English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
internal command فرمان درونی
Other Matches
internal furnace کوره درونی بوته درونی اشتعال درونی
dynamically نیروی فعاله درونی فعالیت درونی
dynamic نیروی فعاله درونی فعالیت درونی
ctrl break در DOS فرمان صفحه کلیدی که اخرین فرمان داده شده رالغو میکند
magna charta فرمان کبیر یا فرمان ازادی صادره از طرف جان پادشاه انگلیس در سال 5121
magna carta فرمان کبیر یا فرمان ازادی صادره از طرف جان پادشاه انگلیس در سال 5121
controlled stick steering دستگاه فرمان کنترل شده اهرم فرمان خودکار
sound off فرمان موزیک را شروع کنید فرمان مارش کوتاه
stand fast فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
steering فرمان ماشین سیستم فرمان یا هدایت
forward march فرمان قدم رو فرمان پیش
guide on me فرمان پشت سر من پیش مرا تعقیب کنید فرمان پشت سر من
computer controlled machine دستگاه با فرمان کامپیوتری دستگاه با فرمان الکترونیکی
close interval فرمان " فاصله جمع " فرمان " جمع به جلو "
close ranks فرمان " صفها جمع " فرمان " فاصله جمع "
guide left فرمان نفر راهنما به راست یابه چپ فرمان نفر هادی به راست یا چپ
insides درونی
inside درونی
subjective درونی
tumble home خم درونی
intrinsic درونی
interior درونی
inmost درونی
interiors درونی
infelt درونی
intestines درونی
indoor درونی
intestine درونی
innermost درونی
endogenous درونی
internal درونی
civil درونی
in- درونی
in- :درونی
in :درونی
inner درونی
inward درونی
in درونی
cancel check firing فرمان بازرسی اتش ملغی فرمان بازرسی اتش لغو
inner speech گفتار درونی
dynamic نیروی درونی
dynamically نیروی درونی
inner shell electron الکترون درونی
indravgnt جریان درونی
intercorrelation وابستگی درونی
inner loop حلقه درونی
intrinsic motivation انگیزش درونی
logarithmic viscosity number گرانروی درونی
inherent viscosity گرانروی درونی
inmost thoughts اندیشههای درونی
inflow ریزش درونی
ingrowth رویش درونی
interflow جریان اب درونی
interoceptor گیرنده درونی
endocardium پرده درونی دل
pore pressure فشار درونی
internalization درونی ساختن
internalised درونی کردن
internalises درونی کردن
internalising درونی کردن
internalize درونی کردن
internalized درونی کردن
internalizes درونی کردن
internalizing درونی کردن
the inner layer لایه درونی
the inner layer چینه درونی
cooptation انتخاب درونی
endoderm پرده درونی
endogenous event رویداد درونی
loggia ایوان درونی
interiors درونی درون
subjectivity درونی بودن
interior درونی درون
esoteric رمزی درونی
innate درونی چسبنده
entophyte انگل درونی
interpolations براورد درونی
enteroceptor گیرنده درونی
interpolation براورد درونی
in-fighting کشمکش درونی
endophasia تکلم درونی
ductless gland غده درونی
interior affairs کارهای درونی
internal phase فاز درونی
internal font فونت درونی
internality درونی بودن
internal work کار درونی
internal vibrator لرزاننده درونی
internal temperature دمای درونی
internal force نیروی درونی
internal friction اصطکاک درونی
pectoral صدری درونی
pectorals صدری درونی
internal friction سایش درونی
indoor درونی داخلی
internal secretion ترشح درونی
intrinsic approach رهیافت درونی
internal reflection انعکاس درونی
internal pressure فشار درونی
bal badak تیغ درونی پا
internal energy انرژی درونی
internal conversion تبدیل درونی
internal consistency هماهنگی درونی
intrados springing line پاطاق درونی
archivolt قوس درونی
aula حیاط درونی
spring of intrados پاطاق درونی
springing of soffit پاطاق درونی
internal inhibition بازداری درونی
interiority درونی بودن
intrados قوس درونی
enostosis اماس درونی استخوان
internal resisting moment لنگر مقاوم درونی
endosporium غشاء درونی تخم
dynamic pressure فشار محرکه درونی
thermionic arc قوس گرمیونایی درونی
Internal energy انرژی درونی [فیزیک]
endospore غشاء درونی تخم
internalization درونی یا باطنی کردن
endocarditis اماس غشاء درونی دل
sacrp دیوار درونی خندق
endocarp حلقه درونی میوه
endocrane سطح درونی جمجمه
internist متخصص داروهای درونی
autotelic دارای قصد درونی
endometritis اماس درونی زهدان
endometrium پرده درونی زهدان
endo arterities اماس درونی شریان
internal torque گشتاور نیروی درونی
scarp دیوار درونی خندق
internal sort مرتب کردن درونی
psychogenesis پیدایش نیروی درونی
mesophyll بافت درونی برگ
inside berm سکوی شیببر درونی
internal hard disk دیسک سخت درونی
internal evidence مدارک یاگواه درونی
midland بین الارضین درونی
inner work function انرژی خروج درونی
internal consistency coefficient ضریب همسانی درونی
inwarness بطون درونی بودن
inherent [in] <adj.> درونی [ماندگار] [ذاتی]
internal modem تلفیق و تفکیک کننده درونی
endoskeleton استخوان بندی درونی حیوان
endosarc قسمت درونی سفیده سلول
internal ophthalmia اماس درونی تخم چشم
internal friction مالش درونی سایش داخلی
endocardial وابسته به پرده درونی دلhypoblast
interoceptive وابسته به انگیزش وتحریک درونی
extruded corner [پیش آمدگی گوشه درونی]
inside نزدیک به مرکز بخش درونی
insides نزدیک به مرکز بخش درونی
escarp سرازیری درونی خندق یاخاکریز
entoptics شناسایی وفایف اجزای درونی چشم
field glass عدسی درونی دوربین یاذره بین
intramural واقع در این سوی دیوارها درونی
auscultator گوش کننده صداهای درونی بدن
integrated مودمی که بخش درونی سیستم باشد
to protect home industry صنایع درونی را حفظ وتشویق کردن
locks همسان کردن ساعت درونی با سیگنال دریافتی
lock همسان کردن ساعت درونی با سیگنال دریافتی
smoke consumer اسباب استفاده از دود برای مصرف درونی ماشین
gutters فضای خالی یا حاشیه درونی بین در صفحه مقابل
intima درونی ترین غشاء پوششی رگها و سایررباطهای بدن
gutter فضای خالی یا حاشیه درونی بین در صفحه مقابل
proprioceptive تحریک شده در اثر تحریکات درونی عضو موجود زنده
epicanthus لایه کوچکی از پوست که گاهی گوشه درونی چشم رامی پوشاند
The way the robbery was committed speaks of inside knowledge. روشی که سرقت مرتکب شده بود منجر از آگاهی درونی می شود .
psychogenesis ایجاددر اثر فعل وانفعالات درونی منشافعالیت ذهنی روان زایش
Marxists طرفدار مکتب مارکس براساس اعتقاد انهاسرمایه داری به علت تناقض درونی موجود در ان سقوط خواهد کرد
Marxist طرفدار مکتب مارکس براساس اعتقاد انهاسرمایه داری به علت تناقض درونی موجود در ان سقوط خواهد کرد
at my command به فرمان من
commissioning فرمان
commissions فرمان
sanctioning فرمان
sanctioned فرمان
sanction فرمان
sanctions فرمان
commission فرمان
assize فرمان
institutes فرمان
instituted فرمان
institute فرمان
ship will adjust فرمان
decreeing فرمان
decreed فرمان
decree فرمان
decrees فرمان
ordinance فرمان
Rd فرمان RD
rudder bar فرمان
rescript فرمان
bugle call فرمان
chdir فرمان CD
ordinances فرمان
by order of فرمان
instituting فرمان
indocile نا فرمان
firman فرمان
mkdir فرمان D
commands فرمان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com