English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (26 milliseconds)
English Persian
project فاهر کردن نشان دادن
projected فاهر کردن نشان دادن
projects فاهر کردن نشان دادن
Other Matches
cursors علامتی در صفحه نمایش که محل بعدی فاهر شدن حرف را نشان میدهد
cursor علامتی در صفحه نمایش که محل بعدی فاهر شدن حرف را نشان میدهد
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
earmarks نشان کردن اختصاص دادن
earmark نشان کردن اختصاص دادن
displayed نشان دادن ابراز کردن
represented بیان کردن نشان دادن
display نشان دادن ابراز کردن
displays نشان دادن ابراز کردن
represents بیان کردن نشان دادن
to set out نشان دادن تعیین کردن
represent بیان کردن نشان دادن
displaying نشان دادن ابراز کردن
demonstrating نشان دادن تظاهر به عمل کردن
simulate تقلید نشان دادن وانمود کردن
feature نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featured نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
simulates تقلید نشان دادن وانمود کردن
featuring نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
brazenly بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
demonstrates نشان دادن تظاهر به عمل کردن
brazen بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
demonstrate نشان دادن تظاهر به عمل کردن
demonstrated نشان دادن تظاهر به عمل کردن
belie خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belied خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belies خیانت کردن به عوضی نشان دادن
features نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
to give publicity to بعموم نشان دادن یا معرفی کردن
belying خیانت کردن به عوضی نشان دادن
simulating تقلید نشان دادن وانمود کردن
introduce وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced وارد کردن نشان دادن داخل کردن
printed عمل محصول نرم افزاری که به کاربر امکان میدهد که نحوه فاهر شدن صفحه هنگام چاپ را نشان دهد
print عمل محصول نرم افزاری که به کاربر امکان میدهد که نحوه فاهر شدن صفحه هنگام چاپ را نشان دهد
prints عمل محصول نرم افزاری که به کاربر امکان میدهد که نحوه فاهر شدن صفحه هنگام چاپ را نشان دهد
cerebrate فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
hyphens علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphen علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
religionize دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flags یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
autos توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
auto توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
exposes در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
exteriorize بصورت فاهرفهمیدن یا فهاندن صورت فاهر یا وجودخارجی دادن
expose در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
textualism اهمیت دادن به لفظ یا معنی فاهر انتقاد لفظی
exposing در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
target materials مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
images نقش کردن تصویر کردن نشان دادن تصویر
prefigured قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigures قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigure قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefiguring قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
flag 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flags 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
register نشان دادن
introducing نشان دادن
exerted نشان دادن
introduces نشان دادن
actuate نشان دادن
introduced نشان دادن
exert نشان دادن
evinces نشان دادن
indicate نشان دادن
indicated نشان دادن
indicates نشان دادن
adumbrate نشان دادن
exerting نشان دادن
introduce نشان دادن
registering نشان دادن
registers نشان دادن
evincing نشان دادن
demonstrate نشان دادن
demonstrated نشان دادن
evinced نشان دادن
evince نشان دادن
demonstrates نشان دادن
demonstrating نشان دادن
point نشان دادن
exerts نشان دادن
showŠetc نشان دادن
to put forth نشان دادن
runs نشان دادن
showed نشان دادن
run نشان دادن
shows نشان دادن
imbody نشان دادن
to show up نشان دادن
ante نشان دادن
vision یا نشان دادن
visions یا نشان دادن
show نشان دادن
flashed روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
squirmed ناراحتی نشان دادن
squirm ناراحتی نشان دادن
exemplifying بانمونه نشان دادن
squirming ناراحتی نشان دادن
exemplify بانمونه نشان دادن
squirms ناراحتی نشان دادن
emote هیجان نشان دادن
exemplified بانمونه نشان دادن
graphs با نمودار نشان دادن
graph با نمودار نشان دادن
displaying نشان دادن اطلاعات
measure اندازه نشان دادن
respond واکنش نشان دادن
prefigures از پیش نشان دادن
prefiguring از پیش نشان دادن
televise با تلویزیون نشان دادن
keep at something پشتکار نشان دادن
televised با تلویزیون نشان دادن
emblems با علایم نشان دادن
emblem با علایم نشان دادن
televises با تلویزیون نشان دادن
televising با تلویزیون نشان دادن
by show of hands با نشان دادن دست
responds واکنش نشان دادن
playoff نشان دادن فیلم
playoffs نشان دادن فیلم
marshalled به ترتیب نشان دادن
marshaling به ترتیب نشان دادن
marshaled به ترتیب نشان دادن
showdown نمونه نشان دادن
showdowns نمونه نشان دادن
foreshown از پیش نشان دادن
lout نفهمی نشان دادن
louts نفهمی نشان دادن
marshal به ترتیب نشان دادن
adumbration نشان دادن خلاصه
exemplifies بانمونه نشان دادن
image نشان دادن تصویر
decorating نشان یامدال دادن به
responded واکنش نشان دادن
displayed نشان دادن اطلاعات
for crying out loud <idiom> نشان دادن عصبانیت
rubricize قرمز نشان دادن
display نشان دادن اطلاعات
decorate نشان یامدال دادن به
rubricate قرمز نشان دادن
decorates نشان یامدال دادن به
marshals به ترتیب نشان دادن
hang back بی میلی نشان دادن
impassibly بی نشان دادن عاطفه
blaze باتصویر نشان دادن
displays نشان دادن اطلاعات
reacting واکنش نشان دادن
reacted واکنش نشان دادن
to hang back بیمیلی نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit . خودی را نشان دادن
react واکنش نشان دادن
to be illustrative of با عکس نشان دادن
pragmatize واقعی نشان دادن
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
forcing خشونت نشان دادن
blazed باتصویر نشان دادن
reacts واکنش نشان دادن
blazes باتصویر نشان دادن
pretypify قبلا نشان دادن
forces خشونت نشان دادن
prefigured از پیش نشان دادن
force خشونت نشان دادن
prefigure از پیش نشان دادن
cough up <idiom> بی تمایلی نشان دادن
develops فاهر کردن عکس
develop فاهر کردن عکس
judge by appearances حکم به فاهر کردن
to keep up appearances حفظ فاهر کردن
chart بر روی نقشه نشان دادن
representation عمل نشان دادن چیزی
index نشان دادن بصورت الفبایی
rogues رذالت و پستی نشان دادن
chronogram نشان دادن سنوات تاریخی
indexed نشان دادن بصورت الفبایی
indexes نشان دادن بصورت الفبایی
phew برای نشان دادن بیزاری
rogue رذالت و پستی نشان دادن
picturing سینما با عکس نشان دادن
To show ones mettle . غیرت خود را نشان دادن
show one round همه جا را به کسی نشان دادن
to render homage تکریم و وفاداری نشان دادن
historicize بعنوان تاریخ نشان دادن
reacted عکس العمل نشان دادن
to keep one's temper متین بودن نشان دادن
react عکس العمل نشان دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com