Total search result: 208 (39 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
lead a unit |
فرماندهی کردن |
|
|
Search result with all words |
|
command |
یکان عمده قرارگاه فرماندهی کردن امر دادن |
commanded |
یکان عمده قرارگاه فرماندهی کردن امر دادن |
commands |
یکان عمده قرارگاه فرماندهی کردن امر دادن |
assume |
در دست گرفتن فرماندهی تقبل کردن فرماندهی |
assumes |
در دست گرفتن فرماندهی تقبل کردن فرماندهی |
officer |
افسر معین کردن فرماندهی کردن |
officers |
افسر معین کردن فرماندهی کردن |
Other Matches |
|
supreme commander |
فرماندهی عالی ارتش فرماندهی کل قوا فرماندهی کل |
reference position |
محل پاسگاه فرماندهی تاکتیکی دریایی موضع فرماندهی |
command axis |
محورحرکت قرارگاه فرماندهی محور ارتباط فرماندهی |
resume command |
به دست گرفتن فرماندهی شروع فرماندهی |
island |
پل فرماندهی ناو هواپیمابر پل فرماندهی |
second in command |
معاون فرماندهی جانشین فرماندهی |
islands |
پل فرماندهی ناو هواپیمابر پل فرماندهی |
direct command |
فرماندهی مستقیم فرماندهی بلاواسطه تیراندازی به روش فرمان مستقیم |
specified command |
فرماندهی اختصاصی فرماندهی نیروی اختصاصی |
airlift command |
فرماندهی ترابری هوایی قسمت حمل و نقل هوایی فرماندهی حمل و نقل هوایی |
bridges |
پل فرماندهی |
leadership |
فرماندهی |
commandantship |
فرماندهی |
commandership |
فرماندهی |
centre castle |
پل فرماندهی |
conning tower |
پل فرماندهی |
strategy |
فن فرماندهی |
pilot house |
پل فرماندهی |
wheelhouse |
پل فرماندهی |
wheelhouses |
پل فرماندهی |
strategies |
فن فرماندهی |
command |
فرماندهی |
commanded |
فرماندهی |
commands |
فرماندهی |
bridged |
پل فرماندهی |
executive branch |
فرماندهی |
bridge |
پل فرماندهی |
flag ship |
ناو سر فرماندهی |
tactical command |
فرماندهی تاکتیکی |
scheme of command |
طرح فرماندهی |
joint command |
فرماندهی مشترک |
command group |
گروه فرماندهی |
command |
سرکردگی فرماندهی |
combined command |
فرماندهی مرکب |
bridge |
پل فرماندهی کشتی |
commanded |
سرکردگی فرماندهی |
commands |
سرکردگی فرماندهی |
command and control |
کنترل و فرماندهی |
administrative command |
فرماندهی اداری |
command language |
زبان فرماندهی |
bridged |
پل فرماندهی کشتی |
bridges |
پل فرماندهی کشتی |
commander's call |
در اختیار فرماندهی |
air command |
فرماندهی هوایی |
commander's estimate |
براورد فرماندهی |
commandery |
مقام فرماندهی |
support command |
فرماندهی پشتیبانی |
commandery |
محل فرماندهی |
commodity command |
فرماندهی اماد |
command report |
گزارش فرماندهی |
continuity of command |
مداومت فرماندهی |
command net |
شبکه فرماندهی |
command mode |
حالت فرماندهی |
tactical command ship |
ناو فرماندهی |
command channels |
ردههای فرماندهی |
headquarters |
قرارگاه فرماندهی |
high command |
فرماندهی عالی |
command posts |
پاسگاه فرماندهی |
headquarters |
مرکز فرماندهی |
unified command |
فرماندهی متحد |
command post |
پاسگاه فرماندهی |
command post |
پست فرماندهی |
flagship |
ناو فرماندهی |
head quarters |
مرکز فرماندهی |
area command |
فرماندهی منطقه |
flagships |
ناو فرماندهی |
oldman |
مقام فرماندهی |
supreme |
فرماندهی عالی |
logistical command |
فرماندهی لجستیکی |
command posts |
پست فرماندهی |
master's certificate |
گواهینامه فرماندهی |
base command |
فرماندهی پایگاه |
emergency conning position |
پل فرماندهی اضطراری |
enclosed bridge |
پل فرماندهی سر پوشیده |
alternate command authority |
مقام جانشین فرماندهی |
air defense command |
فرماندهی پدافند هوایی |
operational command |
فرماندهی از نظر عملیاتی |
commander's call |
ساعات در اختیار فرماندهی |
area support command |
فرماندهی پشتیبانی منطقه |
guides |
کشتی فرماندهی عملیات |
island |
پل فرماندهی ناو هواپیمابر |
commander in chief |
فرمانده کل قوا سر فرماندهی |
guide |
کشتی فرماندهی عملیات |
command liaison |
افسر رابط فرماندهی |
type command |
فرماندهی ناو گروه |
guided |
کشتی فرماندهی عملیات |
command post exercise |
تمرین پاسگاه فرماندهی |
air strategical command |
فرماندهی استراتژیکی هوایی |
establishing authority |
فرماندهی نیروهای اب خاکی |
unified |
یکپارچه فرماندهی متحد |
islands |
پل فرماندهی ناو هواپیمابر |
cupolas |
برجک فرماندهی تانک |
aiming circle |
زاویه یاب فرماندهی |
forward command post |
پست فرماندهی جلو |
advance command post |
پاسگاه فرماندهی جلو |
cupola |
برجک فرماندهی تانک |
kommandatura |
مرکز فرماندهی نظامی |
air command |
فرماندهی نیروی هوایی |
division support command |
فرماندهی پشتیبانی لشگر |
chain of command |
سلسله مراتب فرماندهی |
amphibious command ship |
ناو فرماندهی عملیات اب خاکی |
sealift command |
فرماندهی حمل و نقل دریایی |
agc |
ناو فرماندهی نیروی اب خاکی |
combat commander's insignia |
علامت فرماندهی بر یکان رزمی |
deputy chief of naval operation |
جانشین فرماندهی نیروی دریایی |
army material command |
فرماندهی اماد نیروی زمینی |
general staff college |
دانشکده فرماندهی و ستاد دانشگاه جنگ |
army airdefense command post |
پاسگاه فرماندهی پدافندهوایی نیروی زمینی |
flag officer |
افسر پرچمدار تیمسار فرماندهی ناو |
command and general staff college |
دانشکده فرماندهی وستاد دانشگاه جنگ |
commander's guidance |
دستورالعمل فرماندهی راهنمای طرح ریزی فرمانده |
sea frontiers |
مرزبانی دریایی پایگاه فرماندهی دفاع ساحلی |
base logistical command |
یکان مبنای لوجستیکی فرماندهی لجستیکی پایگاه |
oversea command |
یکان خارج از کشور فرماندهی برون مرزی |
tactical air command center |
مرکز فرماندهی و کنترل نیروی هوایی تاکتیکی |
splinter screen |
پوسته زره پوش اطراف پل فرماندهی ناو |
chief army censor |
افسر نافر فرماندهی عملیات مشترک نیروی زمینی |
tactics |
دانش فرماندهی در صحنه جنگ طرق و وسائل و طرحهای ماهرانهای که جهت وصول به هدف به کار گرفته میشود رویه ماهرانه |
cross tell |
پخش اخبار به طور عرضی توزیع اخبار دریک سطح فرماندهی |
unified command |
نیروهای متحد فرماندهی متحده یکانهای متحده متشکل از چندنیرو یا کشور |
terminal command |
فرماندهی بارانداز نظامی یکان عملیات سکوی نظامی |
army reserve command |
فرماندهی احتیاط نیروی زمینی قسمت احتیاط ارتش |
major command |
فرماندهی عمده قسمت عمده ارتشی |
combatcommand |
فرماندهی رزمی قرارگاه رزمی |
air defense commander |
فرماندهی پدافند هوایی فرمانده پدافند هوایی یک منطقه |
command management system |
سیستم مدیریت فرماندهی سیستم مدیریت یکان |
component command |
قرارگاه نیروی شرکت کننده درعملیات فرماندهی نیروی مسلح شرکت کننده درعملیات |
command channels |
سلسله مراتب فرماندهی سلسله مراتب |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |