English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (33 milliseconds)
English Persian
individuate فرد کردن انفرادی کردن
Search result with all words
administrative segregation زندانی کردن به طور انفرادی تفکیک اداری
Other Matches
troop space جای انفرادی در هواپیما یاکشتی محوطه لازم برای تامین جا برای حمل پرسنل وبارهای انفرادی انها درکشتی یا هواپیما
badminton بازی انفرادی یا دو نفره در زمین به طول 04/31 متر و عرض 01/6متر برای دونفره و 81/5متر در 01/6 متر برای انفرادی و شامل سه گیم وهر گیم 51 امتیاز برای مردان و 11 امتیاز برای زنان
singularity انفرادی
single life انفرادی
individual انفرادی
single انفرادی
individuals انفرادی
solitany confinment حبس انفرادی
slit trench سنگر انفرادی
sporadic پراکنده انفرادی
close confinement زندان انفرادی
individual aquipment تجهیزات انفرادی
close confinement حبس انفرادی
cells زندان انفرادی
several covenants تعهدات انفرادی
cell زندان انفرادی
individual tests ازمونهای انفرادی
individualized instruction اموزش انفرادی
individualism حالت انفرادی
single tax مالیات انفرادی
singles مسابقه انفرادی
spade بیل انفرادی
sporadically پراکنده انفرادی
bullword کمربندحفافتی انفرادی
spades بیل انفرادی
solitary confinement زندان انفرادی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
individual reserves وسایل ذخیره انفرادی
played شرکت درمسابقه انفرادی
personal error خطاهای انفرادی افراد
play شرکت درمسابقه انفرادی
single tax مالیات بر درامد انفرادی
solos تک خوانی بطور انفرادی
army deposit fund پس انداز انفرادی افراد
plays شرکت درمسابقه انفرادی
monocracy حکومت مستقل یا انفرادی
advance individual training آموزش تکمیلی انفرادی
playing شرکت درمسابقه انفرادی
advanced individual training اموزش تکمیلی انفرادی
solo تک خوانی بطور انفرادی
under arms مجهز باسلحه سبک و انفرادی
excess listing لیست وسایل انفرادی مازاد
several انفرادی مربوط به خود چند تن
individual reserves وسایل ضروری انفرادی که با نفرحمل میشود
golf بازی بصورت انفرادی یا دونفره یا چهارنفره
pickets کلنگ انفرادی هواپیما یا ناو دیده ور
picketed کلنگ انفرادی هواپیما یا ناو دیده ور
picket کلنگ انفرادی هواپیما یا ناو دیده ور
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
foursome مسابقه انفرادی بین چهار نفر در گلف
autecology مبحث شناسایی محیط زندگی انفرادی موجودات
foursomes مسابقه انفرادی بین چهار نفر در گلف
pursuit مسابقه دوچرخه سواری انفرادی یا تیمی تعقیبی بازمانگیری
trigraph حروف رمز سه گانه مربوط به کد فنی تجهیزات انفرادی
pursuits مسابقه دوچرخه سواری انفرادی یا تیمی تعقیبی بازمانگیری
severalty مالکیت انفرادی منافع زمین اجاره داری انحصاری
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
Grand Prix مسابقه حرکات وپرش اسب بین سوارکاران ماهر بصورت انفرادی یاگروهی
Grands Prix مسابقه حرکات وپرش اسب بین سوارکاران ماهر بصورت انفرادی یاگروهی
cut and cover shelter سنگر انفرادی سر پوشیده سنگری که با کندن زمین وتهیه سرپناه تهیه میشود
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
transliterate عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
army classification battery test ازمون کارایی پرسنلی ازمون قابلیت انفرادی
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
cipher device وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
exploit از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
fives هندبال انگلیسی انفرادی یا دونفره با سه یاچهار دیوار که هر گیم 51امتیاز دارد که مانند والیبال اگردو تیم درامتیاز 41مساوی شوند بازی به 61ختم میشود
ascertian محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
specifying مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
justifies تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
evaporate تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
expending مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
specify مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
clear روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
evaporates تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
detaches تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
evaporating تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
expend مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
evaporated تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
justifying تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justify تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
to adapt [to] جور کردن [درست کردن ] [سازوار کردن] [به]
specifies مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
expended مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
detaching تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
lubricating چرب کردن لیز کردن نرم کردن
endorsing فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
crush له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crushed له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
detach تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
modulate میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
referred ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
lubricated چرب کردن لیز کردن نرم کردن
lubricate چرب کردن لیز کردن نرم کردن
adjusting مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
mends درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
endorses فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
modulating میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
modulates میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
endorse فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
endorsed فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
mended درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
mend درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
adjusts مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
lubricates چرب کردن لیز کردن نرم کردن
clearer روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
judge حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
to secure تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com