Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (42 milliseconds)
English
Persian
obtain
فراهم کردن گرفتن
obtained
فراهم کردن گرفتن
obtains
فراهم کردن گرفتن
Search result with all words
to mediate a result
وسیله گرفتن نتیجهای فراهم کردن
Other Matches
procure
فراهم کردن
procures
فراهم کردن
work up
کم کم فراهم کردن
procured
فراهم کردن
effecturate
فراهم کردن
to bring a bout
فراهم کردن
to bring about
فراهم کردن
to find in
فراهم کردن
accrete
فراهم کردن
procuring
فراهم کردن
arm
1-فراهم کردن وسیله یا ماشین یا تابع برای عمل یا ورودی ها 2-مشخص کردن خط وط وقفه فعال
raise money
فراهم کردن پول
jockey
با حیله فراهم کردن
To raise money.
پول فراهم کردن
provide
وسیله فراهم کردن
provides
وسیله فراهم کردن
to get
[hold of]
something
فراهم کردن چیزی
jockeys
با حیله فراهم کردن
to bring something
فراهم کردن چیزی
to obtain something
فراهم کردن چیزی
enhancing
تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhances
تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhance
تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhanced
تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
entails
شامل بودن فراهم کردن
obstructively
با قصد فراهم کردن مانع
to gather together
جمع کردن فراهم اوردن
entailed
شامل بودن فراهم کردن
occasioning
موجب شدن فراهم کردن
occasions
موجب شدن فراهم کردن
entail
شامل بودن فراهم کردن
getting
بدست اوردن فراهم کردن
gets
بدست اوردن فراهم کردن
gags
مانع فراهم کردن برای
occasioned
موجب شدن فراهم کردن
gag
مانع فراهم کردن برای
get
بدست اوردن فراهم کردن
gagged
مانع فراهم کردن برای
entailing
شامل بودن فراهم کردن
occasion
موجب شدن فراهم کردن
gagging
مانع فراهم کردن برای
to bring a bout by intrigue
بدسیسه یا پشت هم اندازی فراهم کردن
enabled
قادر ساختن وسیله فراهم کردن
enabling
قادر ساختن وسیله فراهم کردن
enables
قادر ساختن وسیله فراهم کردن
enable
قادر ساختن وسیله فراهم کردن
to raise the wind
پول برای مقصودی فراهم کردن
to reseat a theatre
صندلیهای تازه برای تماشاخانهای فراهم کردن
give (someone) a hard time
<idiom>
لحظات سختی برای کسی فراهم کردن
eudemonism
اخلاقیاتی که منظوران فراهم کردن خوشی وسعادت است
to turn the tables on any one
وسائل بهبودوضع خودرانسبت به وضع حریف فراهم کردن
induce
فراهم کردن تحمیل کردن
inducing
فراهم کردن تحمیل کردن
provision
شرط کردن فراهم کردن
to make up
جبران کردن فراهم کردن
induced
فراهم کردن تحمیل کردن
induces
فراهم کردن تحمیل کردن
eudaimonism
اخلاقیاتی که منظور ان فراهم کردن خوشی و سعادت است اخلاقیات ارسطو
eudaemonism
اخلاقیاتی که منظور ان فراهم کردن خوشی و سعادت است اخلاقیات ارسطو
recreates
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreating
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreate
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreated
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
personal
محدوده سیستمهای بی سیم ارتباطی که امکان رد و بدل کردن داده کامپیوتر با وسایل دیگر مثل چاپگر یا PDA را فراهم میکند
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
inflame
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
seizes
ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seize
ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seized
ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
whorls
فراهم
to the fore
فراهم
whorl
فراهم
surrenders
پس گرفتن و تبدیل کردن
circled
گرفتن احاطه کردن
to smell out
گرفتن وپیدا کردن
surrender
پس گرفتن و تبدیل کردن
engage
گرفتن استخدام کردن
educe
گرفتن استخراج کردن
circle
گرفتن احاطه کردن
to fill up
گرفتن تکمیل کردن
engages
گرفتن استخدام کردن
circles
گرفتن احاطه کردن
circling
گرفتن احاطه کردن
surrendered
پس گرفتن و تبدیل کردن
bevel
پخ کردن لبه گرفتن
strike root
ریشه کردن گرفتن
abalienate
منتقل کردن پس گرفتن
obtain
گرفتن یا دریافت کردن
embrace
در بر گرفتن بغل کردن
holds
جا گرفتن تصرف کردن
hold
جا گرفتن تصرف کردن
embraces
در بر گرفتن بغل کردن
fogs
تیره کردن مه گرفتن
fog
تیره کردن مه گرفتن
embracing
در بر گرفتن بغل کردن
embraced
در بر گرفتن بغل کردن
hunt down
دنبال کردن و گرفتن
obtains
گرفتن یا دریافت کردن
obtained
گرفتن یا دریافت کردن
to take medical advice
دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
assembled
فراهم اوردن
catered
فراهم نمودن
forgather
فراهم امدن
unaccommodated
فراهم نشده
cater
فراهم نمودن
assembles
فراهم اوردن
to d. on
فراهم اوردن
avaiiability
فراهم بودن
collector
فراهم اورنده
exterminatory
فراهم کننده
collectors
فراهم اورنده
to get together
فراهم اوردن
assemble
فراهم اوردن
to call together
فراهم اوردن
available
دردسترس فراهم
accrete
فراهم شدن
catering
فراهم نمودن
foregather
فراهم امدن
procurance
فراهم سازی
troop
فراهم امدن
congestion
فراهم امدگی
trooping
فراهم امدن
to come about
فراهم شدن
trooped
فراهم امدن
get-togethers
فراهم اوردن
get-together
فراهم اوردن
get together
فراهم اوردن
caters
فراهم نمودن
ingathering
فراهم اوری
modem
وسیلهای که امکان ارسال داده از طریق خط تلفن با تبدیل کردن سیگنال دودویی از کامپیوتر به سیگنال آنالوگ صوتی ه قابل ارسال روی خط تلفن است فراهم می :ند
take on
گرفتن کارگر هیاهو کردن
mourns
ماتم گرفتن گریه کردن
concludes
نتیجه گرفتن استنتاج کردن
mourned
ماتم گرفتن گریه کردن
conclude
نتیجه گرفتن استنتاج کردن
fined
جریمه گرفتن از صاف کردن
jest
ببازی گرفتن شوخی کردن
fine
جریمه گرفتن از صاف کردن
to release for a ransom
با گرفتن فدیه ازاد کردن
jests
ببازی گرفتن شوخی کردن
to split the difference
میانه را گرفتن مصالحه کردن
to go to school to
یاد گرفتن یا تقلید کردن از
to set a
اندازه گرفتن باطل کردن
follow through
گرفتن زه پس از رها کردن تیر
passes
سبقت گرفتن از خطور کردن
passed
سبقت گرفتن از خطور کردن
pass
سبقت گرفتن از خطور کردن
wailing
ناله کردن ماتم گرفتن
wailed
ناله کردن ماتم گرفتن
gather
نتیجه گرفتن استباط کردن
gathered
نتیجه گرفتن استباط کردن
frame
چارچوب گرفتن طرح کردن
wails
ناله کردن ماتم گرفتن
borrows
وام گرفتن اقتباس کردن
to run over
مرور کردن زیر گرفتن
finest
جریمه گرفتن از صاف کردن
holds
دریافت کردن گرفتن توقف
mourn
ماتم گرفتن گریه کردن
hold
دریافت کردن گرفتن توقف
borrow
وام گرفتن اقتباس کردن
to get to
شروع کردن دست گرفتن
wail
ناله کردن ماتم گرفتن
employs
مشغول کردن بکار گرفتن
resign
کناره گرفتن تفویض کردن
ingurgitate
فرا گرفتن زیاد پر کردن
overlie
قرار گرفتن خفه کردن
borrowed
وام گرفتن اقتباس کردن
secure
تصرف کردن گرفتن هدف
secures
تصرف کردن گرفتن هدف
rise
ترقی کردن سرچشمه گرفتن
hugs
بغل کردن محکم گرفتن
rises
ترقی کردن سرچشمه گرفتن
embed
دور گرفتن جاسازی کردن
stack up
جمع کردن اندازه گرفتن
resigns
کناره گرفتن تفویض کردن
bath
ابتنی کردن حمام گرفتن
bathed
ابتنی کردن حمام گرفتن
occupy
مشغول کردن به کار گرفتن
occupies
مشغول کردن به کار گرفتن
embeds
دور گرفتن جاسازی کردن
occupying
مشغول کردن به کار گرفتن
employing
مشغول کردن بکار گرفتن
employed
مشغول کردن بکار گرفتن
employ
مشغول کردن بکار گرفتن
run down
<idiom>
انتقاد کردن ،ایراد گرفتن
hugging
بغل کردن محکم گرفتن
hugged
بغل کردن محکم گرفتن
hug
بغل کردن محکم گرفتن
procurer
فراهم سازنده جاکش
accru
اجتماع فراهم شدگی
means are not a
وسایل فراهم نیست
ready money
پول فراهم شده
To take an invevtory.
صورت برداری کردن ( موجودی گرفتن )
To pick up (to lose) the thread of conversation.
رشته سخن را بدست گرفتن ( گم کردن )
early weaning
از شیر گرفتن زودرس شیرسوز کردن
slur
مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
slurred
مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
fusses
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com