English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
to calculate on فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
Other Matches
To set ones hopes on something. امید خودرا به چیزی بستن
solipsism فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
establishing دایرکردن بنانهادن
establishes دایرکردن بنانهادن
establish دایرکردن بنانهادن
without recourse عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
to rangeoneself خودرا
to dress up خودرا اراستن
to d. oneself up خودرا گرفتن
to suppress one's propensities خودرا فرونشاندن
he pretended to be asleep خودرا بخواب زد
to a onself خودرا اراستن
To go through fire and water. خودرا به آب وآتش زدن
insconce خودرا جای دادن
topull oneself together خودرا جمع کردن
to breakin خودرا داخل کردن
to a. one selt انتقام خودرا کشیدن
to pay one's way خرج خودرا دراوردن
minces حرف خودرا خوردن
mince حرف خودرا خوردن
to compromise oneself خودرا مظنون یا رسواکردن
to try one's luck بخت خودرا ازمودن
to busy oneself خودرا مشغول کردن
to sun one self خودرا افتاب دادن
to express one self مقاصد خودرا فهماندن
to a one's right حق خودرا ادعایامطالبه کردن
back-pedals حرف خودرا پس گرفتن
one's accomplice همدست خودرا لودادن
back-pedal حرف خودرا پس گرفتن
pontify خودرا مقدس نمودن
off one's chest <idiom> خودرا خالی کردن
to sow one's wild oats چل چلی خودرا کردن
to plume oneself با پیرایه خودرا اراستن
flattens روحیه خودرا باختن
to boure one's way راه خودرا بزوربازکردن
to veil oneself روی خودرا پوشاندن
he betray himself او خودرا رسوا ساخت
to pick up oneself خودرا نگاه داشتن
self assertion خودرا جلو اندازی
back-pedalling حرف خودرا پس گرفتن
flatten روحیه خودرا باختن
back-pedalled حرف خودرا پس گرفتن
to show ones cards قصد خودرا اشکارکردن
To step aside . to shy from . To withdraw . خودرا کنا رکشیدن
to slake one's revenge انتقام خودرا گرفتن
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
to bridle one's own tongue جلوی زبان خودرا گرفتن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
go to pieces <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
say one's piece <idiom> آشکارا نظر خودرا گفتن
underplayed دست خودرا ادا نکردن
to stay one's stomach شکم خودرا اندکی سیرکردن
underplaying دست خودرا ادا نکردن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
to cut ones way راه خودرا ازموانع بازکردن
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
o bey your parents والدین خودرا اطاعت کنید
wrathful عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
to detain one's due بدهی خودرا نگه داشتن
underplay دست خودرا ادا نکردن
to provide oneself خودرا اماده یا مجهز کردن
to play possum خودرا بنا خوشی زدن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
underplays دست خودرا ادا نکردن
to protrude one's tongue زبان خودرا بیرون انداختن
take in stride <idiom> خودرا به باد سرنوشت دادن
for all one is worth <idiom> تمام سعی خودرا کردن
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
to declare oneself قصد خودرا افهار کردن
to keep the wolf from the door خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
to change one's course خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
to use one's d. عقل یا نظر خودرا بکاربردن
to recover damages خسارت خودرا جبران کردن
to lay down ones arms سلاح خودرا بزمین گذاشتن
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
turn kings evidence شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
to a oneself خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
to perform one's oromise پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
sloshes خودرا بالجن وگل ولای الودن
sloshing خودرا بالجن وگل ولای الودن
cramming خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed خودرا برای امتحان اماده کردن
cram خودرا برای امتحان اماده کردن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to repeat oneself کاریا گفته خودرا تکرار کردن
show him your ticket بلیط خودرا باو نشان دهید
crams خودرا برای امتحان اماده کردن
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
To consume all ones energy . تمام نیروی خودرا مصرف کردن
to bridle one's anger خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
slosh خودرا بالجن وگل ولای الودن
To extend the scope of ones activities . میدان عملیات خودرا گسترش دادن
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to take up one'sindentures سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
to lick one's لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
preening خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preen خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to be even witn any one انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
To perfect oneself in a foreign language . معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
mudlark اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
preened خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preens خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
He was engrossed in conversation . فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
to make a p of one's learing دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to do ones endeavour کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
to continue one's progress پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
jilted زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilt زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilting زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilts زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to secure a debtby a mortagage با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
flip one's lid <idiom> خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
to ingratite oneself خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
to cry peccavi بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
myrmidon یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
doctrinaire کسی که می خواهد نظریات و اصول خودرا بدون توجه به مقتضیات اجرا کند
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to idulge oneself in drinking بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
say's law عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
curie point دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
limit state حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
to express one's heartfelt قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
to pretend illness نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
personate خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to put oa a semblance of anger سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
appreciating بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
appreciated بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
To cast ones vote. رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
change استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
changes استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
fence [around / between something] حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
screw up <idiom> زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
fence [around / between something] نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
to put in for تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
insert قرار دادن چیزی در چیزی
resisting مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
resist مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
resisted مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
require نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
required نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com