Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (22 milliseconds)
English
Persian
to obtain something
فراهم کردن چیزی
to bring something
فراهم کردن چیزی
to get
[hold of]
something
فراهم کردن چیزی
Other Matches
in a pinch
<idiom>
بسیار خوب است وقتی چیزی فراهم نیست
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
procure
فراهم کردن
effecturate
فراهم کردن
work up
کم کم فراهم کردن
to bring about
فراهم کردن
to bring a bout
فراهم کردن
accrete
فراهم کردن
procuring
فراهم کردن
to find in
فراهم کردن
procured
فراهم کردن
procures
فراهم کردن
arm
1-فراهم کردن وسیله یا ماشین یا تابع برای عمل یا ورودی ها 2-مشخص کردن خط وط وقفه فعال
raise money
فراهم کردن پول
obtain
فراهم کردن گرفتن
provide
وسیله فراهم کردن
provides
وسیله فراهم کردن
obtains
فراهم کردن گرفتن
To raise money.
پول فراهم کردن
obtained
فراهم کردن گرفتن
jockeys
با حیله فراهم کردن
jockey
با حیله فراهم کردن
enhancing
تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhance
تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhanced
تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhances
تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
entail
شامل بودن فراهم کردن
entailed
شامل بودن فراهم کردن
entailing
شامل بودن فراهم کردن
get
بدست اوردن فراهم کردن
occasion
موجب شدن فراهم کردن
to gather together
جمع کردن فراهم اوردن
occasioning
موجب شدن فراهم کردن
obstructively
با قصد فراهم کردن مانع
occasions
موجب شدن فراهم کردن
gagged
مانع فراهم کردن برای
getting
بدست اوردن فراهم کردن
gags
مانع فراهم کردن برای
occasioned
موجب شدن فراهم کردن
entails
شامل بودن فراهم کردن
gets
بدست اوردن فراهم کردن
gagging
مانع فراهم کردن برای
gag
مانع فراهم کردن برای
enable
قادر ساختن وسیله فراهم کردن
enabling
قادر ساختن وسیله فراهم کردن
to bring a bout by intrigue
بدسیسه یا پشت هم اندازی فراهم کردن
enabled
قادر ساختن وسیله فراهم کردن
to raise the wind
پول برای مقصودی فراهم کردن
to mediate a result
وسیله گرفتن نتیجهای فراهم کردن
enables
قادر ساختن وسیله فراهم کردن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
give (someone) a hard time
<idiom>
لحظات سختی برای کسی فراهم کردن
to reseat a theatre
صندلیهای تازه برای تماشاخانهای فراهم کردن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
eudemonism
اخلاقیاتی که منظوران فراهم کردن خوشی وسعادت است
to turn the tables on any one
وسائل بهبودوضع خودرانسبت به وضع حریف فراهم کردن
provision
شرط کردن فراهم کردن
induced
فراهم کردن تحمیل کردن
inducing
فراهم کردن تحمیل کردن
induces
فراهم کردن تحمیل کردن
to make up
جبران کردن فراهم کردن
induce
فراهم کردن تحمیل کردن
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
eudaimonism
اخلاقیاتی که منظور ان فراهم کردن خوشی و سعادت است اخلاقیات ارسطو
eudaemonism
اخلاقیاتی که منظور ان فراهم کردن خوشی و سعادت است اخلاقیات ارسطو
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
recreating
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreates
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreated
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreate
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
personal
محدوده سیستمهای بی سیم ارتباطی که امکان رد و بدل کردن داده کامپیوتر با وسایل دیگر مثل چاپگر یا PDA را فراهم میکند
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to the fore
فراهم
whorls
فراهم
whorl
فراهم
caters
فراهم نمودن
to call together
فراهم اوردن
collector
فراهم اورنده
to come about
فراهم شدن
get-togethers
فراهم اوردن
to get together
فراهم اوردن
unaccommodated
فراهم نشده
forgather
فراهم امدن
to d. on
فراهم اوردن
assemble
فراهم اوردن
ingathering
فراهم اوری
cater
فراهم نمودن
avaiiability
فراهم بودن
get-together
فراهم اوردن
trooped
فراهم امدن
troop
فراهم امدن
available
دردسترس فراهم
assembled
فراهم اوردن
exterminatory
فراهم کننده
foregather
فراهم امدن
trooping
فراهم امدن
get together
فراهم اوردن
collectors
فراهم اورنده
congestion
فراهم امدگی
procurance
فراهم سازی
assembles
فراهم اوردن
accrete
فراهم شدن
catering
فراهم نمودن
catered
فراهم نمودن
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudges
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
prejudge
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
modem
وسیلهای که امکان ارسال داده از طریق خط تلفن با تبدیل کردن سیگنال دودویی از کامپیوتر به سیگنال آنالوگ صوتی ه قابل ارسال روی خط تلفن است فراهم می :ند
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
fraise
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
set loose
<idiom>
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
refer
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pirate something
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
refers
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
premeditate
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
referred
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
means are not a
وسایل فراهم نیست
accru
اجتماع فراهم شدگی
ready money
پول فراهم شده
procurer
فراهم سازنده جاکش
quantifying
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
quantified
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
valuate
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
quantifies
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
cession
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
i provided for his safety
وسائل سلامت او را فراهم کردم
capacitor
تا دو هفته نیرو فراهم کند.
pooled
سرمایهای که از سود چندشرکت فراهم میشود
capacity
فضای فراهم برای ذخیره سازی
capacities
فضای فراهم برای ذخیره سازی
pools
سرمایهای که از سود چندشرکت فراهم میشود
pool
سرمایهای که از سود چندشرکت فراهم میشود
denouncing
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
beck
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
references
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
reference
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
brief
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefest
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
mind
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minding
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minds
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefed
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
to beg for a thing
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
software
که امکان اجرای کار مشخص را فراهم میکند
off balance
<idiom>
فراهم نکردن ،قادربه ملاقات غیرمنتظره نبودن
menu
لیست برنامه ها و انتخابهای فراهم برای کاربر
menus
لیست برنامه ها و انتخابهای فراهم برای کاربر
capacities
حجم فضای ذخیره سازی فراهم در دیسک یا سیستم
framework
صفحه گسترده ارتباطات و گرافیکهای تجاری را فراهم میکند
text
انتخابی دربرنامه که امکان ویرایش متن را فراهم میکند
frameworks
صفحه گسترده ارتباطات و گرافیکهای تجاری را فراهم میکند
texts
انتخابی دربرنامه که امکان ویرایش متن را فراهم میکند
knight of the post
کسیکه معاشش ازگواهی دروغ دادن فراهم میشد
global
حافظه فراهم برای همه برنامههای کاربردی ویندوز
Everything worked out well.
همه چیز جور در آمد ( وسایل کار فراهم شد )
globally
حافظه فراهم برای همه برنامههای کاربردی ویندوز
usable
آنچه برای معرف قابل استفاده و فراهم است
This would provide an obvious solution
[to the problem]
.
این می تواند یک راه حل واضح
[به مشکل]
فراهم می کند.
capacity
حجم فضای ذخیره سازی فراهم در دیسک یا سیستم
to smell at something
چیزی را بو کردن
to throw something overboard
چیزی را ول کردن
make something do
با چیزی تا کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com