Dictiornary-Farsi | فرصت پیدا کردم | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
i had a quiet read	فرصت پیدا کردم


Other Matches

i am through with my work	ازکارفراغت پیدا کردم
I found a hair in the soup .	توی سوپ یک موبود (پیدا کردم )
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it.	اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
bench jockey	ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
bench warmer	ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
i do it at odd moments	هر وقت فرصت پیدا کنم ان کار را انجام میدهم
What have I done to offend you?	من چه کارت کردم؟ [من چطور تو را دلخور کردم؟]
to take time by the forelock	فرصت راغنیمت شمردن فرصت
I was keeping my fingers crossed .	خدا خدا می کردم ( دعامی کردم )
exploiting	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
i knocked at the door	دق الباب کردم
iwas late	دیر کردم
I am freezing ( to death) .	از سرمایخ کردم
I am late.	من دیر کردم.
the trusty is that i forgot it	فراموش کردم
eureka	>من کشف کردم <
I made a mistake . I was wrong.	من اشتباه کردم
i asked him a question	پرسشی از او کردم
i hid my self	را پنهان کردم
It slipped my mind.	آن را فراموش کردم.
I incurred a heavy loss.	ضرر زیادی کردم
I've run out of petrol.	بنزین تمام کردم.
i forgot all about it	به کلی فراموش کردم
What have I done to offend you?	من چطور تو را ناراحت کردم؟
i a the beauties of nature	من از زیبائیهای طبیعت حظ کردم
i did that of my own free will	این کار را کردم
i made him go	او راوادار به رفتن کردم
I invited her to lunch . I stood her a lunch .	ناهار مهمانش کردم
I have a reservation.	من قبلا رزرو کردم.
i was too indulgent to him	زیاد به او گذشت کردم
Much as I tried , I couldnt do it . I simply couldnt do it .	هر چه سعی کردم نشد
i profited by his advice	از نظر او استفاده کردم
i managed to do it	ان کار را درست کردم
i made him go	او را وادار کردم برود
the trusty is that i forgot it	حقیقا امراینست که فراموش کردم
i did my best	منتهای کوشش خود را کردم
i provided for his safety	وسائل سلامت او را فراهم کردم
i did all in my power	انچه در توانم بود کردم
i repaid his kindress in kind	مهربانی او را عینا` تلافی کردم
i saw him off the premises	کردم تا ازعمارت بیرون رفت
i stated the facts	چگونگی را بدانسان که بودبیان کردم
I stayed up reading until midnight.	تا نصف شب بیدارماندم ومطالعه کردم
I thought so.	منم همینطور فکر کردم.
If I find the time .	اگر وقت کنم ( کردم )
I was a fool ( naïve enough) to believe her .	من را بگه که حرفهایش را باور کردم
the two books are a like	با هردو یک جور معامله کردم
Since I left school.	ازوقتیکه مدرسه را ترک کردم
Whichever way I did it ,It came out(turned out)wrong.	هر طور کردم غلط درآمد
I have entangled myself with the banks .	خودم را گرفتار بانک ها کردم
I had a long talk with him.	با ایشان مفصلا" صحبت کردم
I sent him packing.	دست به سرش کردم. [اصطلاح]
I've shoveled snow all the morning.	من تمام صبح برف پارو کردم.
i made him my proxy	او رااز جانب خود وکیل کردم
Upon reflection , I realized that …	دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
I stayed in concealment until the danger passed.	خودم را پنهان کردم با خطر گذشت
I reckoned him as my friend.	اورا دوست خود حساب می کردم
I had a hell of a time to fix the engine.	پدرم درآمد موتور رادرست کردم
i am & out	پنج لیره اشتباه حساب کردم
I have settled all my accounts.	همه حساب هایم را صاف کردم
i did it only for your sake	تنها به خاطرشما این کار را کردم
i did it for show	برای نمایش یا فاهر ان کاررا کردم
i waved him nearer	با دست اشاره کردم که نزدیکتر بیا
i gave up the idea	ازان خیال صرف نظر کردم
I weighed myself today .	امروز خودم را کشیدم ( وزن کردم )
deliberate attack	تک با فرصت
chare	فرصت
deliberation	فرصت
breathers	فرصت
deliberations	فرصت
oportunity	فرصت
timed	فرصت
breather	فرصت
space	فرصت
spaces	فرصت
occasioning	فرصت
time	فرصت
seasoned	فرصت
seasons	فرصت
times	فرصت
opportunities	فرصت
occasions	فرصت
opportunity	فرصت
season	فرصت
at one's leisure	سر فرصت
deliberate	با فرصت
deliberated	با فرصت
chars	فرصت
charring	فرصت
char	فرصت
occasion	فرصت
occasioned	فرصت
deliberating	با فرصت
deliberates	با فرصت
I areraged six hours a day.	روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
I played every trick in the book .	هر کلکی را که فکر کنی سوار کردم ( زدم )
I stamped on the spider .	عنکبوت رابا پایم کوبیدم ( وله کردم )
I expended all my capital on equipment.	تمام سرمایه ام راصرف خرید لوازم کردم
Did I say anything different?	مگر من چیز دیگری گفتم [ادعا کردم] ؟
I ran away lest I should be seen .	فرار کردم رفتم که مبادا دیده بشوم
I stand corrected.	من اشتباه کردم. [همه چیز را که گفتم پس می گیرم.]
I shared out the money among four persons.	پول را بین چهار نفر قسمت کردم
i owe for all my books	پول همه کتابهای خود راقرض کردم
I was a thoussand tomans out of pocket in that transaction.	د رآن معامله هزارتومان هم از جیب دادم ( ضرر کردم )
I have thought long and hard about it.	خیلی عمیق و دراز مدت درباره اش فکر کردم.
I have been deceived in you .	درمورد تو گول خورده بودم ( آن نبودی که فکر می کردم )
The news shocked me.	این خبر مرا تکان داد (هول کردم )
I accidentally locked myself out of the house.	من به طور تصادفی خانه ام را روی خودم قفل کردم.
chancing	فرصت بل گرفتن
at leisure	فرصت دار
betimes	در اولین فرصت
breathing gap	فرصت سر خاراندن
deliberate defense	پدافند با فرصت
chanced	فرصت بل گرفتن
chanced	فرصت مجال
chances	فرصت مجال
deliberate breaching	نفوذ با فرصت
chances	فرصت بل گرفتن
chance	فرصت بل گرفتن
chance	فرصت مجال
make time	فرصت کردن
opportunism	فرصت طلبی
last-ditch	آخرین فرصت
opportunist	فرصت طلب
opportunity cost	هزینه فرصت
time	فرصت موقع
tidewaiter	درانتظار فرصت
tidewaiter	مترصد فرصت
to wait one's leisure	پی فرصت گشتن
vantage	تفوق فرصت
head start	فرصت برتری
times	فرصت موقع
times	فرصت مجال
timed	فرصت موقع
timed	فرصت مجال
time	فرصت مجال
leisure	فرصت مجال
head starts	فرصت برتری
chancing	فرصت مجال
market opportunity	فرصت بازار
foot in the door <idiom>	گشایش یا فرصت
occasioned	فرصت مناسب
get a break <idiom>	فرصت داشتن
occasion	فرصت مناسب
occasioning	فرصت مناسب
occasions	فرصت مناسب
i lost my a	دار و ندار خود را گم کردم همه چیز از دستم رفت
i thanked him for his trouble	برای زحمتی که کشیده بود ازاو سپاس گزاری کردم
to seize the opportunity	فرصت را غنیمت شمردن
miss out on <idiom>	ازدست دادن فرصت
to miss the buy	فرصت را ازدست دادن
To seize an opportunity .	فرصت را غنیمت شمردن
gain opportunity	فرصت را مغتنم شمردن
he seized upon the chance	فرصت راغنیمت شمرد
miss the boat <idiom>	ازدست دادن فرصت
I'm up to my ears <idiom>	فرصت سر خاراندن ندارم
gain opportunity	اغتنام فرصت کردن
watch one's time	مراقب فرصت بودن
To take advantage of an opportunity.	از فرصت استفاده کردن
lurks	درانتظار فرصت بودن
lurked	درانتظار فرصت بودن
lurking	درانتظار فرصت بودن
Go while the going is good .	تا فرصت با قی است برو
opportunity to invest	فرصت سرمایه گذاری
on the first occasion	در نخستین وهله یا فرصت
deadline	سررسید اخرین فرصت
at your earliest convenience	در اولین فرصت مناسب
deadlines	سررسید اخرین فرصت
snapat the chance	فرصت را در اغوش بگیر
deliberate crossing	عبور با فرصت از رودخانه
to cathan an opportunity	فرصت راغنیمت شمردن
lurk	درانتظار فرصت بودن
deliberate breaching	نفوذ با فرصت در میدان مین
He is an opportunist.	آدم فرصت طلبی است
opportunity cost	هزینه فرصت از دست رفته
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist.	فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity .	این فرصت را از دست ندهید
To make ( find , get ) an opportunity .	فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
temporizer	فرصت طلب ومسامحه کار
lose ground	فرصت خود را ازدست دادن
bide one's time <idiom>	صبورانه منتظر فرصت بودن
to wait for a favorable opportunity	منتظر یک فرصت مطلوب بودن
underdogs	فرصت برد به حریف ندادن
shots	فرصت ضربت توپ بازی
extra-	کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extras	کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
shot	فرصت ضربت توپ بازی
underdog	فرصت برد به حریف ندادن
extra	کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car.	به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
deliberated	عملیات با فرصت پیش بینی شده
I dont have time to go to the movies .	فرصت نمی کنم به سینما بروم
This is my last chance .	این برایم آخرین فرصت است
deliberates	عملیات با فرصت پیش بینی شده
hand	تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
deliberate breaching	پاک کردن با فرصت میدان مین
handing	تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
deliberating	عملیات با فرصت پیش بینی شده
chances	فرصت سوزاندن حریف یابل گیری