Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
to take time by the forelock
فرصت راغنیمت شمردن فرصت
Search result with all words
to cathan an opportunity
فرصت راغنیمت شمردن
Other Matches
he seized upon the chance
فرصت راغنیمت شمرد
to seize the opportunity
فرصت را غنیمت شمردن
gain opportunity
فرصت را مغتنم شمردن
To seize an opportunity .
فرصت را غنیمت شمردن
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist.
فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
exploit
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
breathers
فرصت
deliberated
با فرصت
deliberate
با فرصت
season
فرصت
seasoned
فرصت
deliberates
با فرصت
occasions
فرصت
occasioning
فرصت
breather
فرصت
occasion
فرصت
deliberations
فرصت
deliberation
فرصت
occasioned
فرصت
chars
فرصت
charring
فرصت
char
فرصت
seasons
فرصت
opportunity
فرصت
opportunities
فرصت
space
فرصت
spaces
فرصت
chare
فرصت
time
فرصت
deliberate attack
تک با فرصت
timed
فرصت
at one's leisure
سر فرصت
deliberating
با فرصت
oportunity
فرصت
times
فرصت
occasioning
فرصت مناسب
breathing gap
فرصت سر خاراندن
opportunity cost
هزینه فرصت
occasioned
فرصت مناسب
occasion
فرصت مناسب
betimes
در اولین فرصت
deliberate breaching
نفوذ با فرصت
market opportunity
فرصت بازار
deliberate defense
پدافند با فرصت
foot in the door
<idiom>
گشایش یا فرصت
get a break
<idiom>
فرصت داشتن
at leisure
فرصت دار
opportunism
فرصت طلبی
chanced
فرصت بل گرفتن
tidewaiter
مترصد فرصت
tidewaiter
درانتظار فرصت
chance
فرصت مجال
chance
فرصت بل گرفتن
chances
فرصت مجال
to wait one's leisure
پی فرصت گشتن
occasions
فرصت مناسب
chancing
فرصت بل گرفتن
last-ditch
آخرین فرصت
chancing
فرصت مجال
head starts
فرصت برتری
chances
فرصت بل گرفتن
head start
فرصت برتری
vantage
تفوق فرصت
chanced
فرصت مجال
time
فرصت موقع
timed
فرصت موقع
time
فرصت مجال
leisure
فرصت مجال
make time
فرصت کردن
times
فرصت مجال
opportunist
فرصت طلب
times
فرصت موقع
timed
فرصت مجال
deliberate crossing
عبور با فرصت از رودخانه
at your earliest convenience
در اولین فرصت مناسب
watch one's time
مراقب فرصت بودن
To take advantage of an opportunity.
از فرصت استفاده کردن
gain opportunity
اغتنام فرصت کردن
opportunity to invest
فرصت سرمایه گذاری
to miss the buy
فرصت را ازدست دادن
snapat the chance
فرصت را در اغوش بگیر
I'm up to my ears
<idiom>
فرصت سر خاراندن ندارم
on the first occasion
در نخستین وهله یا فرصت
i had a quiet read
فرصت پیدا کردم
lurks
درانتظار فرصت بودن
lurking
درانتظار فرصت بودن
miss the boat
<idiom>
ازدست دادن فرصت
miss out on
<idiom>
ازدست دادن فرصت
lurked
درانتظار فرصت بودن
Go while the going is good .
تا فرصت با قی است برو
lurk
درانتظار فرصت بودن
deadline
سررسید اخرین فرصت
deadlines
سررسید اخرین فرصت
underdogs
فرصت برد به حریف ندادن
shot
فرصت ضربت توپ بازی
to wait for a favorable opportunity
منتظر یک فرصت مطلوب بودن
extras
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
bide one's time
<idiom>
صبورانه منتظر فرصت بودن
deliberate breaching
نفوذ با فرصت در میدان مین
extra
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
shots
فرصت ضربت توپ بازی
temporizer
فرصت طلب ومسامحه کار
extra-
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
To make ( find , get ) an opportunity .
فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
opportunity cost
هزینه فرصت از دست رفته
underdog
فرصت برد به حریف ندادن
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it.
اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity .
این فرصت را از دست ندهید
lose ground
فرصت خود را ازدست دادن
He is an opportunist.
آدم فرصت طلبی است
Before it is too late . while one has the chance .
اگر فرصت با قی است ( از دست نرفته )
deliberate
عملیات با فرصت پیش بینی شده
to play one's card well
از فرصت خود استفاده کامل کردن
chances
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
I dont have time to go to the movies .
فرصت نمی کنم به سینما بروم
chanced
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
This is my last chance .
این برایم آخرین فرصت است
leisure hours
ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
to give one his revenge
فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
chancing
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
deliberates
عملیات با فرصت پیش بینی شده
handing
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
deliberated
عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberating
عملیات با فرصت پیش بینی شده
chance
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
hand
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
slow fire
یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
deliberate breaching
پاک کردن با فرصت میدان مین
bench warmer
ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
asleep at the switch
<idiom>
متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
Every crisis should be viewed
[seen]
as an opportunity.
هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
bench jockey
ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
Time lost cannot be won again.
<idiom>
فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
steal
از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
I had no opportunity to discuss the matter .
فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
steals
از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
i do it at odd moments
هر وقت فرصت پیدا کنم ان کار را انجام میدهم
waiting game
صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
waiting games
صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
occasional
وابسته به فرصت یا موقعیت مربوط به بعضی از مواقع یاگاه و بیگاه
wind
سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
winds
سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
there is no time like the present
<idiom>
سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
seized
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seize
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seizes
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
inning
گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
closing date
اخرین روز اخرین فرصت
quarantining
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantined
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantines
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantine
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
to hold in contempt
پست شمردن کوچک شمردن
reckoned
شمردن
reckons
شمردن
rates
شمردن
tallying
شمردن
put down as
شمردن
reckon
شمردن
rate
شمردن
tallies
شمردن
repute
شمردن
tallied
شمردن
To count up to ten .
تا ده شمردن
account
شمردن
tally
شمردن
enumerate
شمردن
count
شمردن
tell over
شمردن
counted
شمردن
to tell over
شمردن
counting
شمردن
enumerating
شمردن
enumerates
شمردن
to count down
شمردن
enumerated
شمردن
figure
شمردن
figures
شمردن
counts
شمردن
figuring
شمردن
miscount
غلط شمردن
misprize
ناچیز شمردن
to make a push at
ناچیز شمردن
take stock of
<idiom>
شمردن فرصتها
to tell off
شمردن وکنارگذاشتن
To count the money .
پول شمردن
re count
دوباره شمردن
snap at
غنیمت شمردن
to take a of
غنیمت شمردن
to think little of
ناچیز شمردن
vilipend
پست شمردن
to set at nought
ناچیز شمردن
postulation
بدیهی شمردن
tell off
شمردن وکنارگذاردن
to count
طرفدار شمردن
to snap one;s fingers at
ناچیز شمردن
sancify
مقدس شمردن
abominates
ناپسند شمردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com