Total search result: 204 (5 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
lose ground |
فرصت خود را ازدست دادن |
|
|
Search result with all words |
|
to miss the buy |
فرصت را ازدست دادن |
miss out on <idiom> |
ازدست دادن فرصت |
miss the boat <idiom> |
ازدست دادن فرصت |
Other Matches |
|
loss |
ازدست دادن |
give-away |
ازدست دادن |
to give away |
ازدست دادن |
give-aways |
ازدست دادن |
give away |
ازدست دادن |
to let ship |
ازدست دادن |
to chuck away |
ازدست دادن |
tumbled |
ازدست دادن تعادل |
to game away one's money |
درقمارپول ازدست دادن |
tumbles |
ازدست دادن تعادل |
tumble |
ازدست دادن تعادل |
etiolation |
ازدست دادن رنگ |
to lose one's reason |
عقل خود را ازدست دادن |
to lose the t. of a discourse |
رشته سخن را ازدست دادن |
to guzzle away one's money |
پول خودرادرمیگساری ازدست دادن |
let off steam <idiom> |
ازدست دادن انرژی اضافه |
toss out <idiom> |
مجبور به ترک شدن ،ازدست دادن |
to lose face |
نام نیک یا اعتبارخودرا ازدست دادن |
lose track of <idiom> |
ازدست دادن تماس باکسی یاچیزی |
to barter away |
بطریق معاوضه ازدست دادن باکالای دیگرمعاوضه کردن |
to give one his revenge |
فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن |
wind |
سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس |
winds |
سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس |
to take time by the forelock |
فرصت راغنیمت شمردن فرصت |
hinting |
در فن چاپ دیجیتال یا رقمی کاهش وزن یا میزان طرح حرف بطوریکه فونتهای کوچک از نظر اندازه بدون ازدست دادن جزئیات خود روی چاپگرهای dpi003 قابل چاپ باشند |
to take time by the forelock |
را ازدست ندادن |
disposable |
ازدست دادنی |
get the sack <idiom> |
ازدست کار |
forfoitable |
ازدست دادنی |
lapsable |
ازدست رفتنی |
revendication |
استردادزمین ازدست رفته |
I am tired of him . |
ازدست اوخسته شده ام |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
spent |
نیروی خود را ازدست داده |
effete |
نیروی خود را ازدست داده |
elapsation |
ازدست رفتن حق به واسطه مرور زمان |
he lost his reason |
عقل یا هوش خودرا ازدست داد |
deflorate |
تصرف شده بکارت ازدست داده |
i parted from |
تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم |
creeps |
رها شدن ناخواسته تیر ازدست تیرانداز |
creep |
رها شدن ناخواسته تیر ازدست تیرانداز |
She was crying over her misfortunes. |
ازدست بدبختی هایش ناله وفریاد داشت |
to catch out a batsman |
گوی رادرهواگرفتن وبدین وسیله نوبت را ازدست چوگان زن بیرون کرد |
curie point |
دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند |
deliberates |
با فرصت |
time |
فرصت |
occasioned |
فرصت |
at one's leisure |
سر فرصت |
timed |
فرصت |
char |
فرصت |
charring |
فرصت |
opportunities |
فرصت |
times |
فرصت |
deliberations |
فرصت |
deliberation |
فرصت |
chars |
فرصت |
opportunity |
فرصت |
occasion |
فرصت |
chare |
فرصت |
occasioning |
فرصت |
season |
فرصت |
occasions |
فرصت |
deliberate attack |
تک با فرصت |
seasoned |
فرصت |
space |
فرصت |
spaces |
فرصت |
seasons |
فرصت |
deliberating |
با فرصت |
breathers |
فرصت |
breather |
فرصت |
oportunity |
فرصت |
deliberated |
با فرصت |
deliberate |
با فرصت |
opportunity cost |
هزینه فرصت |
make time |
فرصت کردن |
tidewaiter |
درانتظار فرصت |
betimes |
در اولین فرصت |
breathing gap |
فرصت سر خاراندن |
deliberate defense |
پدافند با فرصت |
opportunism |
فرصت طلبی |
market opportunity |
فرصت بازار |
tidewaiter |
مترصد فرصت |
leisure |
فرصت مجال |
vantage |
تفوق فرصت |
chanced |
فرصت مجال |
occasions |
فرصت مناسب |
chanced |
فرصت بل گرفتن |
chances |
فرصت مجال |
chances |
فرصت بل گرفتن |
occasion |
فرصت مناسب |
occasioned |
فرصت مناسب |
occasioning |
فرصت مناسب |
chancing |
فرصت مجال |
head start |
فرصت برتری |
head starts |
فرصت برتری |
last-ditch |
آخرین فرصت |
opportunist |
فرصت طلب |
chancing |
فرصت بل گرفتن |
time |
فرصت مجال |
time |
فرصت موقع |
times |
فرصت مجال |
chance |
فرصت مجال |
get a break <idiom> |
فرصت داشتن |
foot in the door <idiom> |
گشایش یا فرصت |
chance |
فرصت بل گرفتن |
timed |
فرصت موقع |
at leisure |
فرصت دار |
to wait one's leisure |
پی فرصت گشتن |
times |
فرصت موقع |
deliberate breaching |
نفوذ با فرصت |
timed |
فرصت مجال |
To take advantage of an opportunity. |
از فرصت استفاده کردن |
i had a quiet read |
فرصت پیدا کردم |
gain opportunity |
فرصت را مغتنم شمردن |
he seized upon the chance |
فرصت راغنیمت شمرد |
at your earliest convenience |
در اولین فرصت مناسب |
I'm up to my ears <idiom> |
فرصت سر خاراندن ندارم |
deliberate crossing |
عبور با فرصت از رودخانه |
gain opportunity |
اغتنام فرصت کردن |
To seize an opportunity . |
فرصت را غنیمت شمردن |
on the first occasion |
در نخستین وهله یا فرصت |
snapat the chance |
فرصت را در اغوش بگیر |
lurk |
درانتظار فرصت بودن |
Go while the going is good . |
تا فرصت با قی است برو |
lurking |
درانتظار فرصت بودن |
to seize the opportunity |
فرصت را غنیمت شمردن |
opportunity to invest |
فرصت سرمایه گذاری |
watch one's time |
مراقب فرصت بودن |
to cathan an opportunity |
فرصت راغنیمت شمردن |
lurked |
درانتظار فرصت بودن |
deadline |
سررسید اخرین فرصت |
lurks |
درانتظار فرصت بودن |
deadlines |
سررسید اخرین فرصت |
to wait for a favorable opportunity |
منتظر یک فرصت مطلوب بودن |
underdog |
فرصت برد به حریف ندادن |
underdogs |
فرصت برد به حریف ندادن |
shots |
فرصت ضربت توپ بازی |
shot |
فرصت ضربت توپ بازی |
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it. |
اگر رسیدم( فرصت پیدا شد ) |
opportunity cost |
هزینه فرصت از دست رفته |
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity . |
این فرصت را از دست ندهید |
extra |
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن |
He is an opportunist. |
آدم فرصت طلبی است |
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist. |
فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن |
extras |
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن |
temporizer |
فرصت طلب ومسامحه کار |
To make ( find , get ) an opportunity . |
فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن |
bide one's time <idiom> |
صبورانه منتظر فرصت بودن |
deliberate breaching |
نفوذ با فرصت در میدان مین |
extra- |
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن |
to play one's card well |
از فرصت خود استفاده کامل کردن |
deliberates |
عملیات با فرصت پیش بینی شده |
I dont have time to go to the movies . |
فرصت نمی کنم به سینما بروم |
chanced |
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری |
hand |
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز |
handing |
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز |
deliberated |
عملیات با فرصت پیش بینی شده |
chance |
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری |
slow fire |
یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر |
This is my last chance . |
این برایم آخرین فرصت است |
chances |
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری |
deliberating |
عملیات با فرصت پیش بینی شده |
deliberate breaching |
پاک کردن با فرصت میدان مین |
chancing |
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری |
leisure hours |
ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت |
Before it is too late . while one has the chance . |
اگر فرصت با قی است ( از دست نرفته ) |
deliberate |
عملیات با فرصت پیش بینی شده |
Time lost cannot be won again. <idiom> |
فرصت غنمیت است نباید از دست داد. |
Every crisis should be viewed [seen] as an opportunity. |
هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود. |
bench warmer |
ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند |
asleep at the switch <idiom> |
متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن |
bench jockey |
ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند |
i do it at odd moments |
هر وقت فرصت پیدا کنم ان کار را انجام میدهم |
I had no opportunity to discuss the matter . |
فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم |
steal |
از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز |
steals |
از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز |
occasional |
وابسته به فرصت یا موقعیت مربوط به بعضی از مواقع یاگاه و بیگاه |
waiting game |
صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب |
waiting games |
صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب |
reducing |
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن |
reduces |
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن |
reduce |
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن |
there is no time like the present <idiom> |
سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را |
seizes |
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن |
seized |
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن |
seize |
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن |
inning |
گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ |
consenting |
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود |
consent |
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود |
consented |
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود |
consents |
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود |
closing date |
اخرین روز اخرین فرصت |
quarantine |
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین |
quarantined |
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین |
quarantines |
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین |
quarantining |
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین |
ferries |
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن |
ferrying |
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن |