English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
action فرمان حاضر به تیر
actions فرمان حاضر به تیر
Search result with all words
raise pistol فرمان حاضر به تیر درتیراندازی کلت طپانچه ها بالا
Other Matches
prepare for action حاضر به عملیات شدن حاضر به تیر کردن
ctrl break در DOS فرمان صفحه کلیدی که اخرین فرمان داده شده رالغو میکند
magna carta فرمان کبیر یا فرمان ازادی صادره از طرف جان پادشاه انگلیس در سال 5121
magna charta فرمان کبیر یا فرمان ازادی صادره از طرف جان پادشاه انگلیس در سال 5121
controlled stick steering دستگاه فرمان کنترل شده اهرم فرمان خودکار
sound off فرمان موزیک را شروع کنید فرمان مارش کوتاه
stand fast فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
steering فرمان ماشین سیستم فرمان یا هدایت
forward march فرمان قدم رو فرمان پیش
guide on me فرمان پشت سر من پیش مرا تعقیب کنید فرمان پشت سر من
close ranks فرمان " صفها جمع " فرمان " فاصله جمع "
computer controlled machine دستگاه با فرمان کامپیوتری دستگاه با فرمان الکترونیکی
close interval فرمان " فاصله جمع " فرمان " جمع به جلو "
guide left فرمان نفر راهنما به راست یابه چپ فرمان نفر هادی به راست یا چپ
cancel check firing فرمان بازرسی اتش ملغی فرمان بازرسی اتش لغو
ubiquitous حاضر
existing حاضر
present حاضر
on hand <idiom> حاضر
in the saddle حاضر
agreeable حاضر
stocked :حاضر
presenting حاضر
presented حاضر
stock :حاضر
presents حاضر
toss off <idiom> حاضر جواب
readied قبضه حاضر
at present در حال حاضر
at the moment در حال حاضر
ready حاضر به کار
make ready حاضر شدن
existing در حال حاضر
operationally ready حاضر به کار
operationally ready حاضر به عملیات
repartee حاضر جوابی
readiness to report حاضر جوابی
present [at] <adj.> باشنده [حاضر] [در]
ready wit حاضر جوابی
operational حاضر به کار
roll call حاضر و غایب
get ready حاضر شدن
attending حاضر بودن
attend حاضر بودن
to e. an appearance حاضر شدن
active حاضر بخدمت
stand by حاضر بودن
willing حاضر خواهان
at the present moment درحال حاضر
readying قبضه حاضر
readied حاضر به کار
readying حاضر به کار
currents در حال حاضر
readies حاضر به کار
current در حال حاضر
readies قبضه حاضر
ready قبضه حاضر
rig وضع حاضر
delicatessens اغذیه حاضر
action front حاضر به تیر
johnny on the sopt حاضر و اماده
omnipresent حاضر در همه جا
rigs وضع حاضر
omnipresent همه جا حاضر
here بدینسو حاضر
For the time being. At peresent. presently. درحال حاضر
delicatessen اغذیه حاضر
attends حاضر بودن
rigged وضع حاضر
to be present باشنده [حاضر] بودن
To keep an appointment . سر قرار حاضر شدن
fair game طعمهی حاضر و آماده
To call the roll. Roll-call. حاضر غایب کردن
attender شخص حاضر در جایی
unready غیراماده حاضر نشده
show up سر موقع حاضر شدن
to conjure up با سحر حاضر کردن
Get ready for the journey(trip) برای مسافرت حاضر شو
To prepare something. To get somethings ready. چیزی را حاضر کردن
ready position حالت حاضر به تیر
inbearing ناخوانده حاضر خدمت
fitting out حاضر کردن ناو
get ready حاضر کردن یا شدن
inbearing فضولانه حاضر خدمت
presence of mind حاضر ذهنی هوشیاری
roll-call حاضر و غایب کردن
obliging حاضر خدمات مهربان
i agreed to go حاضر شدم بروم
roll-calls حاضر و غایب کردن
he refused to go حاضر نشد برود
operational route جاده حاضر به کار
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
call the roll حاضر و غایب کردن
march order حاضر براه کردن
Those who attended the meeting. کسانیکه در جلسه حاضر بودند
make ready اماده شدن حاضر کردن
readying حاضربه تیر حاضر باشید
I wI'll get (persuade)him to sign . اورا حاضر بامضاء می کنم
senior officer afloat ارشدترین افسر حاضر در ناو
I was an eye witness to what happened. من حاضر وناظر وقا یع بودم
Are you prepared to accept my conditions? حاضر ید شرایط مرا بپذیرید؟
When will they be ready? چه وقت آنها حاضر میشود؟
improvisation بدیهه سازی حاضر جوابی
readies حاضربه تیر حاضر باشید
ready حاضربه تیر حاضر باشید
readied حاضربه تیر حاضر باشید
ubiquitous همه جا حاضر موجود درهمه جا
embattle حاضر به جنگ کردن یا شدن
embattle حاضر شدن برای جنگ
all available کلیه توپخانه حاضر به تیر
get ready اماده شدن حاضر کردن
show up حاضر شدن حضور یافتن
set up حاضر به جنگ کردن توپ
improvisator بدیهه ساز حاضر جواب
roll call حاضر و غایب کردن افراد
offer to buy something حاضر به خرید چیزی شدن
date در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
dates در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
At the moment we are not able to ... در حال حاضر امکانش نیست که ما ...
never to be at a loss for an answer همیشه حاضر جواب بودن
set وسیله حاضر بکار تنظیم شده
sets وسیله حاضر بکار تنظیم شده
he would take no refusal هیچ حاضر نمیشد که تقاضایش رد شود
operationally ready حاضر به عمل اماده از نظر عملیاتی
setting up وسیله حاضر بکار تنظیم شده
currents آدرسی که در حال حاضر استفاده میشود
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
to compel the attendance of a witness وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
to report oneself حاضر شدن وخود را معرفی کردن
ready rack قفسه مهمات حاضر برای تیراندازی
operating force نیروهای حاضر به کار نیروی فعال
current آدرسی که در حال حاضر استفاده میشود
at this stage <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
ready missile موشک حاضر به پرتاب روی سکوی اتش
our offer to render a service حاضر شدن ما برای اینکه خدمتی بکنیم
make the scene <idiom> به محل یا حادثه خاص رفتن ،حاضر شدن
actual job [job held] [occupation held] پیشه در حال حاضر نگه داشته شده
make the grade <idiom> منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
That won't work with me! من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
rolling reserve امادذخیره دم دست وهمیشه حاضر در پای کار
hath سوم شخص مفرد اززمان حاضر فعل have
It doesn't fly with me [American E] [colloquial] من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
to report for duty برای کار حاضر شدن وخود رامعرفی کردن
colour انتخاب رنگهایی که در حال حاضر در تصویر استفاده می شوند
colours انتخاب رنگهایی که در حال حاضر در تصویر استفاده می شوند
individual demand schedule صورت کالاهایی که یک فرد در یک مدت معین حاضر به خریدانها باشد
embattle حاضر بجنگ شدن تحت فشار شدید قرار دادن
to call the roll حاضر غایب کردن [نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
resident school مدارس حضوری یا مدارسی که شاگرد عملا در کلاس حاضر میشود
minuteman داوطلبانی که متعهد بودند بمحض احضار حاضر بخدمت نظام شوند
window فضایی در صفحه نمایش که اپراتور در حال حاضر آنجا کار میکند
front de liberation national فعالیت می کرد و در حال حاضر تنها حزب سیاسی الجزایر است
inactive پنجرهای که نمایش داده میشود ولی در حال حاضر استفاده نمیشود
exclusion principle اگر بتوان مانع استفاده کالا توسط کسانی که حاضر بپرداخت هزینه
activities تعداد فایل هایی که در حال حاضر در مقایسه با کل آنها استفاده شده اند
storage فضای موقت حافظه برای داده هایی که در حال حاضر پردازش می شوند
activity تعداد فایل هایی که در حال حاضر در مقایسه با کل آنها استفاده شده اند
docketing صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
docket صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
docketed صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
dockets صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
unpopulated تخته مدار چاپ شده که درحال حاضر عنصری ندارد یا سوکت آن خالی است
workspace فضایی در حافظه که برای استفاده آماده است یا در حال حاضر اپراتور در آن کار میکند
command فرمان
sanctions فرمان
sanctioning فرمان
rescript فرمان
hest فرمان
control فرمان
word فرمان
commission فرمان
commissioning فرمان
commissions فرمان
controlling فرمان
sanctioned فرمان
institute فرمان
instituted فرمان
institutes فرمان
instituting فرمان
mark time فرمان در جا
commands فرمان
mkdir فرمان D
indocile نا فرمان
Rd فرمان RD
ordinace فرمان
worded فرمان
sanction فرمان
insubordinate نا فرمان
pipes فرمان
commanded فرمان
ordinances فرمان
controls فرمان
if فرمان IF
at my command به فرمان من
assize فرمان
edicts فرمان
firman فرمان
bugle call فرمان
precepts فرمان
precept فرمان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com