English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 165 (8 milliseconds)
English Persian
appeal to the supreme court فرجام خواستن
Other Matches
to cry out for help فریادزدن ویاری خواستن بافریاداستمدادکردن فریادرس خواستن
appeals فرجام
appealed فرجام
finalization فرجام
appeal فرجام
conclusions فرجام
conclusion فرجام
ends خاتمه فرجام
object of claim in respect of which فرجام خواسته
ended خاتمه فرجام
one who appeals to the supreme court فرجام خواه
person aganist whom appeal فرجام خواه
respondent in court of cassation فرجام خوانده
object of appeal فرجام خواسته
end خاتمه فرجام
wire to wire از اغاز تا فرجام
respondents فرجام خوانده
appellee فرجام خوانده
respondent فرجام خوانده
alpha and omega اغاز و فرجام
head-on <idiom> فرجام مواجه شدن با
appellant فرجام خواه مستانف
melodrama نمایش توام با موسیقی واوازکه پایانی خوش داشته باشد عشق خوش فرجام
melodramas نمایش توام با موسیقی واوازکه پایانی خوش داشته باشد عشق خوش فرجام
wills خواستن
like دل خواستن
solicits خواستن
desire خواستن
liked دل خواستن
likes دل خواستن
to call in خواستن
to call for خواستن
to beg leave خواستن
willed خواستن
will خواستن
desiderate خواستن
desiring خواستن
desires خواستن
to call up خواستن
wish [would like] خواستن
yearn خواستن از ته دل
crave خواستن از ته دل
aspire خواستن از ته دل
wish خواستن
wished خواستن
wishes خواستن
solicit خواستن
solicited خواستن
soliciting خواستن
intend خواستن
ask خواستن
intends خواستن
asking خواستن
asked خواستن
asks خواستن
intending خواستن
asking for a respite مهلت خواستن
to seek a position نظر خواستن
to pray in aid of یاری خواستن از
to a oneself for help یاری خواستن
to call in evidence گواهی خواستن از
to seek advice نظر خواستن
to seek or ask lagal a نظرقضائی خواستن
apologise معذرت خواستن
to permit oneself اجازه خواستن
to offer an apology پوزش خواستن
call to account حساب خواستن از
to ask for quarter امان خواستن
to ask permission اجازه خواستن
flagitate باسماجت خواستن
flagitate مصرانه خواستن
call to witness گواهی خواستن از
set one's heart on <idiom> شدیدا خواستن
to excuse oneself پوزش خواستن
to excuse oneself معذرت خواستن
call in evidence گواهی خواستن از
apologize پوزش خواستن
apologised معذرت خواستن
apologised پوزش خواستن
chooses خواستن پسندیدن
choosing خواستن پسندیدن
choose خواستن پسندیدن
cried بزازی خواستن
alibis عذر خواستن
alibi عذر خواستن
apologizing معذرت خواستن
apologises پوزش خواستن
apologising پوزش خواستن
apologises معذرت خواستن
apologize معذرت خواستن
apologized معذرت خواستن
apologizes پوزش خواستن
apologizes معذرت خواستن
apologising معذرت خواستن
apologizing پوزش خواستن
demur مهلت خواستن
excusing معذرت خواستن
excuses معذرت خواستن
importuning مصرانه خواستن
importunes مصرانه خواستن
importuned مصرانه خواستن
importune مصرانه خواستن
excuse معذرت خواستن
apologized پوزش خواستن
excused معذرت خواستن
demurred مهلت خواستن
demurs مهلت خواستن
demurring مهلت خواستن
pardon بخشیدن معذرت خواستن
to send one to the right about عذر کسی را خواستن
When there is a wI'll, there is a way. خواستن توانستن است
wanted خواستن لازم داشتن
To demand ones right. To get ones due. حق کسی را خواستن ( گرفتن )
pardoned بخشیدن معذرت خواستن
want خواستن لازم داشتن
pardoning بخشیدن معذرت خواستن
to ask somebody's advice از کسی نظر خواستن
begged خواستن گدایی کردن
begs خواستن گدایی کردن
to make a gesture of apology با اشاره معذرت خواستن
show someone the door <idiom> خواستن از کسی که برود
beg خواستن گدایی کردن
pardons بخشیدن معذرت خواستن
To apologize to someone. از کسی عذر خواستن
to crv for mercy خواستن امان اوردن
bone خواستن درخواست کردن
consult پیشنهاد خواستن از یک خبره
invocate خواستن استمداد کردن از
requiring خواستن مستلزم بودن
bones خواستن درخواست کردن
requires خواستن مستلزم بودن
required خواستن مستلزم بودن
require خواستن مستلزم بودن
boning خواستن درخواست کردن
will با وصیت واگذارکردن خواستن
to call any one in testimony از کسی گواهی خواستن
to request the company of: حضور کسی را خواستن
consulted پیشنهاد خواستن از یک خبره
consults پیشنهاد خواستن از یک خبره
boned خواستن درخواست کردن
ask for days grace دو روز مهلت خواستن
wills با وصیت واگذارکردن خواستن
willed با وصیت واگذارکردن خواستن
invoking طلب کردن بالتماس خواستن
have one's heart set on something <idiom> چیزی را خیلی زیاد خواستن
invoke طلب کردن بالتماس خواستن
adduse احضار کردن بگواهی خواستن
invokes طلب کردن بالتماس خواستن
invoked طلب کردن بالتماس خواستن
wanted [for] [کسی را قانونی] خواستن [بخاطر]
to press for an answer با صرار یا فشار پاسخ خواستن
to offer an excuse پوزش خواستن عذرخواهی کردن
to ring up کسیرا پشت تلفن خواستن
Want is the mother of industry. <proverb> خواستن ,مادر صنعت و سازندگى است .
in the market for <idiom> خواستن یا آماده خرید چیزی شدن
to call to account بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
to i. acalamity upon any one بلایی بدی را برای کسی خواستن
to ask پرسیدن [جویا شدن] [طلبیدن] [خواستن ]
to eat humble pie پوزش خواستن چنانکه انسانرا پست نماید
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
consulted مشورت کردن مشورت خواستن از
consults مشورت کردن مشورت خواستن از
consult مشورت کردن مشورت خواستن از
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com