English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
frenzied attacker فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
person running amok فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
Search result with all words
hypochondriacal دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
nymphomanic دچار جنون خوابیدن با مرد دیوانه برای بغل خوابی بامرد
Other Matches
schizothymia جنون همراه با خیال پرستی ومالیخولیا شبیه جنون جوانی
madness جنون
mental a جنون
insanity جنون
psychosis جنون
dementia جنون
lunacy جنون
hydromania جنون اب
dipsomania جنون الکلی
dt's جنون خمری
dementia praecox جنون زودرس
dromomania جنون مسافرت
dementia praecox جنون جوانی
catatonia نوعی جنون
kleptomania جنون دزدی
delirium tremens جنون الکلی
schizophrenia جنون جوانی
to d. تاسر حد جنون
kleptomania جنون سرقت
tarantism جنون رقص
oenomania جنون خمری
insanely از روی جنون
erotomania جنون جنسی
f. of love جنون عشق
folie a deux جنون دو نفری
latah جنون لاتا
lattah جنون لاتا
lyssophobia جنون هراسی
foolishly جنون امیز
maniaphobia جنون هراسی
permanent insanity جنون دائم
peregrinomany جنون سفر
perdiodical insanity جنون ادواری
oniomania جنون خرید
jimjams جنون خمری
run mad به جنون مبتلاشدن
nymphomania جنون شهوانی زن
hebephrenia جنون جوانی
amok درحال جنون
hypomania جنون خفیف
lunes حمله جنون
hypomanic دارای جنون خفیف
lunes حرکات جنون امیز
germanomania جنون المان مابی
satyriasis جنون شهوانی مرد
pyromania جنون ایجاد حریق
bibliomania جنون کتاب دوستی
gallomania جنون فرانسوی مابی
frenzied rage خشم جنون امیز
amok جنون آنی [روان شناسی]
kleptamaniac کسی که جنون دزدی دارد
balletomania عشق یا جنون نسبت به بالت
amuck جنون آنی [روان شناسی]
running amok جنون آنی [روان شناسی]
frenzy جنون انی دیوانه کردن
gone amok جنون آنی [روان شناسی]
mythomania جنون دروغ یا اغراق گویی
monomaia جنون درمورد بخصوصی وسواس در چیزی
amuck جنون آدم کشی [روان شناسی]
gone amok جنون آدم کشی [روان شناسی]
running amok جنون آدم کشی [روان شناسی]
amok جنون آدم کشی [روان شناسی]
schizo شخص مبتلا به بیماری جنون جوانی
stricken دچار
afoul دچار
stricken with fever دچار تب
general paresis جنون و فلج حاصل در اثرضایعات سیفلیسی مغز
manic-depressives دیوانگی وبهت زدگی وشیدایی نوعی جنون
manic depressive دیوانگی وبهت زدگی وشیدایی نوعی جنون
psychokinesis عملیات جنون امیز در اثراختلالات فکری وروانی
manic-depressive دیوانگی وبهت زدگی وشیدایی نوعی جنون
hydrocephalous دچار استسقای سر
hydrocephalic دچار استسقای سر
in queer street دچار رسوایی
neuralgic دچار درداعصاب
seize دچار حمله
seized دچار حمله
measled دچار سرخجه
seizes دچار حمله
catch دچار شدن به
insomnious دچار بیخوابی
strikebound دچار اعتصاب
embroil دچار کردن
strangurious دچار چکمیزک
wind broken دچار پربادی
agonist دچار اضطراب
agonist دچار کشمکش
perverted دچار ضلالت
hysterically دچار تپاکی
hysterically دچار هیستری
hysterical دچار تپاکی
vertiginous دچار سرگیجه
hungrier دچار گرسنگی
hungriest دچار گرسنگی
hungry دچار گرسنگی
hysterical دچار هیستری
consumptives دچار مرض سل
consumptive دچار مرض سل
bitten with الوده دچار
snow bound دچار برف
dysenteric دچار زحیر
embroils دچار کردن
embroiling دچار کردن
embroiled دچار کردن
cropsick دچار رودل
dizzy دچار دوران سر
amuck یک نوع جنون دراثرمرض مالاریا که منجر به خودکشی میشود
feel the pinch <idiom> دچار بی پولی شدن
pellagrous دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
to fall into دچار [حالتی] شدن
wind bound دچار باد مخالف
serpiginous دچار زرد زخم
understaffed دچار کمبود کارمند
thunderstrike دچار صاعقه شدن
thunderstrike دچار رعدوبرق شدن
To get into difficulties. دچار اشکال شدن
to let in for گرفتار یا دچار کردن
To have an accident. دچار تصادف شدن
porriginous دچار سعفی یا کچلی
rhematicky دچار باد مفاصل
convulsing دچار تشنج کردن
lumbaginous دچار کمر درد
plaguing دچار طاعون کردن
iritic دچار اماس عنبیه
plagues دچار طاعون کردن
to get into دچار [حالتی] شدن
plagued دچار طاعون کردن
embroiled in war دچار یا گرفتار جنگ
plague دچار طاعون کردن
convulse دچار تشنج کردن
convulsed دچار تشنج کردن
neurotic دچار اختلال عصبی
trouble دچار کردن اشفتن
neuropath دچار اختلالات عصبی
convulses دچار تشنج کردن
troubles دچار کردن اشفتن
troubling دچار کردن اشفتن
necrotic دچار غانقرایایا فساداستخوان
mycotic دچار ناخوشی قارچی
moon blind دچار اماس نوبتی
bulimious دچار جوع گاوی
nympholepsy جنون و علاقه شدید برای دسترسی به چیزهای غیرقابل حصول
paranoia جنون ایجاد سوء ذن شدید و هذیان گویی و فقدان بصیرت
traumatized دچار روان زخم کردن
swamped دچار کردن مستغرق شدن
swamping دچار کردن مستغرق شدن
swamps دچار کردن مستغرق شدن
swamp دچار کردن مستغرق شدن
astigmatic دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
wronged دچار خطا و انحطاط مظلوم
hangry <adj.> گشنگی که دچار عصبانیت میشود
traumatised دچار روان زخم کردن
traumatises دچار روان زخم کردن
traumatize دچار روان زخم کردن
traumatizing دچار روان زخم کردن
traumatizes دچار روان زخم کردن
traumatising دچار روان زخم کردن
asthmatic دچار تنگی نفس اسمی
to cach one's death دچار سرماخوردگی کشنده شدن
plunged in war سخت گرفتاریا دچار جنگ
phlebitic دچار اماس جدار ورید
asthmatics دچار تنگی نفس اسمی
neurasthenic دچار خستگی یاضعف اعصاب
stenosed دچار هرگونه تنگی مجرا
i am in a sorry hopeless etc دچار وضع بدی شده ام
paretic دچار فلج ناقص یا عضلانی
melanotic دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست
conscience-stricken دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
parotitic دچار اماس در غده بنا گوشی
chain react دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
fate مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
hydrocele دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
fates مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
euthanasia مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجند
The warning light seems to have malfunctioned. چراغ خطر به نظر می رسد دچار نقص فنی شده است.
muddy weather هوایی که دچار پوشیده شدن زمین ازبرف آب دار با گل شود [هوا و فضا]
megalomania مرض بزرگ پنداری خویش جنون انجام کارهای بزرگ
vives یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
to run into a bad practice گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
collapsed متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapse متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapses متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsing متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
lay up دچار تاخیر کردن یا شدن انبار یاجمع کردن
bomb یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed out یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombs یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
discomfited دچار مانع کردن ناراحت کردن
restricts منحصر کردن دچار تضییقات کردن
i suffer from headache سردرد دارم دچار سردرد هستم
restricting منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfiting دچار مانع کردن ناراحت کردن
restrict منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfit دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfits دچار مانع کردن ناراحت کردن
apoplectic دچار سکته سکته اور
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com