Dictiornary-Farsi | فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (22 milliseconds)

English	Persian
to give one his revenge	فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن


Other Matches

recompenses	جبران تلافی
recompensed	جبران تلافی
recompensing	جبران تلافی
recompense	جبران تلافی
restitution	جبران تلافی
repays	تلافی پس دادن به
repay	تلافی پس دادن به
repaying	تلافی پس دادن به
to sue for damages	عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
compensate	جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
compensated	جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
compensates	جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
miss out on <idiom>	ازدست دادن فرصت
to miss the buy	فرصت را ازدست دادن
miss the boat <idiom>	ازدست دادن فرصت
lose ground	فرصت خود را ازدست دادن
to draw level	بحریف رسیدن
winds	سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
wind	سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
shadow	بحریف خیالی مشت زدن
shadows	بحریف خیالی مشت زدن
shadowed	بحریف خیالی مشت زدن
shadowing	بحریف خیالی مشت زدن
to take time by the forelock	فرصت راغنیمت شمردن فرصت
contributions	جبران ضرر وارده به یکی ازشرکا به وسیله سایرین اعانه دادن
contribution	جبران ضرر وارده به یکی ازشرکا به وسیله سایرین اعانه دادن
paying	جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pays	جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pay	جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
offset	جبران کردن جبران
offsetting	جبران کردن جبران
exploits	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
compensations	تلافی
compensation	تلافی
wanion	تلافی
tit	تلافی
retaliation	تلافی
incidence	تلافی
tits	تلافی
reprisals	تلافی
reprisal	تلافی
retribution	تلافی
greets	تلافی
amends	تلافی
vindictive	تلافی
greeted	تلافی
greet	تلافی
marque	تلافی
retaliator	متضمن تلافی
to make reprisal	تلافی در اوردن
retaliate	تلافی کردن
rewards	مزد تلافی
retaliated	تلافی کردن
retortion	تلافی عینی
retaliates	تلافی کردن
retaliating	تلافی کردن
retortion	تلافی بعین
reprisals	تلافی کردن
rewardable	مزد تلافی
reciprocates	تلافی کردن
reprisal	تلافی کردن
to make r.	تلافی کردن
to make reprisal	تلافی کردن
reciprocate	تلافی کردن
reciprocated	تلافی کردن
avenging	تلافی کردن
retaliative	تلافی کننده
pay	تلافی کردن
recouped	تلافی کردن
recouping	تلافی کردن
in return	در تلافی [کاری]
compensator	تلافی کننده
pays	تلافی کردن
recoups	تلافی کردن
rewarded	مزد تلافی
reward	مزد تلافی
recoup	تلافی کردن
avenged	تلافی کردن
wrathful	تلافی دراوردن
wrathful	تلافی کردن
vindictive	تلافی کننده
paying	تلافی کردن
avenges	تلافی کردن
by way of reciprocation	در تلافی [کاری]
avenge	تلافی کردن
to take vengeance on a person	تلافی برکسی دراوردن
rewarded	سزا تلافی کردن
rewardable	سزا تلافی کردن
rewards	سزا تلافی کردن
reprise	خرج تلافی کردن
retort	جواب متقابل تلافی
to pay home	تلافی کامل کردن
retorts	جواب متقابل تلافی
reward	سزا تلافی کردن
to serve one out	تلافی بسر کسی دراوردن
serve one out	تلافی بسر کسی دراوردن
unrequited	بدون تلافی یا عمل متقابل
i will return his kindness	مهربانی او را تلافی خواهم کرد
to pay out	تنبیه کردن تلافی دراوردن
i repaid his kindress in kind	مهربانی او را عینا` تلافی کردم
i paid him out well	خوب تلافی بسرش دراوردم
Touché!	خوب تلافی کردی! [در بحثی]
to take vengeance on any one	تلافی بر سر کس در اوردن از کسی انتقام گرفتن
deliberation	فرصت
opportunities	فرصت
deliberations	فرصت
deliberate attack	تک با فرصت
deliberating	با فرصت
chare	فرصت
occasions	فرصت
space	فرصت
chars	فرصت
charring	فرصت
char	فرصت
timed	فرصت
at one's leisure	سر فرصت
occasioned	فرصت
opportunity	فرصت
times	فرصت
occasioning	فرصت
breathers	فرصت
breather	فرصت
season	فرصت
seasoned	فرصت
oportunity	فرصت
seasons	فرصت
time	فرصت
deliberates	با فرصت
deliberate	با فرصت
deliberated	با فرصت
spaces	فرصت
occasion	فرصت
congruous	درخور درست تلافی کننده یاجفت شونده
vantage	تفوق فرصت
to wait one's leisure	پی فرصت گشتن
occasions	فرصت مناسب
occasion	فرصت مناسب
foot in the door <idiom>	گشایش یا فرصت
get a break <idiom>	فرصت داشتن
chances	فرصت بل گرفتن
occasioning	فرصت مناسب
chance	فرصت بل گرفتن
last-ditch	آخرین فرصت
chances	فرصت مجال
chanced	فرصت بل گرفتن
chancing	فرصت مجال
head starts	فرصت برتری
chance	فرصت مجال
head start	فرصت برتری
occasioned	فرصت مناسب
chancing	فرصت بل گرفتن
market opportunity	فرصت بازار
timed	فرصت موقع
leisure	فرصت مجال
make time	فرصت کردن
tidewaiter	درانتظار فرصت
time	فرصت مجال
timed	فرصت مجال
opportunist	فرصت طلب
tidewaiter	مترصد فرصت
opportunity cost	هزینه فرصت
betimes	در اولین فرصت
at leisure	فرصت دار
times	فرصت موقع
times	فرصت مجال
deliberate breaching	نفوذ با فرصت
breathing gap	فرصت سر خاراندن
opportunism	فرصت طلبی
time	فرصت موقع
chanced	فرصت مجال
deliberate defense	پدافند با فرصت
to get one's own back	تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to seize the opportunity	فرصت را غنیمت شمردن
deliberate crossing	عبور با فرصت از رودخانه
gain opportunity	فرصت را مغتنم شمردن
deadlines	سررسید اخرین فرصت
watch one's time	مراقب فرصت بودن
to cathan an opportunity	فرصت راغنیمت شمردن
deadline	سررسید اخرین فرصت
gain opportunity	اغتنام فرصت کردن
lurk	درانتظار فرصت بودن
I'm up to my ears <idiom>	فرصت سر خاراندن ندارم
lurked	درانتظار فرصت بودن
To take advantage of an opportunity.	از فرصت استفاده کردن
he seized upon the chance	فرصت راغنیمت شمرد
snapat the chance	فرصت را در اغوش بگیر
i had a quiet read	فرصت پیدا کردم
on the first occasion	در نخستین وهله یا فرصت
at your earliest convenience	در اولین فرصت مناسب
Go while the going is good .	تا فرصت با قی است برو
To seize an opportunity .	فرصت را غنیمت شمردن
opportunity to invest	فرصت سرمایه گذاری
lurking	درانتظار فرصت بودن
lurks	درانتظار فرصت بودن
She's done so much for us, we need to repay her somehow.	او [زن] این همه به ما کمک کرد. یکجوری باید تلافی بکنیم.
He is an opportunist.	آدم فرصت طلبی است
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it.	اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity .	این فرصت را از دست ندهید