English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 108 (7 milliseconds)
English Persian
rampant فراوان حکمفرما
Other Matches
easy money پول فراوان ترکیب نرخ پایین بهره وموجودی فراوان اعتبار
predominant حکمفرما
dominant حکمفرما
regnant حکمفرما مسلط
dominated حکمفرما بودن تسلط داشتن
dominates حکمفرما بودن تسلط داشتن
dominate حکمفرما بودن تسلط داشتن
fulsome فراوان
exuberant فراوان
redundantly فراوان
redun dantly فراوان
feracious فراوان
plentifully فراوان
affluent فراوان
in galore فراوان
richly فراوان
prolific فراوان
plentiful فراوان
in abundance فراوان
plenty فراوان
foison فراوان
oodles فراوان
copious فراوان
all out فراوان
oodlins فراوان
superabundant فراوان
abundant فراوان
excessive فراوان
profuse فراوان
unsparing فراوان
exuberantly فراوان
an abundance of فراوان
galore فراوان
f. money پول فراوان
exuberate فراوان بودن
foison محصول فراوان
feisty فراوان چابک
cretaceous دارای گچ فراوان
it smells of the lamp با زحمت فراوان
luxuriant vegetation گیاهان فراوان
rampant vegetation گیاهان فراوان
superrabundant زیاد فراوان
post haste با شتاب فراوان
plenty of rain باران فراوان
rife فراوان عادی
bounteous باسخاوت فراوان
abounded فراوان بودن
abounding فراوان بودن
abounds فراوان بودن
infest فراوان بودن در
infested فراوان بودن در
infesting فراوان بودن در
infests فراوان بودن در
teems فراوان بودن
teeming فراوان بودن
teemed فراوان بودن
teem فراوان بودن
abound فراوان بودن
abound in فراوان داشتن
ample فراوان مفصل
abound with فراوان داشتن
overflowing فراوان ریزش
amply بطور فراوان
very چندان فراوان
abundantly بطور فراوان
abundant element عنصر فراوان
lots بسیار فراوان
knock oneself out <idiom> باعث تلاش فراوان
pervaded فراوان یا شایع بودن
in deepest sympathy با دلسوزی بسیار فراوان
pervade فراوان یا شایع بودن
copiously فراوان زیاد مفصلا
pervades فراوان یا شایع بودن
a copious choice of food and drink غذا و نوشیدنی فراوان
to have plenty of time وقت فراوان داشتن
superabound زیاد فراوان بودن
here is bread in plenty نان فراوان داریم
luxuriance شکوه وجلال فراوان
he is f. of money پول فراوان دارد
post haste بسرعت شتاب فراوان
grow rife فراوان یا متداول شدن
pervading فراوان یا شایع بودن
shock head دارای موی فراوان
overabound بیش از اندازه فراوان بودن
labor rich country کشور با نیروی کار فراوان
luxuriates فراوان شدن وفور یافتن
luxuriating فراوان شدن وفور یافتن
overlabour با رنج فراوان انجام دادن
overrefinement تهذیب بسیار اراستگی فراوان
slather مقدار فراوان بیش ازاندازه
luxuriated فراوان شدن وفور یافتن
with much pains با رنج فراوان با زحمات بسیار
luxuriate فراوان شدن وفور یافتن
Ferdowsi is held in the greatest respect. فردوسی مورد احترام فراوان است
it is a in terms پرازاصطلاحات است اصطلاعات فراوان دارد
Joyedevivre لذت فراوان زندگی [ریشه فرانسوی]
shock headed انبوه گیسو دارای موی فراوان
wisha برای بیان تعجب فراوان بکار میرود
it is of a wide distribution در خیلی جاها پیدا میشود بسیار فراوان است
Vistory was dearly bought . پیروزی بقیمت گرانی بدست آمد ( تلفات جانی فراوان )
Mahogany was once abundant [prolific] in the tropical forests. یک موقعی چوب ماهون در جنگل های استوایی فراوان بود.
jam session اجرای اهنگهای طرب انگیز بوسیله ارکسترهای بزرگ و نوازندگان فراوان
open تابعی که میتواند در تابع یا برنامه بزرگ بدون دستور فراوان درج شود
opened تابعی که میتواند در تابع یا برنامه بزرگ بدون دستور فراوان درج شود
opens تابعی که میتواند در تابع یا برنامه بزرگ بدون دستور فراوان درج شود
Perspex خانوادهای از پلاستیکها که بعنوان شیشه یا پلاستیکهای شفاف و نوگذران در هواپیماکاربرد فراوان دارد
phenolic epoxy خانوادهای از رزینها وچسبها که در مشتقات فنل کاربرد فراوان دارند و درهمه انها پلهای اکسیژن رابط رادیکالهای هیدروکربنی وجود دارد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com