English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (29 milliseconds)
English Persian
judge فتوی یا حکم دادن دادرسی کردن
judged فتوی یا حکم دادن دادرسی کردن
judges فتوی یا حکم دادن دادرسی کردن
judging فتوی یا حکم دادن دادرسی کردن
Other Matches
judgement دادرسی فتوی
judgements دادرسی فتوی
judgments دادرسی فتوی
judge داوری کردن فتوی دادن
judged داوری کردن فتوی دادن
judges داوری کردن فتوی دادن
judging داوری کردن فتوی دادن
passes صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
passed صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudicate فتوی دادن
adjudicates فتوی دادن
decides فتوی دادن
give a sentence فتوی دادن
adjudicating فتوی دادن
decide فتوی دادن
adjudicated فتوی دادن
adjudge فتوی دادن
arbitrated فتوی دادن
arbitrating فتوی دادن
pronounce a judgement فتوی دادن
arbitrate فتوی دادن
awarded فتوی دادن
award فتوی دادن
awarding فتوی دادن
awards فتوی دادن
arbitrates فتوی دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
summings up خلاصهای که قاضی محکمه پس از ختم دادرسی و پیش از شروع شور هیات منصفه از جریان دادرسی و ادله ابرازی برای هیات منصفه بیان میکند
summing up خلاصهای که قاضی محکمه پس از ختم دادرسی و پیش از شروع شور هیات منصفه از جریان دادرسی و ادله ابرازی برای هیات منصفه بیان میکند
to hear a case دعوایی راگوش کردن درامری دادرسی کردن
arrests جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrest جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrested جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
judgment فتوی
juristic opinion فتوی
adjudgment فتوی
religious opinion فتوی
sentences فتوی
awarded فتوی
awards فتوی
sentencing فتوی
sentence فتوی
awarding فتوی
award فتوی
adjudicator فتوی دهنده
arbitration award فتوی حکمیت
adjudicators فتوی دهنده
verdict رای هیئت منصفه فتوی
verdicts رای هیئت منصفه فتوی
decidable تصمیم گرفتنی قابل فتوی
hearings دادرسی
litigation دادرسی
justiceship دادرسی
legal procedure دادرسی
trials دادرسی
trial دادرسی
hearing دادرسی
justicing دادرسی
criminal proceedings دادرسی جزائی
costs of proceedings هزینه دادرسی
military justice دادرسی نظامی
trial in presence of the parties دادرسی حضوری
public trial دادرسی علنی
with costs با هزینه دادرسی
re hearing اعاده دادرسی
venues محل دادرسی
new trial اعاده دادرسی
judgment داوری دادرسی
venue محل دادرسی
re trial اعاده دادرسی
justiciable قابل دادرسی
costs خسارت دادرسی
hearings استماع دادرسی
judgements دادرسی داوری
civil litigation دادرسی مدنی
costs هزینه دادرسی
judgments دادرسی داوری
procedure ایین دادرسی
stay of proceedings توقیف دادرسی
ex parte trial دادرسی غیابی
judgement دادرسی داوری
summery proceedings دادرسی اختصاری
stay of proceedings تعلیق دادرسی
prosecution team تیم دادرسی
hearing استماع دادرسی
speedy trial دادرسی فوری
disciplines نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
code of procedure قانون ایین دادرسی
bill of costs صورت هزینه دادرسی
principle of criminal procedure ایین دادرسی کیفری
principle of civil litigation ایین دادرسی مدنی
civil procedure ایین دادرسی مدنی
with costs بعلاوه هزینه دادرسی
hearing incamera دادرسی غیر علنی
law of civil procedure ائین دادرسی مدنی
law of criminal procedure ائین دادرسی کیفری
law of procedure قانون ائین دادرسی
oyer تقاضای استماع یا دادرسی
in camera proceedings دادرسی غیر علنی
taxation of costs مالیات هزینه دادرسی
rehearing جلسه دادرسی مجدد
security for cost تامین هزینه دادرسی
to delay the proceedings به تأخیر انداختن دادرسی
mistrial دادرسی پوچ وبی نتیجه
civil procedure code قانون ایین دادرسی مدنی
inquisitorial procedure دادرسی با شکنجه و سخت گیری
criminal proceedure code قانون ایین دادرسی کیفری
oyez اعلام سکوت و شروع دادرسی در دادگاه
taxing master مامور وصول مالیات هزینه دادرسی
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
legal aid معافیت ازهزینه دادرسی معادل assistance judicial
lyuch law مجازاتی که مردم بدون دادرسی و پیش خود معین می کنند
charges عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charge عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
the inquisition دادگاهی که کارش دادرسی مردمان از دین برگشته یارافضی و به کیفر رساندن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
procedendo حکم پادشاه در مورد تسریع دادرسی به قاضی یی که صدور رای را به تاخیرانداخته است
refresher حق الوکاله اضافی که هنگام جریان دعوی زمانیکه مدت دادرسی از حد معمول تجاوزکند به وکیل داده میشود
summing up evidence نطق اختتامیه وکیل در انتهای دادرسی که ضمن ان ادله ومدافعات خود را برای هیات منصفه شرح میدهد
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
lord high stew of england رئیس تشریفات تاجگذاری رئیس دادگاه دادرسی
wager of battle نوعی از دادرسی که در زمان ویلیام فاتح در انگلستان مرسوم بود و در ان طرفین دعوی به نبرد می پرداختند وفاتح نبرد دادبرده محاکمه نیزمحسوب می شد
design پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
designs پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
pursuing تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursue تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursued تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursues تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
collimate موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
receives اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
predicate اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
receive اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
out lawry طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
predicating اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicates اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicated اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
lays قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
lay قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
anneal نرم کردن فلز به وسیله حرارت دادن و سرد کردن اهسته در کوره
to veer and heul پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
pay جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
paying جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pays جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
lynch law مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
purgation روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
introducing وارد کردن نشان دادن داخل کردن
compensated تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
compensate تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
to adjust وفق دادن [سازگار کردن] [مطابق کردن ]
compensates تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
introduces وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced وارد کردن نشان دادن داخل کردن
hiring اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
set out شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
connect اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
propagating منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
propagate منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
propagates منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
introduce وارد کردن نشان دادن داخل کردن
designating انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designates انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designate انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
propagated منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
connects اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
hire اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
statements بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
mounts ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
hires اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
mount ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
statement بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ammoniate با امونیاک ترکیب کردن تحت تاثیر امونیاک قرار دادن تبدیل بامونیاک کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com