Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (9 milliseconds)
English	Persian
preponderance	فزونی سنگین تری
Other Matches
excesses	فزونی
increases	فزونی
increased	فزونی
increase	فزونی
preponderate	فزونی
congestion	فزونی
amplitude	فزونی
excess	فزونی
intensity	شدت فزونی
escalate	فزونی یافتن
escalated	فزونی یافتن
escalates	فزونی یافتن
hyperesthesia	فزونی حساسیت
surplus production	فزونی تولید
escalating	فزونی یافتن
excess demand	فزونی تقاضا
intension	شدت فزونی
passive trade balance	فزونی واردات بر صادرات
hypertonicity	فزونی تونوس عضلانی
hyperglycemia	فزونی قند خون
extreme	دورترین نقطه فزونی
heavy lift	حمل و نقل هوایی سنگین واحد حمل و نقل هوایی سنگین
hulky	سنگین
unwieldy	سنگین
carking	سنگین
weighted	سنگین
heftier	سنگین
waterlogged	سنگین
heavy	دل سنگین
heavies	دل سنگین
heaviest	سنگین
heaviest	دل سنگین
heavy	سنگین
largo a	سنگین
heftiest	سنگین
mim	سنگین
ponderous	سنگین
lumpish	سنگین
lumberingly	سنگین
burdensome	سنگین
extensive	سنگین
weight ton	تن سنگین
cumbersome	سنگین
staid	سنگین
navol	اب سنگین
hefty	سنگین
lumpier	سنگین
lumpiest	سنگین
lumpy	سنگین
saturnine	سنگین
stodgy	سنگین
loggy	سنگین
logy	سنگین
heavies	سنگین
pressured	سنگین
hard water	اب سنگین
weightier	سنگین
high proof	سنگین
laden	سنگین پر
massively	سنگین
massive	سنگین
heavy footed	دل سنگین
heft	سنگین
heavy water	اب سنگین
weightiest	سنگین
onerous	سنگین
overweight	سنگین تر از حد
cloggy	سنگین
pressuring	سنگین
pressures	سنگین
exacting	سنگین
heavier	سنگین
heavier	دل سنگین
pressure	سنگین
weighty	سنگین
heavy drop	بارریزی سنگین
overbalanced	سنگین تر بودن از
stodgy	سنگین وکندرو
overbalance	سنگین تر بودن از
naphtha	بنزین سنگین
heavy concrete	بتن سنگین
mackinaw	کت کوتاه و سنگین
demure	جدی سنگین
heavy oil	روغن سنگین
heavy hydrogen	هیدروژن سنگین
heavy hended	سنگین دست
heavy soil	خاک سنگین
heavy shapes	پروفیلهای سنگین
heavy metal	فلز سنگین
millstone	بار سنگین
millstones	بار سنگین
overburdensome	زیاد سنگین
heavy industries	صنایع سنگین
heavy goods	کالاهای سنگین
heavy industry	صنایع سنگین
outbalance	سنگین تر بودن از
clog	: سنگین کردن
overbalances	سنگین تر بودن از
loggy	سنگین در فکروحرکت
grand opera	اپرای سنگین
high polymer	بسپار سنگین
high proof spirit	عرق سنگین
light heavyweight	نیم سنگین
clumps	ضربه سنگین
light heavy	نیم سنگین
baryon	ذره سنگین
heavy particle	ذره سنگین
behave prettily	سنگین باش
incumber	سنگین کردن
emcumber	سنگین کردن
centrosphere	سنگین کره
deep mourning	عزاداری سنگین
d. of hearing	سنگین گوش
gravity abutment	گرانپایه سنگین
high interest	بهره سنگین
high dollar value	سنگین قیمت
overbalancing	سنگین تر بودن از
heavy artillery	توپخانه سنگین
heavy armed	سنگین اسلحه
clogged	: سنگین کردن
clogs	: سنگین کردن
heavy arm	سلاح سنگین
weight	سنگین کردن
clump	ضربه سنگین
clumped	ضربه سنگین
clumping	ضربه سنگین
heavy weight	سنگین وزن
heavy alloy	الیاژ سنگین
heavyish	کمی سنگین
heavyish	سنبته سنگین
hard colors	رنگهای سنگین
colored crystal	بلور سنگین
dull	کند سنگین
dulled	کند سنگین
duller	کند سنگین
dullest	کند سنگین
dulling	کند سنگین
dulls	کند سنگین
heavy-handed	سنگین دست
heavy petroleum	نفتخام سنگین
heavyweights	سنگین وزن
load	سنگین کردن
loads	سنگین کردن
heavyweights	بزرگ و سنگین
heavyweight	سنگین وزن
heavyweight	بزرگ و سنگین
encumber	سنگین کردن
encumbered	سنگین کردن
ham fisted	سنگین دست
ham handed	سنگین دست
ham-fisted	سنگین دست
gravely	بطور سنگین
heavy handed	سنگین دست
tie-up	راهبندان سنگین
traffic congestion	راهبندان سنگین
hard of hearing	سنگین گوش
dense traffic	ترافیک سنگین
heavy traffic	ترافیک سنگین
be off hand with someone <idiom>	سر سنگین بودن
laden	سنگین بار
burden	سنگین بارکردن
burdens	سنگین بارکردن
fuller	سنگین کننده
encumbering	سنگین کردن
preponderate	سنگین تر بودن
to pound a long	سنگین رفتن
gravitated	سنگین کردن
titan crane	جرثقیل سنگین
sober	سنگین موقر
profound sleep	خواب سنگین
soberly	سنگین موقر
slugfest	مسابقه سنگین
graves	موقر سنگین
grave	موقر سنگین
gravitates	سنگین کردن
overweigh	سنگین تر بودن از
gravest	موقر سنگین
sadiron	اتوی سنگین
overpoise	سنگین تر بودن از
gravitate	سنگین کردن
gravitating	سنگین کردن
to weigh heavy	سنگین بودن
slammed	ضربت سنگین
slam	ضربت سنگین
encumbers	سنگین کردن
to sit heavy on the stomach	سنگین بودن
slams	ضربت سنگین
sledgehammer	چکش سنگین
sledgehammers	چکش سنگین
slamming	ضربت سنگین
in the case of traffic jam [congestion]	هنگام راهبندان سنگین
There is heavy traffic.	ترافیک سنگین است.
overtask	کارزیاد سنگین دادن به
heavy plate	ورق فلزی سنگین
The traffic is heavy.	ترافیک سنگین است.
homely [British E] <adj.>	سنگین [واژه تحقیری]
overlade	بار زیاد سنگین
principal types of foot	فشرده کننده آب سنگین
heavy piece	سوار سنگین شطرنج
pash	سقوط برف سنگین

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com