Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English
Persian
bolt
فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
bolted
فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
bolting
فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
bolts
فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
Other Matches
yawed
ازمسیر خود منحرف شدن
yaw
ازمسیر خود منحرف شدن
tabbed flap
فلپی که لبه فرار ان لولا شده و تا زاویهای بزرگتراز زاویه اصلی بطرف پایین منحرف میشود
deviating
منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviates
منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviate
منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviated
منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
lamming
فرار کردن گریختن فرار
lam
فرار کردن گریختن فرار
lams
فرار کردن گریختن فرار
fall off
انحراف ازمسیر
error
خطای تیراندازی انحراف گلوله ازمسیر
errors
خطای تیراندازی انحراف گلوله ازمسیر
turn in point
نقطه چرخش هواپیما ازمسیر تقرب در مسیر تک
trajectory shift
انحراف مسیر سهمی گلوله ازمسیر استانداد بالیستیکی
slipped
لغزش ازمسیر تصحیح مسیر چتر یاگلوله از نظرانحراف باد
slips
لغزش ازمسیر تصحیح مسیر چتر یاگلوله از نظرانحراف باد
slip
لغزش ازمسیر تصحیح مسیر چتر یاگلوله از نظرانحراف باد
deserting
کویر فرار کردن ترک پست کردن از خدمت فرار کردن
deserts
کویر فرار کردن ترک پست کردن از خدمت فرار کردن
desert
کویر فرار کردن ترک پست کردن از خدمت فرار کردن
pit
منطقه خارج ازمسیر برای رسیدگی به انها که ضمن مسابقه اتومبیل رانی به کمک نیازدارند شکاف عمودی درکوه
pits
منطقه خارج ازمسیر برای رسیدگی به انها که ضمن مسابقه اتومبیل رانی به کمک نیازدارند شکاف عمودی درکوه
deviations
انحراف مغناطیسی یا انحراف محور قطب نما انحراف ازمسیر
deviation
انحراف مغناطیسی یا انحراف محور قطب نما انحراف ازمسیر
astray
منحرف
hell bent
منحرف
deviants
منحرف
deviator
منحرف
digressional
منحرف
perverse
منحرف
pervert
منحرف
amiss
منحرف
deviant
منحرف
deviating
منحرف
hell-bent
منحرف
aberrant
منحرف
deviated
منحرف
perverting
منحرف
lost
منحرف
deviate
منحرف
awry
منحرف
perverted
منحرف
perverts
منحرف
deviates
منحرف
perversity
منحرف بودن
perverts
منحرف کردن
curves
کم کم منحرف شدن
curve
کم کم منحرف شدن
call off
منحرف کردن
swerved
منحرف شدن
deviating
منحرف شدن
swerved
منحرف کردن
curving
کم کم منحرف شدن
perverting
منحرف کردن
wring
منحرف کردن
wringing
منحرف کردن
wrings
منحرف کردن
swerve
منحرف شدن
deviated
منحرف شدن
swerve
منحرف کردن
deviates
منحرف شدن
pervert
منحرف کردن
deflecting
منحرف کردن
deflects
منحرف کردن
diversionary
منحرف کننده
digresses
منحرف شدن
digressed
منحرف شدن
digress
منحرف شدن
to step aside
منحرف شدن
hell bent
منحرف شده
divert
منحرف کردن
divert
منحرف شدن
digressing
منحرف شدن
astray
منحرف بیراه
deflecting
منحرف شدن
deflected
منحرف کردن
deflected
منحرف شدن
deflects
منحرف شدن
deflect
منحرف کردن
deflect
منحرف شدن
errant
منحرف بدنام
bend
منحرف کردن
diverted
منحرف کردن
diverted
منحرف شدن
diverts
منحرف کردن
swerving
منحرف کردن
swerving
منحرف شدن
draw off
منحرف کردن
divertive
منحرف کننده
deviate
منحرف شدن
digressively
بطور منحرف
deviator
منحرف شونده
swerves
منحرف کردن
swerves
منحرف شدن
excurse
منحرف شدن
step aside
منحرف شدن
hell-bent
منحرف شده
pay off
منحرف شدن
averts
منحرف کردن
averting
منحرف کردن
averted
منحرف کردن
intervert
منحرف کردن
avert
منحرف کردن
diverts
منحرف شدن
fall off
منحرف شدن
detour
خط سیر را منحرف کردن
detours
خط سیر را منحرف کردن
skews
منحرف کج نگاه کردن
distracts
منحرف کردن توجه
to put off the scent
ازجاده منحرف کردن
to call off
منحرف یامنصرف کردن
skewing
منحرف کج نگاه کردن
skew
منحرف کج نگاه کردن
twisty
پیچ دار منحرف
divertor switch
کلید منحرف کننده
deflector plates
صفحههای منحرف کننده
deflecting voltage
ولتاژ منحرف کننده
deflecting electrode
صفحه منحرف کننده
distract
منحرف کردن توجه
to divert
[British E]
/ detour
[American E]
[the]
traffic
منحرف کردن ترافیک
oblique
غیر مستقیم منحرف
devious
غیر مستقیم منحرف
antevert
به جلو منحرف کردن
back slide
منحرف شدن از مسیر
deflecting electrode
الکترد منحرف کننده
slipped
سرخوردن منحرف شدن از مسیر
sidetrack
از امر اصلی منحرف شدن
sidetracked
از امر اصلی منحرف شدن
slips
سرخوردن منحرف شدن از مسیر
jump
تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
jumped
تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
jumps
تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
slip
سرخوردن منحرف شدن از مسیر
wanders
اواره بودن منحرف شدن
wandered
اواره بودن منحرف شدن
warps
منحرف کردن تاب برداشتن
warped
منحرف کردن تاب برداشتن
warp
منحرف کردن تاب برداشتن
baffle
منحرف کننده جریان سیال
diversionary attack
تک منحرف کننده توجه دشمن
falloff
متوجه بودن منحرف شدن
indivertible
انحراف نا پذیر منحرف نکردنی
incorruptible
فساد نا پذیر منحرف نشدنی
baffled
منحرف کننده جریان سیال
magnetic deflection field
میدان منحرف کننده مغناطیسی
perversive
گمراه کننده منحرف سازنده
baffles
منحرف کننده جریان سیال
baffling
منحرف کننده جریان سیال
wander
اواره بودن منحرف شدن
escaping
فرار
escape
فرار
escapement
فرار
leg bail
فرار
loup
فرار
scape
فرار
subtile
فرار
to take flight
فرار
transgressor
فرار و
escapes
فرار
escaped
فرار
bridge escape
فرار از پل
drive
فرار گل زن
volatile
فرار
mercurial
فرار
defection
فرار
drives
فرار گل زن
evasive
فرار
breakaway
فرار
sympodium
منحرف شونده یا ممتد درجهت محوری
to veer off the street
از جاده منحرف شدن
[ترا فیک]
extravagate
ازحداعتدال بیرون رفتن منحرف شدن
getaway
گریز فرار
flyaway
فرار فراری
fleeing
فرار کردن
escapable
فرار کردنی
escape hatch
دریچه فرار
escape mechanism
وسیله فرار
escape trunk
دهلیز فرار
escape velocity
سرعت فرار
flees
فرار کردن
flee
فرار کردن
scarpering
فرار کردن
fugitive
ناپایدار فرار
desertion
فرار از خدمت
desertion
فرار بیوفایی
capital flight
فرار سرمایه
centrifugal
فرار از مرکز
get away
<idiom>
فرار کردن
tax evasion
فرار از مالیات
I made good my escape .
موفق به فرار شد
fugitives
ناپایدار فرار
escapologists
اهل فرار
loup
فرار کردن
luft
خانه فرار
getaways
گریز فرار
trailing edge
لبه فرار
nonvolatile
غیر فرار
escapism
فلسفه فرار
to run away
فرار کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com