانت
antipathetic	فاقد تمایل
unobtrusively	فاقد جسارت
incompetent	فاقد صلاحیت
unmannered	فاقد رفتارشایسته
cretain	معلوم بعض
evidently	از قرار معلوم
familiarising	معلوم کردن
verb active	فعل معلوم
It was clear that she had lied .	دروغش معلوم شد
discernibly	بطور معلوم
Presumably … indications are … Evidently … by the look of it …	از قرار معلوم ...
To make known . To signify .	معلوم کردن
vague	غیر معلوم
given conditions	شرایط معلوم
manifestly	بطور معلوم
known	معلوم کردن
ascertain	معلوم کردن
known distance	مسافت معلوم
known distance	فاصله معلوم
known target	هدف معلوم
presumedly	از قرار معلوم
to make known	معلوم کردن
seemingly	از قرار معلوم
to come to light	معلوم شدن
the active voice	فعل معلوم
that depends	معلوم نیست
vaguest	غیر معلوم
vaguer	غیر معلوم
to bring tl light	معلوم کردن
the date was not specified	تاریخ ان معلوم
noticeably	بطوربرجسته یا معلوم
ascertained	معلوم کردن
ascertaining	معلوم کردن
ascertains	معلوم کردن
familiarizing	معلوم کردن
familiarizes	معلوم کردن
familiarized	معلوم کردن
familiarize	معلوم کردن
familiarises	معلوم کردن
familiarised	معلوم کردن
kithe	معلوم شدن
known datum point	ایستگاه معلوم
known data	عناصر معلوم
depersonalize	فاقد شخصیت کردن
systemoless	فاقد سیستم صحیح
undocumented	فاقد مدارک قانونی
duty free	فاقد حقوق گمرکی
inexpessive	فاقد قوه فهماندن
aplacental	فاقد جفت جنین
untune	فاقد هم اهنگی کردن
inerrancy	فاقد غلط و اشتباه
irretentive	فاقد قوه ضیط
incapacitation	فاقد صلاحیت کردن
denitrify	فاقد نیترات کردن
moneyless economy	اقتصاد فاقد پول
nonage	فاقد اهلیت قانونی
one track	فاقد قوه ارتجاعی
irretractile	فاقد قوه قبض
unmans	فاقد مردانگی کردن
unthinking	فاقد قوهی تفکر
imperscriptible	فاقد اجازه نوشته
azoic	فاقد نشان زندگی
agamous	فاقد الت جنسی
asexual	فاقد خاصیت جنسی
unnerves	فاقد عصب کردن
unnerving	فاقد عصب کردن
unnerved	فاقد عصب کردن
deafer	فاقد قوه شنوایی
shapeless	فاقد شکل معین
deafest	فاقد قوه شنوایی
unnerve	فاقد عصب کردن
unqualified	فاقد شرایط لازم
unfeeling	بیحس فاقد احساسات
intestate	فاقد وصیت نامه
ineligible	فاقد شرایط لازم
acheiria	فاقد قوهء لامسه
unmanning	فاقد مردانگی کردن
deaf	فاقد قوه شنوایی
unman	فاقد مردانگی کردن
stereotyped	فاقد نبوغ وابتکار
it will manifest it self	معلوم خواهد گشت
It is not known yet . It is not settled yet .	هنوز معلوم نیست
obviously	بطور اشکار یا معلوم
he proved to know the secret	معلوم شد راز را میداند
apparent	معلوم وارث مسلم
present participles	وجه وصفی معلوم
present participle	وجه وصفی معلوم
taskwork	کار معلوم کارناخوشایند
time will tell	در آینده معلوم می شود
at a specified time	در وقت معین یا معلوم
deponent	درفاهرمجهول ودرمعنی معلوم
participle	وجه وصفی معلوم
participles	وجه وصفی معلوم
clean	هواپیمای فاقد هرگونه بارخارجی
visionless	فاقد حس بینش ومال اندیشی
insolvent	فاقد توانایی پرداختن دیون
unaccounted	حساب نشده فاقد توضیح
cleaned	هواپیمای فاقد هرگونه بارخارجی
cleanest	هواپیمای فاقد هرگونه بارخارجی
disqualified	فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifies	فاقد شرایط لازم دانستن
disqualify	فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifying	فاقد شرایط لازم دانستن
cleans	هواپیمای فاقد هرگونه بارخارجی
non cohesive soil	خاکی که فاقد چسبندگی باشد
inert	فاقد نیروی جنبش بیروح
indign	فاقد شایستگی خشمگین کردن
straw boss	[سرپرست فاقد اختیارات کافی]
desexualize	فاقد قوه جنسی کردن
coreless induction furnace	کوره القائی فاقد هسته
desex	فاقد قوه جنسی کردن
color blind	فاقد حساسیت نسبت برنگ
morons	فرد فاقد رشد فکری
moron	فرد فاقد رشد فکری
abranchiate	فاقد برانشی یادستگاه تنفس
achordata	جانوران فاقد ستون فقرات