Dictiornary-Farsi | فریب ظاهر رانباید خورد | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
Appearances are deceptive.	فریب ظاهر رانباید خورد


Other Matches

To appear. To reveal .	ظاهر شدن ( ظاهر کردن)
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything.	او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
undeceive	مبرا از فریب و تزویر کردن از فریب اگاهانیدن
He had a nast fall.	بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
at face value <adv.>	بر حسب ظاهر
to the casual eye <adv.>	بر حسب ظاهر
to the casual eye <adv.>	به ظاهر امر
at first glance <adv.>	بر حسب ظاهر
at face value <adv.>	به ظاهر امر
to the casual eye <adv.>	به صورت ظاهر
Outwardly . on the face of it.	بصورت ظاهر
at face value <adv.>	به صورت ظاهر
at first glance <adv.>	به صورت ظاهر
at first glance <adv.>	به ظاهر امر
With her pompous ( deceptively impressive ) appearance.	با ظاهر غلط اندازش
To keep up appearances.	ظاهر را حفظ کردن ( حفظ ظاهر کردن )
to appear before the court	در دادگاه ظاهر شدن
He came under the guise of friend ship .	درقالب دوستی ظاهر ( وارد ) شد
On the face of it. Outwardly.	بظاهر امر ( بر حسب ظاهر )
To keep up appearances. For forms sake.	برای حفظ ظاهر( آبرو)
To appear on the scene (stage).	روی صحنه ظاهر شدن
to walk	به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
to turn something	تغییر کردن در ظاهر یا خواص خود
to haunt	به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
Police are out in force.	نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
All show and no substance. <proverb>	از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد. [ضرب المثل]
A fair face may hide a foul heart. <proverb>	از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد. [ضرب المثل]
He acquired kudos by appearing on television.	او [مرد] با ظاهر شدن در تلویزیون جلال [شهرت] به دست آورد.
encountered	زد و خورد
encounter	زد و خورد
prize fighting	زد و خورد
punch-up	زد و خورد
feeds	خورد
punch-ups	زد و خورد
encountering	زد و خورد
feedback	پس خورد
encounters	زد و خورد
feed	خورد
engagements	زد و خورد
engagement	زد و خورد
passage of arms	زد و خورد
ate	خورد
card feed	خورد کارت
cross feed	خورد متقابل
squish	خورد کردن
eating	خورد و خوراک
in-fighting	زد و خورد از فاصلهی کم
it ran into ten editions	ده چاپ خورد
drank	خورد سرکشید
drank	نوشابه خورد
drank	عرق خورد
he partook of fare	ازخوراک ما خورد
he drank himself to death	خورد که مرد
melec	زدو خورد
regulating slack	خورد دادن
misfeed	سوء خورد
the timber warped	تیرپیچ خورد
to rub a thing in	چیزیرا خورد
self absorbed	در خورد فرورفته
to sinister in	خورد رفتن
pulverizer	خورد کننده
pin feed	خورد سنجاقی
waterline	خط بر خورد اب باکشتی
passage at arms	زدو خورد
feedback circuit	مدار پس خورد
feedback	باز خورد
face down feed	خورد رو به پایین
face up feed	خورد رو به بالا
parallel feed	خورد موازی
I don't believe that ...	چشمم آب نمی خورد که ...
diners	کسی که شام می خورد
I don't expect that ...	چشمم آب نمی خورد که ...
warfare	نزاع زدو خورد
The stone struch me on the face.	سنگ خورد به صورتم
My head hit the wall.	سرم خورد به دیوار
a dog in the manger <idiom>	نه خود خورد نه کس دهد
whang	صدای بر خورد دو جسم
the ship was snagged	کشتی بچیزی خورد
diner	کسی که شام می خورد
He is good for nothing.	به هیچ دردنمی خورد
At the beginning of the month (year).	سرش ؟ بسنگ خورد
it is quite another story now	ان دفتر را گاو خورد
It wI'll pass off without one single incident	آب از آب تکان نخواهد خورد
He fell on his face.	با صورت خورد زمین
eating disorder	اختلال خورد و خوراک
he sprained his ankle	قوزکش پیچ خورد
the ship struck a arock	کشتی بسنگ خورد
THere is not even a ripple in the water . <proverb>	آب از آب تکان نمى خورد .
It is of no use to me. I have no use for it.	بدرد من نمی خورد
He sprained (twisted) his ankle.	پایش پیچ خورد
She had three bowls of soup.	سه کاسه سوپ خورد
he wrenched his ankle	قوزکش پیچ خورد
I am in a good mood today.	حالش بهم خورد
overwhelming	خورد کننده پرقدرت
It melts in the mouth.	مثل آب مشروب می خورد
overwhelmingly	خورد کننده پرقدرت
it puckered up in sewing	درضمن دوختن چین خورد
they came to a rupture	میانه انها بهم خورد
The bell goes at 9 .	ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
I wont budge an inch.	من که از جایم تکان نخواهم خورد
They became estranged . They fell out .	میانه آنها بهم خورد
he was given 0 lashes	بیست ضربه شلاق خورد
to blow out one's brains	اعصاب کسی را خورد کردن
I heard a sound .	صدائی به گوشم خورد( رسید )
force-feeds	به زور به خورد کسی دادن
force-feeding	به زور به خورد کسی دادن
force-feed	به زور به خورد کسی دادن
force-fed	به زور به خورد کسی دادن
He drank himself to death.	آنقدر مشروب خورد تامرد
The ball hit the wall and bounced back.	توپ خورد به دیوار وبرگشت
window panes	باران با صدا به پنجره می خورد
pain in the neck	آدم [چیز] اعصاب خورد کن
He is as cool as a cucumber. <idiom>	آب تو دلش تکان نمی خورد.
She eats extraordinary quantities.	او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
You're a pain in the neck!	اعصاب آدم را خورد می کنی!
He eats bread at the ruling market price. <proverb>	نان را به نرخ روز مى خورد .
abstemious	ممسک در خورد ونوش و لذات
Where does this street lead on to ?	این خیابان یکجا می خورد ؟
The blow made my head swin.	در اثر ضربه سرم گیج خورد
After all that money is of no use.	تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
numbly	بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent)	بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
pabulum	[هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
He is most suitable for brain work .	خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
He tripped and fell .	پایش گیر کرد وزمین خورد
cousin	حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
we missed our mark	تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
the door banged	درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
A few spelling errors caught my eye.	چند غلط املایی به چشمم خورد
engrain	درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic.	من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
cousins	حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
burning	دوارشور کردن فرش جهت کهنه کردن ظاهر آن
He swore to having paid for the goods .	قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
I'm sick of that jike, cut it out, can't you?	حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
He swore off smoking cigarettes .	قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
This car wI'll do beautifully .	این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
bounce shot	گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
If you criticize him, it's like a red rag to a bull.	اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me.	به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
illusion	فریب
illusions	فریب
inveglement	فریب
hocus	فریب
mace	فریب
maces	فریب
fraudulency	فریب
flim flam	فریب
humbuggery	فریب
inveiglement	فریب
deception	فریب
tricklery	فریب
fraud	فریب
deceptions	فریب
wile	فریب
intakes	فریب
intake	فریب
feints	فریب
defraud	فریب
feinting	فریب
feinted	فریب
frauds	فریب
feint	فریب
jape	فریب
gulls	فریب
sophistry	فریب
allurement	فریب
bamboozlement	فریب
dissimulation	فریب
beguilement	فریب
swindle	فریب
gull	فریب
defrauds	فریب
temptation	فریب
temptations	فریب
defrauding	فریب
defrauded	فریب
swindles	فریب
deceit	فریب
swindled	فریب
cozenage	فریب
lurch	فریب
humbugs	فریب
enticement	فریب
humbug	فریب
fictions	فریب
defraudation	فریب
fiction	فریب
dubiety	فریب
delusion	فریب
lurching	فریب
cautel	فریب
delusions	فریب
lurches	فریب
lurched	فریب
He lost control of the car and swerved towards a tree.	او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
half volley	پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
alley shot	ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
to oversee oneself	فریب خوردن
thimblerig	فریب دادن