English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 184 (9 milliseconds)
English Persian
sobersided فروتن درحال هوشیاری
Other Matches
pounced درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounces درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounce درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pouncing درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
in plant درحال رویش درحال رشد
appreciation [awareness] هوشیاری
consciousness هوشیاری
serpentine wisdom هوشیاری
sharpness هوشیاری
awareness هوشیاری
conscience [archaic for: consciousness] هوشیاری
astuteness هوشیاری
alertress هوشیاری
conscious mind هوشیاری
alertness هوشیاری
cautions هوشیاری وثیقه
caution هوشیاری وثیقه
cautioning هوشیاری وثیقه
cautioned هوشیاری وثیقه
state of alert وضعیت هوشیاری
cleverness هوشیاری استعداد
aesthesia هوش هوشیاری
presence of mind حاضر ذهنی هوشیاری
come to <idiom> دوباره هوشیاری رایافتن
quale شیی دارای خاصیت هوشیاری
slightest فروتن
slighter فروتن
duteous فروتن
unpretentious فروتن
slighted فروتن
humble فروتن
humblest فروتن
slight فروتن
low فروتن
condescending فروتن
unassuming فروتن
daftest فروتن
self abased فروتن
dafter فروتن
daft فروتن
slighting فروتن
meek فروتن
slights فروتن
submissive فروتن
modest فروتن
lowly فروتن
lowlier فروتن
lowliest فروتن
overmodest بیش از حد فروتن
self humiliating فروتن خودشکن
courteous فروتن مودبانه
venal فروتن رشوه خوار
as meekk as moses بسیار فروتن و بردبار
as meek as a lamb بسیار فروتن و بردبار
self-effacing باحیا افتاده فروتن
to walk the chalk بوسیله درست راه رفتن ازمیان خطهای گچ کشیده هوشیاری خود را ثابت کردن
feverous درحال تب
preconsclous قبل از هوشیاری قبل از خود اگاهی
latent درحال کمون
suspense درحال تعلیق
stations جا درحال سکون
station جا درحال سکون
nascent درحال تولد
stationed جا درحال سکون
amok درحال جنون
in child birth درحال زایمان
in a wrought up state درحال عصبانی
kissing kind درحال اشتی
on stream درحال فعالیت
on the boil درحال جوشیدن
perdu درحال کمین
perdue درحال کمین
perlexedly درحال اشفتگی
blushingly درحال شرمندگی
amort درحال مرگ
at the present moment درحال حاضر
moribund درحال نزع
high water دریا درحال مد
ongoing درحال پیشرفت
suspensive درحال تعلیق
suspensive درحال توقف
aglow درحال اشتعال
to be on the grin درحال پوزخندبودن
shiveringly درحال لرز
dying درحال نزع
reelingly درحال تلوتلو
struck درحال اعتصاب
For the time being. At peresent. presently. درحال حاضر
sejant درحال جلوس
on one's knees درحال خضوع
dormant درحال کمون
functioning درحال کار
sejant درحال چمباتمه زدن
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
in one's cups درحال میگساری و مستی
ramblingly درحال گردش یاولگردی
jump kick شوت درحال پرش
the belligernt powers دولتهای درحال جنگ
hang-ups درحال معلق ماندن
overtaking vessel ناو درحال سبقت
saleintiant درحال جست وخیز
swing up درحال تاب خوردن
saleint درحال جست وخیز
hover درحال توقف پر زدن
fall into abeyance درحال وقفه افتادن
enravish درحال جذبه انداختن
pounce درحال حمله با پنجه
enrapture درحال جذبه انداختن
declining industry صنعت درحال تنزل
hang up درحال معلق ماندن
hang-up درحال معلق ماندن
sacking درحال یورش وچپاول
tranquil بی جنبش درحال سکون
flagrante delicto درحال ارتکاب جرم
hovers درحال توقف پر زدن
goods receiving کالاهای درحال تحویل
hovered درحال توقف پر زدن
rising درحال ترقی یا صعود
pounced درحال حمله با پنجه
goods inwards کالاهای درحال تحویل
goods intake کالاهای درحال تحویل
pouncing درحال حمله با پنجه
pounces درحال حمله با پنجه
flutteringly درحال اشفتگی مضطربانه
hanging اویزان درحال تعلیق
flyers درحال پرواز گردونه تیزرو
flyer درحال پرواز گردونه تیزرو
fliers درحال پرواز گردونه تیزرو
sniffling درحال عطسه صحبت کردن
gaggles هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
The ship is loading. کشتی درحال بارگیری است
sniffle درحال عطسه صحبت کردن
to grind out an oath درحال دندان قرچه سوگندیادکردن
to dye in the wool درحال خامی رنگ کردن
to dye in grain درحال خامی رنگ کردن
sniffled درحال عطسه صحبت کردن
sniffles درحال عطسه صحبت کردن
gaggle هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
is on the wane درحال کاهش یا نقصان است
flier درحال پرواز گردونه تیزرو
rehabilitant بیمار یا معلول درحال نوتوانی
streamers نوار یاپرچم درحال اهتزاز
sliding tackle تکل درحال لیز خوردن
streamer نوار یاپرچم درحال اهتزاز
intermediate stock موجودی کالاهای درحال ساخت
present arms سلام درحال پیش فنگ
Irans industry is progressing. صنعت ایران درحال ترقی است
Prices are rising ( falling ) . قیمت ها درحال افزایش (کاهش ) هستند
at this stage <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
cell phone users while driving کاربران تلفن همراه درحال رانندگی
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
underway replenishment تجدید سوخت و تدارکات درحال حرکت
hibernation بسربردن زمستان درحال خواب یا بیهوشی
spot کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
the dying father said پدر که درحال مردن بود گفت
spots کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
in suspense درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
to souse a burning house اب پاشیدن روی خانه درحال سوختن
pit a pat با ضربات تند و متوالی درحال ضربان
die توپی که درحال افتادن برروی زمین است
transients ناو یا کشتی یا هواپیمای درحال نقل و انتقال
transient ناو یا کشتی یا هواپیمای درحال نقل و انتقال
hang ten سواری تخته موج درحال جلوبودن 01 انگشت پا
neutrino ذره کوچک فراری با جرم درحال سکون صفر واپسین 5/0
heel کج شدن قایق از یک طرف قسمت بالایی بدنه تفنگ درحال هدفگیری
heels کج شدن قایق از یک طرف قسمت بالایی بدنه تفنگ درحال هدفگیری
orbiting در رهگیری هوایی یعنی درحال چرخش یا دور بزنید وهدف را جستجو کنید
spitting در رهگیری هوایی یعنی درحال رها کردن بویههای صوتی ضد زیردریایی هستم
transients پرسنلی که در حال نقل و انتقال می باشند درحال توقف یا لنگر موقت درفرودگاه یا بندر
transient پرسنلی که در حال نقل و انتقال می باشند درحال توقف یا لنگر موقت درفرودگاه یا بندر
controllable twist تیغه رتورهلیکوپتر که میتوان زاویه برخورد انرا درحال پرواز از ریشه تا نوک تغییرداد
unpopulated تخته مدار چاپ شده که درحال حاضر عنصری ندارد یا سوکت آن خالی است
stranger در رهگیری هوایی یعنی یک هواپیمای ناشناس با گرا ومسافت و ارتفاع داده شده درحال امدن است
lamber کسیکه میش را هنگام زاییدن توجه میکند میشی که درحال زاییدن است
transient target هدف موقت هدف درحال حرکتی که مدت کمی در میدان دید قرار می گیرد
stream takeoff حالت موجی هواپیماها درحال برخاستن پشت سر هم پرواز از روی باند به صورت موج پشت سر هم
perdu or due درحال کمین کمین کنان
picketings اعضای اتحادیه کارگری که درحال اعتصاب خارج از محل کار خود جمع می شوند تادیگران را نیز به اعتصاب وادارند و نیز خریداران را ازخرید منصرف کنند
choreographs طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreographing طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreograph طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreographed طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
pit a pat درحال بال بال
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com